فرشید شیشه گران
آبان 1403

سیمای پیامبر اعظم(ص) در کشف المحجوب هجویری

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سیمای پیامبر اعظم(ص) در کشف المحجوب هجویری نویسنده: ابراهیم سلامی منبع: پژوهش زبان و ادبیات فارسی 1386 شمارة 9   چکیده سیمای پیامبر اعظم(ص) در بسیاری از آثار منثور و منظوم ادب فارسی به نحوی شایسته بازتاب یافته است که گویای علاقه‌مندی و دلباختگی نویسندگان آثار به آن حضرت است. کتاب کشف المحجوب یکی از متون گران‌سنگ زبان فارسی در قرن پنجم است. هجویری، پس از اشاره به آیه‌های قرآن، به سخن رسول(ص) و روش و منش آن بزرگوار استناد کرده است. نشان دادن برتری‌های پیامبر اعظم(ص) و تأکید بر مهربانی و محبت او و ضرورت معرفت بیشتر آن حضرت، هدف این مقاله است. بدین منظور، مباحثی چون مقایسة پیامبر اعظم(ص) با پیامبران دیگر مثل موسی(ع) و ابراهیم(ع) و داود(ع)، اخلاق و رفتار پیامبر(ص) به ویژه مهر و محبت و بخشندگی و بخشایندگی او، روحیة عبادی و عرفانی پیامبر(ص) مثل نماز و روزه و سرانجام خواب و بیداری پیامبر اعظم(ص) که در کشف المحجوب هجویری آمده، در این جستار بررسی شده است. حاصل این تحقیق نشان می‌دهد پیامبر اعظم(ص) مهربان و با محبت، بخشنده و کریم، کارگر و مشتاق در طاعت حق و محبوب و منظور حق تعالی بوده است. مقدمه بسياري از آثار منظوم و منثور برجسته ادب فارسـي، پيامبر اعظم(ص) را به نحوی شايسته معرفي كرده‌اند. كشف‌المحجوب كه يكي از كتب تعليمي فارسي در موضوع تصوف است، از اين دست آثار است. مؤلف اين كتاب ابوالحسن علي بن‌عثمان هجويري غزنوي است كه در اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم در غزنين زاده شد. نثر كتاب ساده است و هجويري علاوه بر قرآن از آثار ديگري مثل شرح تعرّف، اللمع، طبقات الصوفيه، رساله قشيريه و ... به عنوان مأخذ استفاده كرده است. كشف‌المحجوب خود نيز منبع مراجعه بسياري از نويسندگان بزرگ تصوف و عرفان از جمله شيخ عطار در تأليف كتاب تذكرة الاولياء بوده است. در اين كتاب، سيماي پيامبر اكرم(ص) هم در احاديث متعددي كه از خود آن حضرت نقل شده ـ كه تعداد آن‌ها به صدو چهل و چهار حديث مي‌رسد ـ و هم در سخنان ديگران و هم در رفتارها و كردارهاي ايشان به نمايش درآمده است. بديهي است لازمه محبت به هركس، معرفت و شناختن اوست و هدفي كه اين مقاله دنبال مي‌كند، كمك به روندي است كه منجر به شناخت بهتر پيامبر اعظم(ص) مي‌شود و آگاهي بيشتري را از روش و منش او به دست مي‌دهد. بي ترديد كاري كه معرفت بيشتر پيامبر(ص) هدف آن است، به تبع، محبت بيشتر او را نيز ارزاني مي‌دارد.
  1. مقايسه پيامبر اعظم(ص) با دیگر پیامبران
نویسندگان دیگر در آثار خود به ستايش از نيكي‌هاي پيامبر اكرم(ص) پرداخته‌اند و به منظور نشان دادن برتري‌هاي پيامبر اسلام(ص) و تبيين جايگاه والا و درجه اعلاي او، ايشان را با پيغمبران مقايسه كرده‌اند. هجويري نيز در كشف‌المحجوب به مقايسه پيامبر(ص) با پيامبراني چون ابراهيم(ع) و موسي(ص) و داود(ع) پرداخته است:
  • مقايسه حضرت محمد(ص) با موسي(ع)
  • مقايسه با رويكرد به بحث تجلي حق
    • در سنجشي كه هجويري بين پيامبر اعظم(ص) و حضرت موسي(ع) آورده، مي‌توان به سه تفاوت
دست يافت: الف) تعيين وقت راز و نياز و گفت و گو با حق و پرسش و پاسخ در پيشگاه خداوند، چه از نوع شبانه‌اش (مسامره) و چه از نوع روزانه‌اش (محادثه)، در رفتار دو فرستادة حق، متفاوت است؛ در پيوند با حضرت محمد(ص)،خداوند، مشتاق ملاقات با حبیب دردانة خود است. به گفته عطار: «بهر خويش آن پاك جان را آفريد» (عطار، 280:1372) بنابراين، خداوند جبرئيل را كه واسطه وحي است، جهت تحقق اين امر، نزد پيامبر(ص) فرستاد. اما تعيين وقت دربارة ملاقات و  راز و نياز حضرت موسي(ع) با حق، از ناحیه موسي(ع) است. «اندر دوستي مسامره1 کامل‌تر بود از محادثه. و تعلق مسامره به حال پیغمبر است ... و تعلق محادثه به موسي ... است» (هجويري: 1384: 556). ب) خواست و دعوت موسي(ع) از حق، به منظور ديدار با خدا همراه با ناله و لابه و زاري و انتظار است؛ آن هم بعد از چهل شبانه روز محقق مي‌شود. اما در پيوند با پيامبر اسلام، به يك شب اين ملاقات صورت مي‌گيرد: «چون حق ـ تعالي خواست كه وي را وقتي باشد با وي، جبرئيل را با براق بفرستاد