سلام.
نثر روان، ساده و تمیز شما مخاطب را به ادامه‌ی خواندن داستان ترغیب می‌کند. اثرتان سرشار از احساس است و رنگی از تفکر فلسفی نیز دارد که برای من جذاب بود. دوستان پیش‌تر به نکات خوبی اشاره کرده‌اند که من هم با آن‌ها موافقم. با این حال چند نکته به ذهنم رسید که خدمتتان عرض می‌کنم:
1. برایم پرسش‌برانگیز بود که چرا آیین چنین تصوری درباره‌ی نسیم داشته است؟ آیا پیش‌تر اتفاقی افتاده بوده؟ به‌ویژه در بخشی که آمده:
«دیگر نمی‌خواهم با او زندگی کنم، اصراری برای ماندنم نکرد. می‌دانست می‌توانم یک روز بی‌خبر بروم و او هیچ‌وقت نتواند ردی از من پیدا کند.»
2. به نظر من در شخصیت آیین کمی تناقض دیده می‌شود. مردی که همسرش را با خود به کلاس می‌برد تا شاید به زبان بی‌زبانی علاقه‌مندش کند، چطور در عین حال هیچ اصراری به ماندن او نشان نمی‌دهد؟ همین تلاش برای بردن نسیم به دانشگاه و ایجاد ارتباط، درواقع نوعی اصرار به حساب می‌آید.
3. برای یک داستان کوتاه، تعداد شخصیت‌ها نسبتاً زیاد بود. این مسئله تمرکز روی شخصیت‌های اصلی را دشوار کرده بود.
4. گذر زمان در داستان چندان مشخص نبود. نمی‌دانستم حوادث در چه بازه‌ای اتفاق می‌افتند: چند هفته، چند ماه یا چند سال زندگی مشترک؟ در کل، مسیر از ازدواج تا طلاق و سپس مرگ آیین در چه فاصله‌ای رخ داده است؟
5. به‌دلیل سیال ذهن بودن روایت، گاهی خط اصلی داستان گم می‌شد. همچنین دلیل فوت آیین برایم روشن نشد.
بااین‌حال موضوع «امانت» به‌خوبی در داستان نمایان شده بود. همان‌طور که گفته‌اند، نقد همیشه آسان‌تر از خلق اثر است. امیدوارم در ادامه‌ی مسیر نویسندگی موفق و موید باشید.

نام ارسال کننده نظر را مشخص نمایید.
آدرس ایمیل نظردهنده را مشخص نمایید.
آدرس وب سایت ارسال کننده نظر را مشخص نمایید.
نظر را مشخص نمایید