داستان از زبان نسیم (همسر سابق آیین) روایت میشود. ماجرا در اتاق عمل یک بیمارستان شروع میشود. نسیم، که کارشناس اتاق عمل است، در حال کمک به دکتر خوانساری برای خارج کردن قلب «آیین» (همسر سابقش) است که به تازگی فوت کرده و عضوهایش اهدا شده است. این صحنهٔ سرد و مکانیکی، تضاد شدیدی با آشفتگی عاطفی نسیم دارد.
شروع داستان، موفق بوده و قلاب انداخته؟
به نظرم بله، البته موضوع پیوند اعضا، تا حدی به ما انذار یک کلیشه ی تکراری جشنواره ای میدهد، اما غیر از این مساله، این شروع میتواند خواننده را همراه کند تا با لمس یک محیط جدید یعنی اتاق عمل، ماجرای جدید، مرگ همسر سابق، با قصهای غیر تکراری، داستان را زمین نگذارد و آن را رها نکند.
در خلال عمل، ذهن نسیم مدام به گذشته سفر میکند و ما با قطعاتی از زندگی زناشویی نسیم و آیین روبرو میشویم.
نویسنده از تکنیک ترکیب مونولوگ با لحظاتی سیالیت ذهن استفاده کرده و در لحظاتی هم انصافا خوب این سیالیت درآمده و اما در بعضی از لحظات، ما با پرشهایی تصنعی روبهرو میشویم که دست نویسنده در آن برای پیش بردن داستان، به صورتی آزارنده دیده میشود. این تکنیک روایی، به راوی اجازه میدهد بدون محدودیت زمانی، بین خاطرات، توهمات، و واقعیت کنونی در حرکت باشد که بر آشفتگی ذهنی نسیم تأکید دارد و البته معمولا در مجال داستان کوتاه، سیالیت ذهن به خوبی نمیگنجد و همین باعث میشود که گاهی این سیالیت تصنعی و رندانه به نظر برسد. این را باید توجه داشت که سیال ذهن واقعی، یعنی رو آمدن ناخودآگاه به واسطه مستی یا نزع یا خواب یا فجایع بزرگی که خودآگاه را از هم گسیخته کرده، بوجود میآید که ما در این کار، با این چیزها روبهرو نیستیم و بیشتر یادآوری است تا سیال ذهن و بیشتر مونولگ به حساب میآید و برای همین تصنعی ممکن است به نظر برسد. پس با این توضیح، پرشهای زمانی خیلی بیش از چیزی است که باید باشد. در واقع ضعف اصلی کار این است که روای بین مونولگ و سیال ذهن، معلق است. پرشهای زیاد از حد، مناسب سیال ذهن است و اما محتوای تجسمات مونولوگی ستند.
عدم نشانهگذاری واضح (مثلاً با فصلبندی یا تغییر قلم) مناسب سیالیت است و استفاده دقیق کلمات و منطق آنها مونولوگی هستند و این مشکل بخاطر عدم شناخت دقیق نویسندگان ایرانی از سیال ذهن است که تقریبا نمونههای کمی از آن به ترجمه درآمده و یا نوشته شده.
به ویژه در بخشهای میانی داستان،انتقال بین صحنه اتاق عمل، خاطرات دانشگاه، و دیالوگهای فلسفی، بدون هیچ کاتالیزوری برای انتقال است. سرعت روایت گاهی به دلیل همین پرشها کند میشود و خواننده مجبور است برای درک ترتیب وقایع تلاش بیشتری کند که از لذت اولیهای که صفحات اول ایجاد کرده، میکاهد.
نکته دیگر کار این است که در شلوغی رفت و آمد ذهن نسیم، این مساله از دست نویسنده حرفهای، خانم روغنگیری در رفته که در این شهر شلوغ، چرا باید همان کسی که در اتاق عمل حاضر شود که پیوند را انجام دهد، همسر سابق کسی باشد. اگر اتفاقی است، نقطه ضعف داستان است. اگر خانواده آیین، این درخواست را داشته، چرا در متن نیامده؟ تازه اگر بیاید هم با شخصیت سنتی که نویسنده از آنها در داستان آورده، همخوان نیست. اگر خود آیین این را وصیت کرده، نویسنده در یک دردسر دیگری میافتد که باید به ما پاسخ بدهد که مرگ آیین چگونه پیش آمده که او توانسته قبلش بگوید که چه کسی اعضای من را از کالبد خارج کند.
پس با این که شخصیت نسیم، عمیق و چند بعدی است، اما آیین، بیشتر یک ابرانسان است تا انسان. او به عنوان یک دانشجوی فلسفهای که به دنبال وحدت ادیان است، بیشتر شبیه یک نماد است تا یک شخصیت واقعی. همینطور که شخصیتهای فرعی، شخصیتهایی مثل بابا اسماعیل، مامان نجمه یا دختر سنی سیاهپوست بیشتر نقش کاتالیزور دارند تا شخصیتهای کامل. آنها برای پیشبرد درونمایههای داستان (نقد اجتماعی، مسایل مذهبی) استفاده شدهاند، اما پسزمینه و انگیزههای خودشان کمعمق است. بهخصوص وقتی قرار است قلب آیین برود توی سینه دختر سیاهپوست که این دیگر خیلی فیلم هندی میشود (با این که معنای نمادی بسیار زیبایی را نویسنده ترسیم کرده است.)
اما آیا ترسیم یک مفهوم نمادین، در یک داستان رئال به ما مجوز میدهد که از اتفاقات پیدرپی برای پیش برد هدفمان استفاده کنیم؟
دیالوگهای بین نسیم و آیین طبیعی و پرتنش هستند و جهانبینی متضاد آن دو را به خوبی نشان میدهند. اما دیالوگهای فلسفی (مخصوصاً آنهایی که شامل نقل قول از هیوم، کانت، و نیچه میشوند) غیرطبیعی و شبیه به مقاله و بیربط به بافت میشوند.
اینفودامپ در داستاننویسی به بخشی از روایت گفته میشود که نویسنده مقدار زیادی اطلاعات خام (مفاهیم، تاریخچه، توضیحات، قوانین، پسزمینهی شخصیتها، توضیحات علمی و…) را بهصورت یکجا و مستقیم به خواننده تحمیل میکند.
به بیان ساده، وقتی نویسنده به جای اینکه اطلاعات را در دل کنش، دیالوگ، یا صحنهها نشان دهد، آنها را مثل یک گزارش یا مقاله به خورد خواننده بدهد، اینفودامپ اتفاق میافتد.
به نظر میرسد نویسنده میخواهد نظریات فلسفی را مستقیماً به خواننده منتقل کند، همینطور نویسنده میخواهد شعارها و مفاهیمی مثل «اسلام دین منطق است» را مدام در گوش مخاطب بخواند.
داستان نمادهای بسیار قوی و چندلایه انتخاب کرده اس؛: قلب یک نماد است و در اتاق عمل آن را نسیم بیرون میآورد.
خود اتاق عمل نمادی از زندگی کاملا منطقی و بدون احساس و غربی است که با فلاسفه غربی هم پیوندی بسیار هنرمندانه خورده است. نویسنده به صورت زیرلایه و بدون شعار این مساله را بیان کرده که منطق غربی با منطق اسلامی متفاوت است. منطق غربی سودگراست و منطق اسلامی، انسانیت و محبتگرا و این زیرلایه در کار، شاهکار درآمده.
با این حال تکرار بیش از حد برخی نمادها مثل صحنههای دانشگاه و بحثهای مذهبی گاهی باعث میشود نمادها از حالت ظریف خارج شده و به سمت تکرار مکررات بروند.
داستان به چندین درونمایه عمیق میپردازد با این حال تراکم درونمایهها گاهی آنقدر زیاد است که داستان ممکن است تحلیلرفته به نظر برسد. به عبارت دیگر، نویسنده میخواهد در یک داستان کوتاه به مسایل بسیار زیادی بپردازد، که این میتواند از تمرکز داستان کم کند.
به نظر میرسد نویسنده میخواهد در یک داستان کوتاه، همه مسایل فلسفی، مذهبی، و اجتماعی را مطرح کند، که این میتواند به کار آسیب جدی وارد کند. بهخصوص که در حل فصل این همه مساله، نویسنده به طرز آشکاری با خلق یک ابرانسان از یک تز حمایت کرده و افکار متفاوت و متضاد را با جانبداری و قضاوت، احمقانه جلوه داده و این کار را بیش از حد شعاری میکند.
شاید اگر نویسنده فضای بیشتری برای بسط شخصیتها و درونمایهها داشت، اثر میتوانست به صورت عمیقتر و منسجمتری ارایه شود.
نقد موضوعی
داستان «آیین» به صورت مستقیم به زندگی یا سیره شخصی پیامبر اسلام نمیپردازد، اما حضور پیامبر به عنوان یک نماد قدرتمندِ وحدت، مدارا و معنویت در سرتاسر داستان جریان دارد و نقش محوری در پیشبرد درونمایههای اصلی داستان ایفا میکند. در سطح روایت، پیامبر بیشتر به عنوان یک پدیده فرهنگی-اجتماعی حاضر است که بستر اصلی وقایع داستان را تشکیل میدهد. تولد ایشان، مراسمی که به اسمشان برپاست، مذاهبی که حول دعوت ایشان وجود دارد و نگاه این مذاهب. بخش عمدهای از داستان در آستانه جشن میلاد پیامبر اتفاق میافتد. شهر چراغانی است، مردم شیرینی تعارف میکنند و فضای شادی برقرار است. این شادی عمومی، تضاد شدیدی با غم درونی راوی (نسیم) دارد.
در سطح مفاهیم، پیامبر از یک نماد فراتر رفته و به مفهومی برای تقابل و تضادهای فکری داستان تبدیل میشود. دعوت ایشان در مقابل دعوت فیلسوفان غربی، عقلانیت محمدی دربرابر تجربهگرایی مادهگرایان قرارگرفته.
به علاوه، پیامبر به عنوان نماد وحدت در مقابل تفرقه هم در مفهوم داستان آمده. مطرح کردن دانشگاه مذاهب، چه دانسته و چه ندانسته توسط نویسنده، خود قرائتی از دین است. زیرا که موسس این دانشگاه، نگاه خاصی به مساله خلافت بعد از رسول خدا دارد و این مساله را تاریخی میداند. نویسنده هم ناخودآگاه، همین دیدگاه را در داستان پیاده کرده است.
مفهوم بعدی، «امانت» است. لقب رسول خدا امین است. محور اصلی ماجرای زندان آیین است، به این صفت پیامبر پرداخته است و آنقدر آیین که خود را پیرو رسول خدا میداند در این صفت واضح است که همسرش با این که او را به زندان انداخته، میپذیرد که سند منزل پدرش را برای بیرون آمدن او استفاده کند.