تا وي را به شب از مكه به قاب قوسين رسانيد ... و چون خواست كه وي را با حق وقتي باشد از پس چهل روز وعده و انتظار به طور آمد و سخن خداوند ـ تعالي ـ بشنيد تا منبسط شد» (همان). ج) پيامبر اعظم(ص) در شب معراج به پيشگاه حق نائل مي‌شود؛ فارغ از اين‌كه او به چه چشمي به ديدار حق راه يافت. اما موسي(ع) به اين توفيق دست نيافت و تاب تجلّي حق نياورد و بي هوش بر زمين افتاد: «موسي عرض كرد كه خدايا خود را به من آشكار بنما كه تو را مشاهده كنم. خدا در پاسخ فرمود كه مرا تا ابد نخواهي ديد وليكن در كوه بنگر اگر كوه به جاي خود برقرار تواند ماند تو نيز مرا خواهي ديد. پس آنگاه كه نور تجلّي خدا بر كوه تابش كرد كوه را متلاشي ساخت و موسي بيهوش افتاد» (الاعراف، 143).2 هجويري اين مورد را اين‌گونه بيان كرده است: «[موسي] با حق راز گفت و از وي سخن شنيد. چون به نهايت رسيد، زبان اندر كشف جلال لال شد و دل از كنه عظمت متحير گشت... لا اُحصي ثناء عليك، گفتي... و سؤال رؤيت كرد از مراد بازماند و از هوش بشد. چون به هوش بازآمد، گفت: تُبْتُ إِلَيْكَ (الاعراف، 143) تا فرق ظاهر شد ميان آن‌كه آورده باشند؛ قوله تعالي: سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا (الاسراء، 1) و ميان آن‌كه آمده باشد؛ قوله تعالي: وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا (الاعراف، 143)» (هجويري: 1384: 556). 1-1-2. مقايسه با رويكرد به بحث درجه صبوري در برابر انوار تجلي هجويري در مقايسه‌اي ديگر كه بين پيامبر اعظم(ص) و موسي(ع) آورده، درجه تحمل و صبوري هر دو فرستاده حق را در رويارويي با تجلي حق، سخته و سنجيده اسـت؛ اولاً در پيوند با پيامبر اعظم(ص) تجلي بر پيامبر رخ داد، اما در باره موسي(ع) تجلي حق بر کوه طور بود؛ ثانياً صبوري و استقامت پيامبر اعظم(ص) دربرابر تجلی حق، او را به درجه كمال رساند، اما واكنش حضرت موسي، بيهوشي و بيتابي در برابر انوار تجلي حق بود». يكي را حقايق و معارف همه اشياء نشان دادند و عارف حقيقي گرديد به گونه‌اي كه گفت: «مَنْ رآنی فَقَد رَأَی الحَقَّ؛ هركه ما را ديد خدا را ديده است» (لاهيجي، 1383: 137) و «يكي را جواب درخواست «ارني»، «لن تراني» دادند؛ گفت كه: رب اَرني اَنظُر اليك؛ يعني ذات خود را به من نماي تا من در تو نظر كنم. قال لن تَراني. حضرت ّ عزت جواب فرمود كه هرگز تو ما را نبيني؛ يعني تا تويي تو باقي است من در حجاب تويي از تو محجوبم» (همان: 133). هجويري كه به استناد آيه «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ» (سورة صافات، آية 164) مقام‌هايي چون ذكر و معرفت و قرب و جمع3 و فقر و مسكنت و صحو و سكر4 ... را برای پیامبر اعظم(ص) قائل است، در اين مقايسه مقام «تمكين»5 را متعلق به پيامبر اکرم و مقام «تلوين»6 را متعلق به حضرت موسي(ع) می‌دان: «مراد از آن [مقام تلوین] تغيير و گشتن از حال به حال خواهند ... چنان كه موسي ... متلون بود. حق‌تعالي يك نظر به طور تجلي كرد هوش از وي بشد. كما قال‌االله تعالي: وَ خَـَرّ مِوسَي صَعِقاً (سورة اعراف، آيه 143) و رسول ... متمكّن بود. از مكه تا به قاب قوسين در عين تجلي بود. از حال نگشت و تغير نياورد و اين درجت اعلي بود» (هجويري، 1384: 546). 1-13. مقايسه با رويكرد به بحث فنا و بقا مقايسه ديگر هجويري بين محمد(ص) و موسي(ع) بحث فنا و بقاي صفت است. وجود کوه هستی موسی(ع) مانع و رادع و حجاب و حايل رؤيت و شهود حق بود. به قول شيخ شبستري: تو را تا كوه هستي پيش باقي است                   جواب لفظ ارني لن تراني است (لاهيجي، 1383: 133) اما پيامبر اعظم(ص) كه از وجود و هستي و خانه طبيعت خود و يا به تعبير شيخ محمود شبستري از «خانه ام هاني» بيرون آمده در مشاهده جمال و جلال حق فاني شده بود: برون آي از سراي ام هاني                   بگو مطلق حديث من رئان (همان:137) «اگر تايب باقي الصّفه باشد، عقده اسرارش حل نگشته باشد و چون فاني الصّفه باشد، ذكر صفت ورا درست نيايد، موسي ... گفت: تُبتُ الَيـك (الاعراف، 143) در حال بقاي صفت، و رسول... گفت: لا اُحصي ثَناء عَلَيـك، در حال فناي صفت» (هجويري، 1384: 433) عطار نیشابوری در منطق‌الطير اين دو تفاوت حضرت موسـي و حضرت محمد كه يكي را به ناز آوردند و ديگري خود به نياز رفت و نيز يكي را با