داستان زیبایی بود. رفت و آمدهای فراوان به گذشته و حال و اما توهم های راوی، گاهی گیجم میکرد. اما بحثهای خوبی که در داستان نشسته بود را پسندیدم. دلم میخواست بدونم چه شد که آیین مرگ مغزی شد؟ دختری که آیین رو عاشقانه دوست داره و فقط به خاطر اعتقادات آیین تصمیم میگیره ترکش کنه. فکر نکنم بخواد مهریه رو بذاره اجرا و خانوادهای رو که هنوزم بعد از طلاق مامان یا بابا صدا میزنه رو اذیت کنه... دلیل منطقیتری لازم بود.چند موضوع در یک داستان گنجانده شده بود که فکر میکنم حجم داستان براش کم بود. مذهب، مرگ و اهدا، مهریه و طلاق....و اینکه نسیم خودش یک روانپریش بوده سایه انداخته بود روی داستان.نویسا باشید.