سلام و عرض ادب
نثر داستان ، نثر پخته و‌ روانی بود که سکته نداشت و از کشش لازم برای دنبال کردن مخاطب برخوردار بود. قلاب خوبی برای شروع انتخاب شده بود. نسیم از کادر درمان، در اتاق عمل، ناگزیر باید در روند اهدای عضو همسرش سابقش آیین با دکتر جراح مشارکت داشته باشه و بعد آن، مدام در رفت و آمد حال و‌گذشته قرار میگیرد. مدام می گوید انگار نمیشناسمش انگار خاطره ندارم اما مدام آیین در ذهنش رفت و آمد دارد و این روان پریشی را نویسنده سعی کرده با سیالیت ذهن نسیم نشان بدهد اما بنظر جاهایی تداخل زمانی خوب در نیامده و انتخاب زمان فعل مناسب نبوده. البته این روان پریشی نسیم این درگیری ذهنی باید دلیل متقن و مقدمه ای محکم داشته باشد. آیین می خواهد با همه مذاهب آشناشود و‌ انگار شیعه محض را نمی پسندد انجا که از جشن غدیر غم گفته شده و او چنین جشنی را نمی پذیرد اما این نگاه و اختلاف چطور باعث دوری و اختلاف نسیم و آیین شده اینکه آیین مدام از تقابل فلسفه غربی با دیدگاه شرقی و اسلامی می گوید دلیل اختلاف نظر و‌ جدایی بوده اگر بوده باید بیشتر نمود و مصداق آورده شود . نظرگاه نسیم در این میان کامل مشخص نیست و انگار نسیم تنها امده تا آیین را بیشتر و بهتر به عنوان ابر انسان که استاد موسویان تعبیر کردند معرفی کند.
و‌اما یک جایی گفته شد دکتر خوانساری گریه کردند این واکنش احساسی پزشک درحالی که هیچ چیز از او نمی دانیم برای من مخاطب سوال برانگیز بود. و سخن گفتن از خنکی خانه مادربزرگ که نقشی در روند داستان ندارد، نفهمیدم برای چه به کار رفته .
موارد دیگر را دوستان عنوان کردند.
با خواندن داستان شما البته که یاد داستان های عباس معروفی افتادم که شخصیت اول درگیرو دار اندیشه های خود و یا تضاد با اندیشه و نگاه و سبک زندگی دیگران است. شخصیتی که از تیپ در می آید.

خسته نباشید و دستمریزاد به نویسنده عزیز

نام ارسال کننده نظر را مشخص نمایید.
آدرس ایمیل نظردهنده را مشخص نمایید.
آدرس وب سایت ارسال کننده نظر را مشخص نمایید.
نظر را مشخص نمایید