نعلين به درگاه راه دادند و ديگري را خطاب «فاخلع نعليك» آمد، به روشني و زيبايي ذكر كرده است: موسي عمران اگـر چـه بـود شـاه          هــم نبــود آنجــاش بــا نعلــين راه اين عنايـت بـين كـه بهـر جـاه او          كــرد حــق بــا چاكـــر درگـــاه او چاكرش را كرد مرد كوي خـويش          داد با نعلين راهـش سـوي خـويش (عطار، 19:1373) برتري پيامبر(ص) در فناي هستي خود نسبت به پيامبران ديگر را از عبارات و توصيفاتي كه شاعران بزرگ ما در اشعار خود آورده‌اند، مي‌توان فهميد. تركيباتي چون «نعلين موسي»، «سوزن عيسي»، «دانة گندم» «حرص داود»، «مملكت‌داري سليمان» و ... اين حقيقت را آشكار مي‌سازد كه خواجة دو جهان، در پيشگاه حضرت حق از همه چيز دل ببريد و در شب معراج به هيچ چيز التفات نكرد تا به مرتبة فناي از خود و بقاي به حق رسيد. به تعبير نظامي: ز آرزوي داشتـه دنـدان بـداشت            كـز دو جهان هيچ به دنـدان نداشت (نظامي، 1374: 191) مفهوم «هيچ به دندان نداشتن» و طمع بريدن از دنيا، در نهج‌البلاغه هم يادآوري شده است: پيامبر اسلام «از دنيا چندان نخورد كه دهان را پركند و بدان ننگريست چندان كه گوشة چشم بدان افكند. تهي‌گاه او از همة مردم دنيا لاغرتر بود و شكم او از همه خالي‌تر. دنيا را بدو نشان دادند، آن را نپذيرفت ... روي زمين مي‌خورد و چون بندگان مي‌نشست و به دست خود پاي افزار خويش را پينه مي‌بست و جامة خود را خود وصله مي‌نمود ... پرده‌اي بر در خانه او آويخته بود كه تصويرهايي داشت، يكي از زنان خويش را گفت: اين پرده را از من پنهان كن كه هرگاه بدان مي‌نگرم دنيا و زيورهاي آن را به ياد مي‌آورم» (نهج‌البلاغه، 1374، خطبه 160). بي‌ترديد به واسطه اين پرهيز و دوري از دنيا دوستي پيامبر است كه او را با ناز به بارگاه ملكوت بردند و اكرام كردند. هجويري، در كتاب خود به اين نوع «بردن» اشاره كرده و شيوه «آوردن و آراستن» به واسطه حق را بر شيوه «رفتن و خواستن» به وسيله بنده برتري داده و ستوده است: «صوفي آن باشد كه هستي وي را نيستي نباشد و نيستي وي را هستي نه ... و صورت اين اندر دو پيغامبر ... ظاهر توان كرد؛ يكي موسي ... كه اندر وجودش عدم نبود گفت: رب اشرح لي صدري و يسر لي امري (سورة طه، آيات 26 و 25) و ديگر رسول ما ... كه اندر عدمش وجود نبود تا گفتند: اَلَم نشرح لك صدرك (سورة انشراح، آيه 1). يكي آرايش خواست و زينت طلب كرد و ديگر را بياراستند و وي را خود خواست نه». (هجويري، 1384: 55.56)
  • مقايسه با ابراهيم
در كشف‌المحجوب، ميان پيامبر اعظم(ص) و حضرت ابراهيم(ع)، دو مقايسه صورت گرفته است؛ 1-2-1. مقايسه مقامي الف) مقام ابراهيم مقايسه اول اين است كه هجويري «محاضره» را مقام(ع) می‌داند؛ زیرا ابراهيم خليل با توجه به تفكر و تأمل، در مظاهر طبيعت و ملكوت آسمان‌ها و پي بردن به حقيقت آن و دستيابي به يقيني قلبي و باوري استوار از مرگ و اصرار در درخواست خود از حق در كشتن آن چند پرنده و بر قله چند كوه نهادن و نيز رفتار و فعلي كه از خود در خداپرستي به نمايش گذاشت و از مشاهدة ستاره و ماه و خورشيد، به كمال حق رسيد، او در هر صورت، از فعل به فاعل و از خلق به خالق و از سبب به مسبب پي برد. در اين فرايند او هم خود را ديد و هم خلق را: «نديدي كه چون خليل ... اندر ملكوت آسمان‌ها نگاه كرد و اندر حقيقت وجود آن تأمل و تفكر نمود، دلش بدان حاضر شد، به رؤيت فعل طالب فاعل گشت تا حضور وي فعل را دليل فاعل گردانيد و اندر كمال معرفت گفت: انّي وجهت وجهي للّذي فَطَرالسموات والارض حنيفاً» (هجويري، 1384: 548ـ547) ب) مقام محمد(ص) هجويري «مكاشفه» را كه برتر از مقام محاضره است، مقام محمد(ص) مي‌داند؛ زير پيامبر(ص) در معراج از سر احترام و ادب، به هر دو جهان، هيچ اعتنا و توجهي نكرد و گواه قرآني «ما زاغ البصرُ و ما طَغي» (سورة نجم، آية 17) بر اين مقام و برجستگي مهر تأييد نهاد: «حبيب را چون به ملكوت بردند، چشم از رؤيت كل، فرا كرد.  پيامبر(ص) فعل نديد و خلق نديد و خود را نديد تا به فاعل مكاشف شد اندر كشف. شوق بر شوقش بيفزود و قلق بر قلقش زيادت شد ... هرچند كه بر دل، حكم تنزيه دوست ظاهرتر شد، شوق دوست زيادت‌تر گشت ... آنجا كه خلت بود، حيرت كفر نمود و اينجا كه محبت بود، ... حيرت سرمايه شد» (هجويري، 1384: 548ـ547) 1-2-2. مقايسه رفتاري الف) رفتار پيامبر اسلام با كافران مقايسه دوم كشف‌المحجوب ميان پيامبر(ص) و حضرت ابراهیم(ع) نحوه رفتار و كردار اين دو پيامبر حق، با مشركان و كافران است. پيامبر اعظم كه به تصريح قرآن، رحمت براي جهانيان است: «و ما ارسلناك الّا رحمة للعالمين» (سورة انبياء، آية 107) در مواجهه با همه مردم، از هر رنگ و نژاد و مسلك و مذهبي، پيوسته مهربان و رحيم و ميهمان نواز بود. اي بسا عرب جاهلي مشرك در مكه يا مدينه چيزي از پيامبر اعظم(ص) مي‌خواست يا ناسزايي به پيامبر مي‌گفت كه كاملاً ناروا و از روي ستم بود و بعضي اصحاب، به خشم، اما از سر ارادت خواهان دفع و زجر مشرك جاهل مي‌شدند؛ ولي پيامبر رحمت، با روي گشاده و خنده شكرستاني مخصوص خود، نادان مشرك را يا به راه مي‌آورد و يا در كمال امنيت و آرامش به شهر و خانه خود برمي‌گرداند. رفتار سرتاسر احترام و همراه با عطوفت و رأفت پيامبر اعظم(ص) با پسر كافر حاتم طايي كه هجويري آن را نقل كرده از اين دست است: «چون پسر حاتم به نزديك پيغمبر ... آمد پيغمبر رداي خود برگرفت و اندر زير وي بگسترانيد و گفت: اذا اتاكم كريم قومٍ فاَكرموه» (هجويري، 1384: 464ـ463). سعدي نيز در باب دوم بوستان خواهش خاضعانه دختر حاتم طايي از پيامبر اعظم در زمينه آزادي از بند اسارت هم‌طايفه‌هاي خود و پذيرش كريمانه آن را از سوي پيامبر رحمت بيان كرده است. اين گذشت و ايثار پيامبر، سرانجام، كافري چون برادر اين دختر را نزد پيامبر رحمت كشاند و دليل مسلماني او شد. ب) رفتار ابراهيم با كافران در كشف‌المحجوب رفتار تند حضرت ابراهيم(ع) با گبر ميهمان، عتاب و خطاب حق را به دنبال دارد. پيامبري كه با وجود ميهمان نوازياش قرصي نان را از ميهمان هفتاد ساله حق دريغ داشت، نهيب حق او را از مقام «جود» كه برتر از مقام «سخاوت» است، محروم كرد تا جود، مقام مخصوص پيامبر رحمت و محبت باشد و سخاوت، مقام مخصوص پيامبر بت شكن: «و اندر اخبار صحاح است كه ابراهيم خليل ... چيزي نخوردي تا مهماني نيامدي. وقتي سه روز بود تا كسي نيامده بود؛ گبري بر در سراي وي آمد و وي را گفت : تو چه مردي؟ گفتا: گبري. گفت: برو كه مهماني و كرامت مرا نشايي. تا از حق ـ تعالي ـ بدو عتاب آمد كه: كسي را كه من هفتاد سال بپروردم تو را كرا نكند كه گرده‌اي فرا وي دهي؟» (همان). 1-3. مقايسه با داود(ع) مقايسه از جهت نسبت فعل بنده به خود يا به حق مقايسه ديگري كه هجويري در كشف‌المحجوب آورده  مقايسه و تفاوت فعل پيامبر اعظم(ص) با فعل حضرت داود(ع) است. به نظر هجويري، علت اين‌كه خداي رحيم در قرآن كريم، فعل پيامبر اعظم(ص) را به خود نسبت مي‌دهد و فعل پيامبري همچون داود(ع) را به خود اين پيامبر، مقام استغراق و فنای پیامبر(ص) در حق و رسيدن و باقي شدن او به بقاي حق است؛ زيرا پيامبر اكرم(ص) به جايي مي‌رسد كه همه، خدا است. غيري در ميان او و حق نيست. در حقيقت، اتحاد قطره با دريا است. همان مقامي است كه صوفيه از آن به «فقر» ياد مي‌كنند و در آن سالك و عارف به فناي في‌الله مي‌رسد. در اين صورت، فعل مرد حق، همه فعل حق مي‌شود. بنابراين، در مقايسه دو فعل «تير انداختن پيامبر اسلام» و «قتل جالوت» به دست داود(ع) که در قرآن آمده، فعل پيامبر اسلام (ص) به دلیل اتصاف به صفات حضرت حق، منتسب و اضافت به حق است و كشته شدن دشمن دين به دست داود(ع) منتسب و اضافت به خود اوست: «چون رسول ... مستغرق و مغلوب بود، فعلي از وي حاصل آمد، خداوند ـ تعالي ـ نسبت فعل از وي دفع كرد و گفت: آن فعل من بود نه فعل تو. هرچند نشانه فعل تو بودي. و ما رميت اذ رميت ولكنَّ الله رمي (سورة انفال، آيه 17). يا محمد آن مشتي خاك اندر روي دشمن نه تو انداختي، من انداختم، چنان كه هم از آن جنس فعلي از داود ... حاصل آمد، ورا گفت و قَتَلَ داود جالوت (سورة بقره، آيه251). يا داود جالوت را تو كشتي. و اين اندر تفرقه حال بود و فرق باشد ميان آن كه فعل وي را بدو اضافت كند و او محل آفت و حوادث و آن كه فعل وي را به خود اضافت كند و وي قديم و بي‌آفت» (هجويري، 1384: 376)
  1. اخلاق و رفتار پيامبر اكرم(ص)
در هر كتابي كه نويسنده آن، پيامبر اسلام را مدح و وصف كرده و او را شناسانده است، اخلاق دوستانه و رفتار مهربانانه پيامبر با دوست و دشمن را نشان داده است. بي‌شك، خداوند، كسي را به كار خطير پيامبري برمي‌گماشته كه پيشينه‌اي شايسته در بين مردم داشته است. چنان كه تاريخ نشان مي‌دهد پيامبر اعظم(ص) اين استعداد و شايستگي مسئوليت و امانت «رسالت آخرين» را داشته وگرنه پذيرش اين دعوت و رسالت از طرف مردم سخت‌تر از آن مي‌شد كه اتفاق افتاده است و عمر گرانمايه بيشتري بايد صرف مي‌شد تا آييني كه بر پايه محبت و معرفت بنيان نهاده شده با آهنگي رسا و دلنشين در ذهن و ضمير آدميان خاكي نشين، قرار و آرام بگيرد. بي‌ترديد، در جامعه‌اي كه ارزش‌هاي انساني گرفتار آفت ناداني بود و قتل و زجر و زنده به گور كردن، مايه نازش و بالش مردم طايفه باوري بود كه ننگ و نام را در خشونت مي‌ديدند، مهر و محبت و اخلاق ناب انساني، تنها ابزاري بود كه مي‌توانست تيزي شمشير خشونت را كند، كند. بردباري و صبوري «اسوه رحمت»، در برابر كافران و دشمنان، به حدي بود كه پيوسته مي‌گفت: «اللّهم اهد قومي فانّهم لا يعلمون» (همان: 156). 2-1. رفتار با انس بن مالك هجويري در كشف‌المحجوب، اخلاق و رفتار پيامبر اكرم(ص) با ياران و نيازمندان و جاهلان و كافران زمان را آورده و ستوده است. چنان كه از انس بن مالك روايت مي‌كند كه طي ده سال معاشرت با پيامبر اسلام، هرگز كلمه «اُف» از او نشنيد: «روي عن انس بن مالك انّه قال: صحبت رسولاالله ... عشَر سنين و خدمتُه فوالله ما قال لي: اف قطُّ و ما قال لشيء فعلت، لم فعلت كذا؟ و لا لشيء لَم افعله الّا فعلت كذا. گفت: ده سال رسول را ... خدمت كردم به خداي كه هرگز مرا نگفت كه: اف و هرگز هيچ كار نكردم كه مرا بگفت كه: چرا كردي؟ و آنچه نكردم هرگز مرا نگفت كه: فلان كار چرا نكردي؟»(هجويري، 1384: 501). 2-2. رفتار با فرزندان حاتم طايي نمونه ديگر اخلاق و رفتار پسنديده پيامبر كه در كشف‌المحجوب آمده، رفتار او با عدي بن حاتم طايي است. در قرن دوم هجري كه طايفه طي در جنگ با رزمندگان اسلام شكست خوردند و منشور اسلام را نيز نپذيرفتند، افراد قبيله از جمله دختر حاتم طايي، اسير شدند. عدي بن حاتم ـ برادر اين دختر ـ فرار كرد. پس از آن‌كه پيامبر، شفاعت خواهرش را دربارة آزادي اسيران طي پذيرفت و خود او (دختر) را نيز آزاد كرد، خواهر از برادرش درخواست گرويدن به دين اسلام نمود. عدي به مدينه آمد و پيامبر با اعزاز و اكرام، او را به خانه برد و رداي پيامبري خود را پهن كرد و او را بر آن نشاند. اين، سرانجام عدي را به دايره دين اسلام اخلاق پسنديده و رفتار شايسته پيامبر اعظم(ص)، سرانجام عدی را ره دایره دین اسلام وارد کرد و او حتی یکی از یاران امام علی(ع) در واقعه صفين گرديد: «چون پسر حاتم به نزديك پيغمبر ... آمد پيغمبر رداي خود برگرفت و اندر زير وي بگسترانيد و گفت: «اذا اتاكم كريم قومٍ فاَكرموه» (همان: 464) چون كريم قومي نزدتان آمد او را گرامي بداريد. 2-3. شباني و كارگري پيامبر پيش از پيامبري شغل داشت و كار و تجارت مي‌كرد؛ با كارواني از تاجران و شتران به شامات مي‌رفت. پس از پوشيدن كسوت پيامبري هم، پيوسته كار مي‌كرد و در مدينه، مزرعه‌داري و نخل نشاني داشت. حكايتي دلنشين داريم كه چگونه اين «كارگر سدره نشين» با آن مقام قاب قوسيني، بر دست پينه بسته كارگري بوسه مي‌زند. و باز حكايتي داريم كه چگونه اين چوب به دست شتر ران، سينه خود را به بهاي زخم و ضربه‌اي سهوي، آماج‌گاه بهانه عصايي از اصحاب مي‌كند. هر چند آماج‌گاه صحابي، بوسه‌گاه او مي‌شود، حكايت همچنان باقي است كه پيامبر عاقبت انديش، شترباني ساده و سخت كوش بوده است. حكاياتي داريم كه نشان مي‌دهد پيامبر اعظم(ص) همراه كاروانيان و لشكريان در سفر و حضر، همدست و همدوش ديگران كار مي‌كرده و عرق مي‌ريخته و توصيه اصحاب را براي استراحت كردن و فراغت از كار عملگي رد مي‌كرده است. هجويري، نقلي از ابوهريره آورده كه چگونه پيامبر در موقع كار، او را به كار تشويق كرده است: «از ابوهريره ... روايت كنند كه رسول ... اندر حال عمارت مسجد خشت مي‌كشيد و من مي‌ديدم كه وي را مي رنج رسيد. گفتم: يا رسول الله! آن خشت به من ده كه من به جاي تو اين كار بكنم. گفت: يا با هريره، خُذ غيرَها، فانّها لا عيش ّالا عيش الآخره» (همان: 304). 