سلام، با نقد جناب موسویان کاملا موافقم. اضافه بر نقد آقای موسویان، از نقاط مثبت داستان می توانم قلم نسبتا روان، زود سر اصل مطلب رفتن و کشش روایی خوب نام ببرم. نویسنده شغل نسیم را به عنوان نماد شخصی که تنها علم و اسناد علمی را به رسمیت می شناسد و به دور از اندیشه های فلسفی و علوم انسانی است به خوبی انتخاب کرده است، هرچند به این بعد از او اشاره ی چندانی نمی شود و در طول داستان نسیم نظر یا ایده ی خاصی ندارد، و در نهایت هم تبدیل به شخصیتی منفعل می شود که فقط می تواند همه چیز را گزارش کند نه اینکه دخل و تصرفی در روند وقایع داشته باشد. بعضی از قسمت های داستان برای من جای سوال دارد، مثل علت جدایی نسیم از آیین که خیلی مختصر عنوان شد و چندان قانع کننده هم نبود، می توانم بپذیرم که جدایی به خاطر متفاوت بودن خط فکری این زوج هست ولی دیالوگ نسیم بیشتر شبیه این بود که حوصله ی شنیدن نظریه های فلسفی و مذهبی را ندارد، مثل زنی که از پلی استیشن بازی کردن شوهرش به ستوه آمده باشد و به این دلیل می تواند یک روز برای همیشه برود بدون اینکه ردی از او باقی بماند! ، البته که بر این هم به تنهایی نقدی نیست ولی این کلافه شدن نسیم از این وضع تا جایی که تصمیم به طلاق می گیرد هم روشن و واضح نبود، بیشتر، کلافه شدنش سرکلاس دانشگاه از درس و بحث هایی که مورد علاقه اش نیست توصیف شد تا دلزده شدن به صورت کامل از زندگی با آیین، حتی به افسردگی بعد از سقط بچه هم احتمال دادم ولی هیچ اشاره ای به تاثیر این اتفاق در زندگی شون نشد.دلیل ازدواج هم درست مثل علت طلاق واضح نبود، دو انسان متفاوت که معلوم نشد چه گذشته یا جاذبه هایی آنها را با هم آشنا و دلبسته کرد، بهتر بود هرچند کوتاه در داستان عنوان می شد.درمورد حضور پیدا کردن جمعی از فلاسفه ی غربی هم می توان گفت به هرحال تلاش نویسنده این بوده است که خلاقیتی درآمیخته با خیال و جنجال از فیلسوف دیروز تا دانشجوی مشتاق عصر امروز به تصویر کشیده شود، اما این خلاقیت در حد مدل های قبلی آن در داستان های دیگر و حتی پایین تر مبدل شد. جملاتی که ازشان نقل می شد جملات قصاری بود که کنار هم چیده شده بود و تبدیل به یک صحبت پراکنده و بی اثر شده بود و حس زنده شدن آن فیلسوف و گفت و گوی مستقیم با شخصیت را نمی داد. وقتی آیین شخصیتی علاقه مند به فلسفه است که بیشتر کتاب ها و نظریه ها را از بر است، دیدش به هیوم و لایه های زیرین نظریات او ( تاثیر فرهنگ و تاریخچه مکان زندگیش یا دیگر دانشمندان و ...) می بایست گسترده تر از یک نقل قول باشد، نویسنده حتی می توانست با تحلیل خودش از شخصیت هیوم، دیالوگ های تازه خلق کند. ضمن اینکه هدف نویسنده از به کار گرفتن این روش، ایجاد چالش و مصاحبه بین آنهاست ولی مصاحبه مثل یک گفت و گوی واقعی و هیجان انگیز ترکیب و ادغام نشد و بیشتر شبیه کلاژی از جملات مختلف که درباره ی یک موضوع مشخص با اهداف معین جمع آوری شده است می باشد."آیین و چند نفر دیگر میخواستند ثابت کنند هیوم اشتباه کرده است که حکم قطعی داده؛ او باید اسلام را میشناخت و بعد این ادعا را به همۀ مذاهب تعمیم میداد."به این شکل استدلال کردن برای یک دانشجوی فلسفه خیلی سطحی است.در آخر اگر اشاره ای نمی شد به اینکه قلب آیین به آن دختر سیاه پوست پیوند شده بهتر بود، چون در تاثیرگذاری تفاوتی نداشت، پیام یک داستان خصوصا یک داستان کوتاه در لحظه های کوچک و دیالوگ های کوتاهش نهفته است، لازم نیست در پایان همه به اهداف روحی شان برسند و یا نتیجه گیری خاصی شود.شخصیت آیین که قرار است بی نقص، محضر آگاهی و دانش همراه با روح مهربان و لطیف قلمداد شود به سمت کلیشه رفته است و او فراتر از کتاب در دست گرفتن و دانشگاه رفتن نمی رود،بهتر بود درباره ی رفتارهای جالب و عادت های کوچکش اشاره می شد تا شخصیتش کامل تر شکل بگیرد و حس همذاتپنداری مخاطب بالاتر برود. این جزئیات و شکل عادت های رفتاری او در زندگی زناشویی و در رابطه با نسیم می توانست خیلی جالب باشد که مثلا چنین شخصی با این روحیه و عقاید قوی چه جور اخلاقی دارد، چه طور کارهایش را مدیریت می کند و چه نگاهی به زندگی دارد، اینکه حضرت محمد الگوی او است، این الگو در عمل او نمودار می شد تا صرفا در گفتارش.داستان دیالوگ های خوبی داشت که توانسته بودند به شناخت ما از شخصیت ها کمک کند مثل جمله ی آیین «عاشقی درد بدی ندارد، اتفاقاً لذتش چند برابر است.»"اگه جاتو عوض میکردی تعجب میکردم. بخواب؛ تا هفتۀ دیگه راجع بهش حرف نزنیم. " اشاره به حس رهایی و بی غل و غش بودن آیین."من نه گلاب گرفتن بلدم، نه گل چیدن رو دوست دارم." اشاره به شخصیت غیرسنتی نسیم.تاکید زیاد بر همبستگی شیعه و سنی، ترکیب اجتماع و مذهب یا تاثیر مذهب بر اجتماع و اصول اخلاقی نیز مفاهیم پر تکرار داستان بودند.ناگفته نماند همیشه نقد کردن آسان تر از خلق یک اثر است، خسته نباشید می گم به نویسنده عزیز(: