داستانی با نثر ساده و روان که شروعش قلاب خوبی برای جذب مخاطب دارد. بیان خلاصهای از داستان شاید به خاطر نظراتی که نوشته شده است، اطاله کلام باشد. . مستقیم سر اصل مطلب میروم. میتوان گفت در آوردن قلب آیین نوعی نماد جدایی بود و کد خوبی برای مخاطب میداد. میشد از همان ابتدا شکاف بین دو احساس را درک کرد. موضوع و محتوا را دوست داشتم. نویسنده سعی در نشان دادن تقابل اندیشهها و ادیان و فلاسفه دارد و این تلاش به گونهای مقالهوار در دل داستان گنجانده شده که چه بسا متن روایتی و نثر او را آسیب زده است. داستان بین مونولوگ و سیال ذهن معلق مانده طوری که پلهای تداعی که باعث شود اطلاعات در قالب چفت و بست مطلوبی ارائه شود، نداشت. عدم تطابق زمانی افعال و به عبارتی مشکل نمود فعلی در بعضی پاراگرافها باعث ایجاد سکته در متن شده بود. داستان کوتاه مجال پرداخت به چند موضوع نیست. موضوع امانتداری بود یا تضاد ادیان؟ دلیل طلاق چه بود؟ تقابل بین دو اعتقاد؟ نویسنده این را از دید راوی نشان نداد. آرزوی موفقیت برای نویسنده محترم دارم.