2-4. بخشندگي بخشندگی پیامبر(ص) در كشف‌المحجوب هجويري در دو مورد بيان شده كه در يك مورد آن عطا و كرم شگرف پيامبر، نسبت به كافري است كه خشنود از بخشش پيامبر، قوم و قبيله خود را به مسلمان شدن فرامي‌خواند و در مورد ديگر، بخشندگي و عطاي او، نسبت به اصحاب و ياران در عين گرسنگي و قناعت خود اوست: «از انس [بن مالك] مي‌آيد كه: مردي نزديك پيغمبر ... آمد و پيغمبر وي را يك وادي ـ ميان دو كوه ـ پر گوسفند بخشيد. چون وي به قوم خود بازگشت، گفت: يا قوماه،! مسلمان شويد كه محمد عطاي كسي مي‌بخشد كه وي از درويشي نترسد. و هم انس روايت كند كه پيغمبر را ... هشتاد هزار درم بياوردند. بر گليمي ريخت. تا همه بنداد ازجاي برنخاست. علي ـ رضي‌الله عنه ـ گويد: من نگاه كردم، اندر آن حال، سنگي بر شكم بسته بود از گرسنگي» (هجويري، 1384: 467ـ466). 2-5. ايجاد پيوند برادري يكي از كاركردهاي اجتماعي پيامبر(ص) كه به خوبي در كشف‌المحجوب انعكاس يافته، ايجاد پيوند برادري بين ياران و نزديكان است؛ دايره‌هاي پيوندي كه پيامبر اعظم(ص) بين هر دو نفر از ياران خود برقرار كرد، حكايتي از رابطه برادرانه دو صحابي پيامبر در كشف‌المحجوب هجويري ذكر شده تا آنان كه به حق، مقام سلمان را از ابوذر برتر گفته‌اند، به دستاويزي ديگر دست يابند؛ زيرا ابوذر در نخوردن و نخوابيدن خود، زندگي را بر همسر خود چنان تنگ كرد كه همسر وفادارش، به ناچار شكايت از شوي را نزد برادر شوي برد و سلمان، ابوذر را توصيه به ترك آن كرد. لفظ «برادر تو» كه در اين حكايت بر زبان اين زن خطاب به سلمان فارسي جاري مي‌شود و نيز قبول سفارش سلمان، عمق اعتقاد خانواده‌هاي ياران پيامبر را به اين پيوند نشان مي‌دهد؛ اتفاقاً در اين حكايت نظر سلمان را پيامبر هم تصديق و تأييد مي‌كند: «چون شب اندر آمد، گفت: اي برادر مي‌بايد كه اندر خفتن با من موافقت كني ... چون ديگر روز بود، بوذر به نزديك پيغمبر ... آمد. وي گفت ... من همان گويم يا باذر كه دوش سلمان گفـت: انَّ لجسدك عليك حقاً» (همان: 507).
  1. روحيه عرفاني و عبادي پيامبر اعظم(ص)
1-3. نماز هجويري در كشف‌المحجوب احاديثي را از پيامبر اكرم(ص) در بزرگداشت نماز آورده كه بيانگر عشق و علاقه پيامبر به نماز است. نماز که از دیدگاه امام علی(ع) امانتی است كه آسمان‌ها و زمين از تحمل بار آن فرو ماندند، پيامبر را شادان مي‌ساخت و پيوسته مي‌گفت: «أرحنا يا بلال بالصلوة» يا بلال ما را به نماز و بانگ نماز خرّم گردان.(همان:441). پيامبر از شدت شوق و اشتياق به نماز دچار جوششي مي‌شد كه شب‌ها او را در خانه محبوب به راز و نياز وامي‌داشت: «يصلّي و في جوفه اَزيزٌ كَازيزِ المرجل. چون پيغمبر ـ عليه السلام ـ نماز كردي، اندر دلش جوشي بودي چون جوش ديگ رويين كه اندر زير آن آتش افروخته باشد» (همان: 439) و اگر توصيه حق به شكيبايي نبود، اي بسا او از شدت عشق، بي‌طاقت مي‌شد. صبر بر نماز كه كاري هميشگي و امانتي سنگين بر دوش آدمي است، مسلمان را چنان بي‌طاقت مي‌كند كه از خدا توفيق صبوري بر آن مي‌خواهد. اما پيامبر كه بر نماز، عاشق و مشتاق بود و بار آن را خوش به دوش مي‌كشيد تنها امر «وأصطبر عليها»ي محبوب به تعبير قرآن او را طاقت و توانِ بر آن مي‌بخشيد. در كشف‌المحجوب در دو مورد به نماز پيامبر كه همراه با رنج و ورم پاهايش در اثر ايستادن مداوم در هنگام اداي آن بوده اشاره شده است؛ يك بار جايي كه از او مي‌پرسند: «يا رسول‌االله تو را گناه اولين و آخرين عفو كرده است، چندين رنج بر خود، چرا نهي؟ اين، كسي كند كه «مأمون العاقبه» نباشد. وي گفت: ... اين جمله فضل و منت و لطف و نعمت خداي است ... اَفلا اَكونُ عبداً شكوراً؟ نبايد كه من بنده شكور باشم؟ چون او كرم و خداوندي كرد، نبايد كه من نيز از راه بندگي به مقدار طاعت از راه شكر به استقبال نعمت باز شوم» (همان:151ـ150) و يكي هم هنگامي است كه خداوند اين رنج نهادن و تكلف در طاعت كه پيامبر اعظم(ص) آن را سزاي خدايي خداوند هم نمي‌داند، او بر حبيب دردانه خود روا نمي‌دارد. علت اين توصيه به پيامبر در سوره «طه» از ديدگاه هجويري، محبت مستحكمي است كه بين پيامبر و خدا وجود دارد و اين محبت، آن رنج را آسان مي‌كند: «اما روا باشد كه بنده را خداوند ـ تعالي ـ اندر دوستي خود به درجتي رساند كه رنج گزاردن طاعت از وي برخيزد؛ از آنچه رنج امر بر مقدار محبت آمر صورت گيرد. و هرچند كه محبت قوي‌تر بود، رنج طاعت، سهل‌تر بود. و اين ظاهر است اندر حال پيغمبر ... كه چون از حق بدو قسم آمد «لَعمرُك» (سورة حجر، آيه72) وي چندان عبادت كرد به شب و روز كه از همه كارها بازماند و پاي‌هاي مبارك وي بياماسيد تا خداوند ... گفت: «طه ما اَنزلنا عليك القرآنَ لتَشقي». (سورة طه، آيه 2ــ1) و نيز روا بود كه اندر حال گزارد فرمان رؤيت طاعت از بنده برخيزد. كماكان للنّبي ... : هر روزي هفتاد بار من بر كردار خويش استغفار كنم. از آنچه به خود و به كردار خود مي‌نگريست» (هجويري، 1384: 457). هجويري به عنوان دوستدار و علاقه‌مند پيامبر(ص) توصيه پيامبر به نماز را در احاديثي كه از او نقل كرده نشان داده است: «و قوله عليهالسلام: الصلوه و ما ملكت اَيمانُكم» (همان: 439) و در جايي ديگر از كتاب آورده كه: «رسول ... گفت: جعلت قرّه عيني في‌الصلوه؛ روشني چشم من اندر نماز نهاده‌اند»: يعني همه راحت من اندر نماز است... هر نماز وي را معراجي بودي و قربتي... جان وي اندر نماز بودي و دلش اندر نياز و سرّش اندر پرواز و نفسش اندر گداز، تا قرّه عين وي نماز شدي» (همان:442). 3-2. روزه به غیر از نماز، چگونگی روزة پیامبر اعظم(ص) هم، در كشف‌المحجوب منعكس شده است. در روزگاري كه هجويري نمونه‌هايي از تكلف و سخت‌گيري بي‌حد و اندازه بعضي صوفيان را در روزه‌داري، مثال مي‌آورد و اتفاقاً آنان دليل كارشان را هم متابعت از سنت پيامبر اسلام اعلام مي‌كنند، او شيوه شايسته پيامبر در روزه‌داري و تأكيد او به اصحاب در پرهيز از روزه‌هاي پي در پي را، گوشزد مي‌كند. هجويري براي روزه‌هاي پي در پي (وصال) پيامبر و ترك اين كار از طرف ديگران، دو دليل مي‌آورد: يكي تأكيد خود پيامبر در اين مورد است؛ زيرا در روزه‌هاي وصال براي او از حق، هر شب قوت و قوتي مي‌رسيد و ديگر اين‌كه چون پيامبر برخوردار از معجزه است، هجويري روزه وصال را كه نوعي كرامت است و كاري در رديف معجزه، براي پيامبر ممكن و روا و براي غيرپيامبر، ناروا مي‌داند: «و قال النّبي ... الصوم لي و أنا أجزي به؛ روزه از آن من است و به جزاي آن من اولي ترم از آنچه آن عبادتي سرّي است ... و ديدم كه «ايام بيض» و «عشرهاي مبارك» بداشتندي و «رجب» و «شعبان» و «ماه رمضان» بداشتندي و ديدم كه صوم داود ... بداشتندي كه آن را پيغمبر ... گفت: خير الصيام و آن صوم، روزي بود و فطر روزي.»(همان: 70ـ469) و درباره روزه وصال پيامبر آورده است: «اما اندر روزه وصال نهي آمده است از پيغمبر ... كه چون وي وصال كردي صحابه نيز با وي موافقت كردندي. گفت: شما وصال مكنيد. انّي لست كَاحدكم انّي ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني. كه من چون شما نيستم. مرا هر شب از حق ـ تعالي ـ طعام و شراب آرند» (همان:472). 3-3. خواب هجويري اختلاف نظر صوفيان در مسئله خواب و ترجيح آن بر بيداري نزد گروهي از آنان و ترجيح بيداري بر خواب نزد گروهي ديگر را در كتاب خود همراه با ذكر احاديث و دلايلي از هر دو گروه آورده است. او با آوردن حكاياتي از افراط و تكلف بعضي صوفيان در بيداري، خواب و بيداري‌اي را، ارزشمند و مفيد مي‌داند كه از سر تكلّف نباشد. نه بيداري متكلّفانه منظور و مطلوب هجويري است و نه خواب متكلّفانه. او براي خواب و بيداري غيرمتكلّفانه دو مورد را مثال مي‌آورد؛ يكي خواب و بيداري پيامبر اعظم(ص) و ديگري خواب و بيداري اصحاب كهف. چنين خواب و بيداري پربها و قيمتي از نظر هجويري وقتي به انسان دست مي‌دهد كه او دست از تعلقات و ماديات و هرچه غير حق است بكشد؛ پيش از خواب از گناه توبه كند و پس از خواب به سر گناه نرود. بيداري وقتي مفيد است كه در آن معصيت حق نباشد و خواب از آن جهت مفيد است كه موهبت و نعمت و فعل حق بر بنده است، پس: «قيمت نه آن را بود كه به تكلف بيدار بود؛ كه قيمت آن را بود كه بي‌تكلفش بيدار كرده‌اند؛ چنان‌كه رسول را خداي ـ عزّوجلّ ـ برگزيد و به درجت اعلي رسانيد، وي نه اندر خواب تكلّف كرد نه اندر بيداري؛ تا فرمان آمد كه: قُمِ اللّيلَ الّا قليلاً (سورة مزمل، آيه 2) و قيمت نه آن را بود كه به تكلّف بخسبد، قيمت آن را بود كش بخوابانند؛ چنان كه خداي ـ عزّوجلّ ـ اصحاب كهف را برگزيد و به محل اعلا رسانيد و لباس كفر از گردن ايشان بركشيد. ايشان نه اندر خواب تكلّف كردند نه اندر بيداري ... لقوله تعالي: و تَحسبهم اَيقاظاً و هم رقود(سورة كهف، آيه 18) (هجويري، 1384: 520).
  1. موضوعات ديگر
هجويري افزون بر موضوعاتي كه گذشت، به موضوعات مختلف ديگر مثل اعجاز پیامبر(ص)، معراج او، شفاعت او، برتري بر ملائك، سخنان مشايخ صوفيه درباره پيامبر، مقام‌هاي پيامبر چون: قرب و فقر و صحو و سكر و مسكنت و معرفت و...، و نيز اقوال و احاديث او درباره اهل تصوف، علوم، ابواب و احوال و مقامات عرفاني و ... اشاره كرده است. نتيجه‌گيري شناخت صحيح هجويري نسبت به شخصيت پيامبر اكرم و استناد بـه احاديث او در اكثر ابواب و فرق تصوف و كشف حقايق احكام ديني، گنجينه‌اي ارزشمند از موضوعات متنوع چون علم و فقر و توحيد و معرفت حق و ايمان و نماز و زكات و روزه و طهارت و حج و ... كه در احاديث پيامبر بازتاب يافته، پيش روي محققان و نويسندگان قرار داده است. هجويري در بين احوال عارفانه كه كاملان طريق حق مي‌پيمايند، حال «مسامره» را كه دوام انبساط سالك همراه با كتمان سر حق است، شأن مناسب پيامبر اعظم مي‌داند. نيز با توجه به رأي و انديشه صوفيه در باب فقر كه در اصطلاح خود، آن را عبارت از: فناء في الله و اتحاد قطره با دريا و بالاترين و ارجمندترين مرتبه كاملان8 می‌نامند و با توجه به اختصاص اين مقام به پيامبر اعظم از طرف صوفيه و انتساب فقر خود در سير و سلوك عرفاني به او، هجويري در بحث فنا و بقا، براي پيامبر اعظم، ويژگي«فاني الصفه» (= مقام فقر) قائل شده است. حتي اعتقاد هجويري در اختصاص حال عرفاني «مكاشفه» به پيامبر اعظم ناشي از اين رويكرد او به فقر و فناي عارفانه است كه در شب معراج به پيامبر دست داد. گذشته از اين، در نگاه عرفاني هجويري، صبوري پيامبر اعظم در برابر انوار تجلي حق، گشادگي و انشراح سينه او در دريافت وحي، باور و يقين قلبي او به هر فعلي از حق و انتساب هر فعلي از او به حضرت حق نيز در مقايسه با ديگر پيامبران الهي، برجسته‌تر و والاتر نشان داده شده است. هجويري در بحث مسائل اخلاقي و اجتماعي، حسن خلق را ويژگي مهم و عامل توفيق پيامبر اعظم(ص) در دعوت و شريعت خود مي‌داند. مهرباني و بخشندگي او نسبت به زنان و فرزندان، ياران و ناآشنايان و حتي كافران و جاهلان، او را منجي مردم خود و پيامبر رحمت براي همه مردم گيتي قرار داده است. هجويري همچنين با توجه به گرايش بعضي صوفي مسلكان سده‌هاي نخست اسلامي به تكلف در طاعت و عبادت حق و پرهيز آنان از كار و كوشش، سخت كوشي پيامبر و كار و تلاش و تجارت و اعتدال در عبادت او را در اثر خود ستوده و تحسين كرده است. پی‌نوشت
  1. اين دو (مسامره و محادثه) عبارت است از دو حال از احوال كاملان طريق حق. و حقيقت آن حديث
سري باشد مقرون به سكوت زبان؛ يعني محادثه و حقيقت مسامره دوام انبساط به كتمان سرّ است. مسامره وقتي بود بنده را با حق و محادثه وقتي بود به روز كه اندر آن سؤال و جواب بود ظاهري و باطني و از آن است كه مناجات شب را مسامره خوانند و دعوات روز را محادثه. پس حال روز مبني باشد بر كشف و از آنِ شب بر ستر.
  1. قال رب ارني اُنظر اليك قالَ لَن تراني ولكن انظُر الي الجبل فانِ استقرّ مكانه فَسوف تراني فلما تجلّي
ربه للجبل جعلَه دكّاً و خَرَّ موسي صعقاً
  1. الجمع ما جمع باوصافه و التّفرقه ما فرّق بافعاله؛ يعني جمع آن است كه خداوند با اوصاف خود جمع
آورد و تفرقه آن است كه با افعال خود پراكنده كرد.
  1. سكر و غلبه عبارتي است كه ارباب معاني كرده‌اند از غلبه محبت حق و صحو عبارتي است از حصول
مراد.
  1. تمكين عبارت است از اقامت محققان اندر محل كمال و درجه اعلي.
  2. تلوين از عبارات صوفيه است مثل حال و مقام و مراد از آن تغيير و گشتن از حال به حال است.
  3. و اذ تقولُ للّذي انعم اللهُ عليه و انعمت عليه اَمسك عليك زوجك واتَّق اللهَ و تُخفي في نفسك ما اللهُ
مبديه و تَخشي النّاس واللهُ اَحقَّ اَن تخشيه فلما قضي زيد منها و طراً و كان امرُاللهِ مفعولا.
  1. ر.ك. لاهيجي، 1383: 87.
منابع سعدي، مصلح‌بن عبداالله (1373) بوستان، تصحيح غلامحسين يوسفي، تهران، انتشارات سخن. عطار نيشابوري، فريدالدين (1372) منطق‌الطير، سيدصادق گوهرين، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي. لاهيجي، شمس‌الدين محمد (1383) مفاتيح‌الاعجاز، محمدرضا برزگرخالقي و عصمت كرباسي، تهران، انتشارات زوار. نظامي، يوسف‌بن‌الياس (1374) احوال و آثار و شرح مخزن‌الاسرار، برات زنجاني، تهران، انتشارات دانشگاه تهران. نهج‌البلاغه (1374) ترجمه سيدجعفر شهيدي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي. هجويري، ابوالحسن علي‌ابن‌عثمان (1384) كشف‌المحجوب، تصحيح محمود عابدي، تهران، انتشارات سروش.
3159
| | |
| -1 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود