فرشید شیشه گران
بهمن 1402

ماه تابان (سيري در اخلاق نبوي صلي الله عليه و آله)

ماه تابان (سيري در اخلاق نبوي صلي الله عليه و آله) تهيه شده در: مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما ديباچه از خشك سال حادثه، در مصطفي گريز! كانك به فتح باب، ضمان كرد مصطفي1 مجذوب زيبايي شدن و لب به ستايش آن گشودن، خارج از اختيار آدمي است. به تعبير حكيمانة سنايي در جهان، شاهدي و ما فارغ! در قدح جرعه‌اي و ما هشيار!2 به ويژه اگر اين زيبايي از آنِ برترينِ آفريدگان خدا باشد و همة زيبايي‌هاي پيامبران پيشين را در خود گرد آورده باشد. همان‌گونه كه مولوي گفته است: نام احمد نام جمله انبياست چون كه صد آمد نود هم پيش ماست3 پيامبري كه فيض وجودش گسترده و رحمتش فراگير است، به گونه‌اي كه باز به گفتة سنايي، هم دوستان «معناپرستِ» او، از بادة «علم و حكمت و عرفانش» سرمست مي‌شوند و هم دشمنان و نادانان «ظاهرپرست»، از جام حلم و بردباري و صبر او سرشار: مرتع4 حلمش چراخواران صورت را ربيع5 منبع علمش جزاخواهان معنا را جزا6 گرچه مرغ خيال بشر، ناتوان‌تر از آن است كه بر چكاد آسمان‌ساي وجود آن حضرت سر بسايد، وانهادن دامنة كوه به بهانة ناممكن بودن فتح قله، ناپذيرفتني است؛ زيرا در فتح دامنه‌ها نيز چشم اندازهايي دل‌پذير و اوجي باشكوه نهفته است كه مي‌تواند خاك نشينان را به كمالي كه شايسته آنند، برساند و روح و جانشان را از سرور و كام يابي لبريز سازد. دستت نمي‌رسد كه بچيني گلي ز شاخ باري به پاي گلبن ايشان گياه باش7 به راستي، ستايش حضرتش كاري است بس دشوار، به ويژه اگر ستايش‌گران، خاك نشيناني ناچيز باشند. ثناي او به دل ما فرو نيايد از آنك عروس، سخت شگرف است و حجله نازيبا8 و اگر به ستايشي ناچيز لب گشوديم و قول و غزلي اندك نثارش كرديم، آن هم برآمده از فيض او بود كه: بلبل از فيض گل آموخت سخن، ورنه نبود اين همه قول و غزل، تعبيه در منقارش9 به يقين، حق ستايش رسول خاتم صلي الله عليه و آله را امام بزرگواري چون علي بن ابي طالب عليه السلام ادا تواند كرد، چنان كه مرحوم سپهر در ناسخ التواريخ، چنين رسا و موجز بدان اشاره مي‌كند: چون حضرت علي عليه السلام پيكر مطهر پيامبر را در لحد جاي داد، گفت: «اَللّهُمَّ هَذَا اَوَّلُ الْعَدَدِ وَ صَاحِبُ الاَبَدِ، نُورُكَ الَّذِي قَهَرْتَ بِهِ غَوَاسِقَ الظُّلَمِ وَ بَوَاسِقَ الْعَدَمِ وَ جَعَلْتَهُ بِكَ وَ مِنْكَ وَ اِلَيْكَ وَ عَلَيْكَ دالاًّ دَلِيلاً. رُوحُهُ نُسْخَةُ الاَحَدِيَّةِ فِي اللاّهُوتِ وَ جَسَدُهُ صُورَةُ مَعانِي الْمُلكِ وَالْمَلَكُوتِ وَ قَلْبُهُ خَزانَةُ الْحَيِّ الَّذِي لايَمُوتُ، طاوُسُ الْكِبْرِيا وَ حَمامُ الْجَبَروُتِ؛10 پروردگارا! اين اولين عدد (موجود) و صاحب جاودانگي است؛ نور توست كه به واسطة او بر تاريكي پوشاننده و بر نيستي، چيره شدي و او را به سبب تو از تو و به سوي تو و بر تو، دليلي استوار قرار دادي. روح او نسخة احديت در (عالم) لاهوت است و جسد او، صورت معناهاي (عالم) ملك و ملكوت است و قلب او خزانة (خداي) زندة زوال ناپذير است. (او) طاووس كبريا و كبوتر (عالم) جبروت است». اي تن تو پاك‌تر از جان پاك روح تو پروردة «روحي فداك»11 تازه‌ترين صبح نجاتي مراخاك توام آب حياتي مرا خاك تو خود روضة جان من است روضة تو جان جهان من است12
  1. ديوان خاقانى، به كوشش: ضياءالدين سجادى، تهران، زوار، 1378، چ 6 ، ص17
  2. ديوان حكيم سنايى، به اهتمام: مدرس رضوى، تهران، سنايى، 1380، چ 5، ص 197
  3. مولوى، مثنوى، تصحيح: نيكلسون، تهران، پژوهش، 1378، چ 5، دفتر اول، بيت 1111
  4. چراگاه
  5. بهار
  6. ديوان خاقانى، ص 45
  7. ديوان حافظ، به اهتمام و تصحيح و مقدمة تيمور برهان ليمودهى، تهران، سنايى، چ4، ص 176، غزل ش 328
  8. ديوان خاقانى، ص9
  9. ديوان حافظ، تصحيح: غنى و قزوينى، تهران، ققنوس، 1377، چ1، ص183، غزل ش343
  10. على خان سپهر، ناسخ التواريخ، تهران، اسلاميه، 1398هـ . ق، ج 1، ص561
  11. حکیم نظامی گنجه‌ای، کلیات خمسه، تهران، امیرکبیر، 1377، چ7، ص21
  12. همان، ص26
  پيش گفتار الگوپذيري از بزرگان و كمال يافتگان، فطري انسان هاست و اگر از روي انديشه و بينشي درست صورت گيرد، به منزلة راهي ميان بُر براي رسيدن به مقصود است. «يكي از نويسندگان مغرب زمين مي‌نويسد: براي مطالعة جوانان، هيچ چيز بهتر از شرح حال بزرگان نيست؛ زيرا وجود نوابغ، نمونة مجسم كلية فضايلي است كه ما مي‌خواهيم با پندها و دستورهاي خود به فرزندان امروز تعليم دهيم».1 اسلام، چون از نقش مهم و سازندة الگوها در تربيت افراد آگاه بوده است، به افراد ممتازي كه موقعيت خاص اجتماعي دارند و مي‌توانند براي ديگر افراد به عنوان الگو و سرمشق پذيرفته شوند، سفارش مي‌كند كه ابتدا رفتار و سيرة خودشان را اصلاح كنند. به همين دليل، اسلام به عالمان تأكيد مي‌كند كه حتماً بنا بر علم خويش عمل كنند. عالمان بي عمل را نيز به شدت نكوهش مي‌كند و حتي عذاب اخروي آنان را سخت‌تر از عذاب ديگران مي‌داند؛ زيرا مردم، علما را بيشتر به عنوان الگو مي‌پذيرند و از رفتارشان پيروي مي‌كنند. اگر صالح و نيك رفتار باشند، مردم نيز صالح خواهند شد و اگر ناصالح و بدرفتار باشند، مردم نيز بدرفتار مي‌شوند.2 خداوند متعال در قرآن كريم با توجه به نقش سازنده و حياتي «الگو» در زندگي انسان‌ها، با معرفي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به عنوان اسوة حسنه و شايسته مي‌فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيرًا؛ (احزاب: 21) به تحقيق، براي شما در زندگي رسول خدا صلي الله عليه و آله، سرمشق نيكويي است؛ براي آن‌ها كه به رحمت خدا و روز رستاخيز اميد دارند و خدا را بسيار ياد مي‌كنند». در قرآن كريم، بيش از يكصد بار، از تبعيت و اتّباع سخن به ميان آمده است كه نشان مي‌دهد اين كتاب انسان‌ساز، براي اسوه پذيري در عرصة تربيت، تزكيه و هدايت انسان‌ها اهميت قائل است.3 ««بياييد به زندگي افراد بسيار موفق جامعه بنگريم. به عقيدة من، موفقيت رموزي دارد و اگر شما احساس، تصورات ذهني و رفتار افراد موفق را بشناسيد و آن‌ها را الگو قرار دهيد و از آن‌ها تقليد كنيد، به نتايج مشابهي خواهيد رسيد. فقط كافي است توجه كنيد آن‌ها چه مي‌كنند و همان كار را انجام دهيد».4 به عقيدة محمد قطب نيز: اسلام، پاية روش تربيتي خود را بيش از هرچيز بر روش الگويي قرار داده است؛ زيرا عملي‌ترين و پيروزمندانه‌ترين وسيلة تربيت، تربيت كردن با نمونة عملي است.5 از اين رهگذر، حضرت علي عليه السلام با فرا خواندن حاكمان و رهروان حضرت رسول صلي الله عليه و آله به شكيبايي، يادآور مي‌شود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز اهل شكيبايي بود و همه در اين ويژگي بايد از آن حضرت پيروي كنند: صبر و شكيبايي بر حاكمان اسلامي واجب است؛ چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مي‌دهد شكيبايي پيشه كن، آن‌چنان كه پيامبران اولوالعزم شكيبايي ورزيدند و چون رسول خدا صلي الله عليه و آله اهل شكيبايي بود، به دوستان و اهل طاعتش نيز دستور مي‌دهد پيامبرش را الگوي خويش قراردهند و همانند او شكيبا باشند.6 دربارة پيامبر كه الگوي مسلّم ماست، در حكايتي آمده است كه ثعلبة بن حاطب كه يكي از انصار بود، روزي به نبي اكرم صلي الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله! دعا بفرما كه پروردگار، مال (فراواني) به من ببخشد. پيامبر در پاسخ فرمود: اي ثعلبه! اگر تو مال اندكي داشته باشي و شكر آن را به جاي آوري، بهتر از آن است كه از اموال فراوان برخوردار باشي، ولي نتواني از عهدة شكر آن برآيي. آيا رسول الله در اين زمينه براي تو اسوة نيكويي نيست. به خدا سوگند، اگر مي‌خواستم، كوه را براي خويش تبديل به طلا و نقره مي‌كردم، (ولي به اندكي از اموال راضي‌ام و سپاس‌گزار).7 گفتني است در قرآن كريم، حتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز در مقام اسوة حسنة مؤمنان، خواسته شده است در پيمودن راه هدايت، به پيامبران پيشين اقتدا كند و زندگي آنان را فراروي راه خويش قرار دهد: «أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ؛(انعام90) آنان، هدايت شدگان از طرف خدا هستند. پس به هدايت آن‌ها اقتدا كن». بياييم رسول اعظم صلي الله عليه و آله را الگوي خويش قرار دهيم؛ كه در دستانش، جامي شفابخش است و بر لبانش، تبسّمي حيات بخش و در دلش، محبت و خيرخواهي بسي ژرف؛ نازنيني كه ـ به تعبير زيباي حكيم سنايي ـ آفتاب وجودش، ما را از شمع «عقل» حساب‌گر بي‌نياز خواهد كرد و بازار عقل را از رونق خواهد انداخت: مصطفي اندر جهان، آن گه كسي گويد كه عقل؟ آفتاب اندر فلك، آن گه كسي جويد سُهي؟8و9
  1. محمدرضا حكيمى، عقل سرخ، قم، دليل ما، 1383، چ 1، ص 21
  2. نك: ابراهيم امينى، اسلام و تعليم و تربيت، تهران، انتشارات انجمن اوليا و مربيان، 1381، چ 5، ج 1، صص 106 و 107
  3. مصباح يزدى، جامى از زلال كوثر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله، 1380، چ 1، ص 76
  4. آنتونى رابينز، توان بى پايان، تهران، هامون، 1376، چ 14، ص 26
  5. محمد بهشتى و ديگران، آراى دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، تهران، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه ها سمت، ج 2، 1377، چ 1، ص 236
  6. الحويزى، تفسير نور الثقلين، قم، المطبعة العلميه، ج 4، ص 255
  7. همان، ص 256
  8. سُهى: ستاره اى كم فروغ در دوردست هاى آسمان
  9. ديوان حكيم سنايى، ص 43
  فصل اول: اخلاق فردي
  1. توان مندي عقلي
در حديث نبوي صلي الله عليه و آله آمده است: «اِنَّما يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ؛1 همة خير و خوبي تنها به سبب عقل به دست مي‌آيد». امام صادق عليه السلام نيز در تفسير عقل مي‌فرمايد: «العَقْلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الْجَنانُ؛2 عقل چيزي است كه به سبب آن، خداوند پرستيده مي‌شود و بهشت به دست مي‌آيد». بي‌گمان، نبي اكرم صلي الله عليه و آله مقام رسالت و نبوتش را ـ از جمله ـ مديون ظرفيت بالاي عقلي خود بود و به بركت عقل كامل خويش از همة بشر ممتاز شد. «آن حضرت از عادت‌هاي جاهلي كه بي هيچ دليل و برهاني و بي‌آن‌كه مبتني بر پاية آگاهي‌هايي ناشي از حقايق ثابت و استوار باشد، نفرت داشت و از آن گريزان بود. به همين دليل، هرگز نمي‌بينيم كه او در مقابل بتي سر به سجده فرود آورده باشد؛ زيرا حكم عقل از او چنان مي‌طلبيد كه در مقابل آنچه حتي صاحب هيچ سود و زياني براي خود نيست، سجده نكند. به همين سبب نيز او از بت پرستي متنفر بود و نام بردن بتان را نيز خوش نداشت تا آنجا كه هنگامي كه آن راهب، وي را به نام لات و عزي سوگند داد، وي با آن‌كه هنوز نوجواني بيش نبود، چنين فرمود كه: هيچ چيز را به اندازة آن دو ناخوشايند نمي‌دانم. يا در جايي ديگر، هنگامي كه با آن تاجر اختلاف پيدا كرد و او وي را به نام لات و عزي سوگند داد، او از سوگند خوردن خودداري مي‌ورزد و آن تاجر نيز با اعتماد بر امانت داري آن حضرت، حق مورد اختلاف را به وي مي‌دهد».3 قاضي عياض نيز در فضيلت خردمندي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و آثار اين خردمندي در اسلام مي‌گويد: در توان‌مندي عقلي، ذكاوت و هوش‌مندي، قدرت حواس، فصاحت لسان، اعتدال حركات و حسن شمايل او هيچ ترديدي نيست؛ چرا كه او هوش‌مندترين و خردمندترين مردم بود. هركس نيز در تدبير امور باطن و ظاهر مردم از سوي او، سياست كردن و پيشوايي خاصه و عامه از جانب وي، به اضافة علومي كه وي افاضه كرد و آيين‌هايي كه مقرر داشت، تأمل ورزد ـ علوم و آيين‌هايي كه وي بي‌آن‌كه هيچ دانشي از آن پيش اندوخته يا كتابي مطالعه كرده باشدـ گرفتار كوچك‌ترين ترديدي در رجحان عقل او و تيزانديشي وي نخواهد شد. وهب بن منبه گفته است: 71 كتاب خواندم و در همة آن‌ها چنين يافتم كه پيامبراز نظر خردمندي، گزيده‌ترين مردم و از نظر رأي و تدبير، برترين آنان بود.4
  1. حسن بن شعبه حرانى، تحف العقول، ترجمه و تحقيق: صادق حسن زاده، قم، آل على، 1383، چ 3، ص 54.
  2. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه و شرح: سيد جواد مصطفوى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت عليهم السلام، ج 1، ص 11
  3. محمد ابوزهره، خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ترجمه: دكتر حسين صابرى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1380، چ 3، ج 1، صص 316 و 317
  4. قاضى عياض، الشفاء، ج 1، ص 43، به نقل از: خاتم پيامبران، ج 1، ص 321
 
  1. ميانه‌روي
جهان هستي، جهان توازن و تعادل است و همين امر، برپايي و استواري آن را تضمين مي‌كند، همان‌گونه كه در حديثي نبوي صلي الله عليه و آله در اين باره آمده است:«بالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَالاَرْضُ؛1 همانا آسمان و زمين به سبب عدل (تعادل) برپاست». پيامبر گرامي اسلام نيز با اين قانون آفرينش، هماهنگ و هم سو بوده و براي پاسخ‌گويي به خواسته‌هاي جسمي و توجه به نيازهاي روحي، ميانه‌روي پيش گرفت و به هركدام به اندازة نياز پرداخت. استغراق كامل آن حضرت در نام و ياد پروردگار و شيدايي و انس بسيار آن بزرگوار به خداوند، او را برآن نداشت كه دنيا را يك سره واگذارد و سهم جسم و غريزه‌هاي طبيعي خويش را از ياد ببرد، بلكه در همه حال، ميان دنيا و آخرت، توازن و تعادل برقرار مي‌كرد. «در اسلام، نه رهبانيتي وجود دارد كه با ارضاي انگيزه‌هاي جسماني مخالف باشد و در جهت سركوب آن عمل كند و نه نوعي اباحة مطلق. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز در اين باره چنين مي‌فرمايد: لَيْسَ خَيْرُكُم مَنْ عَمِلَ لِدُنْياهُ دُونَ آخِرَتِهِ وَ لا مَنْ عَمِلَ لِآخِرَتِهِ وَ تَرَكَ دُنْياهُ وَ اِنَّما خَيْرُكُمْ مَنْ عَمِلَ لِهذِه؛ بهترين شما كسي نيست كه فقط براي دنياي خود بدون در نظر گرفتن آخرت كار كند و نه كسي كه فقط براي آخرتش كار كند و دنيا را رها كند، بلكه بهترين فرد در ميان شما كسي است كه هم براي دنيا و هم براي آخرت كار كند. با برقراري تعادل ميان جسم و روح، ماهيت انسان به طور حقيقي و كامل شكل مي‌گيرد. اين ماهيت كمال يافته را در شخصيت پيامبر اسلام مي‌توان ديد كه هم نيروي شاداب روحي و هم طراوت فزايندة جسماني را دارا بود. آن حضرت، هم با صفا و خشوع كامل به عبادت حق مي‌پرداخت و هم مانند ديگران به زندگي بشري خود ادامه مي‌داد و در حدود شرع، از لذت‌هاي دنيوي بهره مي‌جست. به همين دليل، وجود مقدس آن حضرت، نمايندة يك انسان كامل و يك شخصيت نمونه بود كه قواي جسماني و رواني انسان در او متعادل شده بود».2 پيامبر خدا در حديثي، همة انسان‌ها را در هر عصر و زمانه، سه بار به ميانه‌روي فرامي‌خواند و مي‌فرمايد: «بر شما باد به ميانه‌روي، بر شما باد به ميانه‌روي، بر شما باد به ميانه‌روي».3 آن حضرت در جاي ديگر، به يكي از ياران خود فرمود: اي ابادرداء، پيكرت بر تو حقي دارد. خانواده‌ات نيز بر تو حقي دارند. پس گاه روزة [مستحبي] بگير و زماني روزة [مستحبي] نگير. نماز بخوان و بخواب [و همة شب‌ها براي نماز مستحبي بيدار نباش] و حق هركس را به او بده.4
  1. ملامحسن فيض كاشانى، تفسير صافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1377، چ1، ج2، ص638 .
  2. محمد عثمان نجاتى، قرآن و روان شناسى، ترجمه: عباس عرب، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1377، چ 4، صص 327 ـ 329
  3. شيخ صدوق، خصال، مقدمه، ترجمه و تصحيح: سيد احمد فهرى زنجانى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ص 618
  4. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث، چ 3، 1403 هـ . ق، ج 67 ، ص 128
 
  1. آراستگي ظاهر
آرايش و آراستگي ظاهر افزون بر آن‌كه حفظ شخصيت و عزت و كرامت آدمي را در پي دارد و انسان را در ديدگاه ديگران محبوب جلوه مي‌دهد، به معناي احترام به احساسات و عواطف ديگران نيز هست؛ زيرا همة انسان‌ها به طور فطري و طبيعي، پاكيزگي و آراستگي را دوست دارند و از ديدن چنين مناظري لذت مي‌برند. از اين رهگذر، پيامبرگرامي اسلام در مقام برترين الگوي انسان‌ها، به آرايش و تميزي ظاهر خويش بسيار اهتمام مي‌ورزيد و توجه آن حضرت به تهذيب و بندگي، وي را از پرداختن به زيبايي ظاهر بازنمي‌داشت. «آن حضرت بوي خوش استعمال مي‌كرد، مويش را شانه مي‌زد، لباسش هميشه تميز و زيبا بود و حتي تناسب در رنگ بين لباس و كفش را نيز رعايت مي‌كرد و عمامه‌اي كه بر سر مي‌نهاد، به قامتش برازندگي ويژه‌اي مي‌داد و بر جذبه و ابهتش مي‌افزود».1 «پيامبر خدا در آينه نگاه مي‌كرد و موهاي سرش را شانه مي‌زد و مرتب مي‌ساخت و گاه نيز در آب نگاه مي‌كرد و به موهاي سر و صورتش نظم مي‌بخشيد. آن حضرت، براي اصحابش نيز خود را مي‌آراست و مي‌فرمود: «خداوند دوست دارد بنده چون به ديدار برادران خود بيرون مي‌رود، خود را براي آن‌ها بيارايد و زيبا سازد».2 به همين دليل مي‌فرمود: «اِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمالَ؛3 همانا خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد». مردي ژوليده مو با ريش بلند و نامنظم خدمت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آمد. حضرت فرمود: «اين مرد، روغن پيدا نكرده است تا موهايش را صاف و مرتب كند؟ بعضي از شما نزد من مي‌آييد، در حالي كه قيافة شيطان را داريد».4 از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مُشكي [عطر] داشت كه پس از وضو به دست مي‌ماليد، به‌گونه‌اي كه وقتي از خانه بيرون مي‌رفت، مردم مي‌فهميدند كه اين رسول خداست كه مي‌آيد. آن حضرت براي عطر و بوي خوش، بيش از غذا پول خرج مي‌كرد.5 آن بزرگوار، مسواك زدن را همواره رعايت مي‌كرد و مي‌فرمود: اگر بر امت من مشكل نبود، به آن‌ها دستور مي‌دادم [و بر آن‌ها واجب مي‌كردم] كه هنگام وضوي هر نماز، مسواك كنند.6 در نگاه آن حضرت، «يك نماز مسواك زده، بهتر از هفتاد نماز مسواك نزده است»و «تميزي دندان‌ها، ماية نظافت و نظافت، سبب ايمان است و ايمان، با صاحب خود در بهشت است».8 پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فايده‌هاي هشت گانة مسواك را اين‌گونه برمي‌شمارد: دهان را پاكيزه، لثه را محكم و چشم را روشن مي‌كند، بلغم را مي‌برد، فرشتگان را خوش‌حال مي‌كند، سبب خشنودي پروردگار مي‌شود، اعمال خوب را مي‌افزايد و معده را اصلاح مي‌كند.9
  1. همت سهراب پور، الگوى كامل، ص 26
  2. ابى نصر طبرسى، مكارم الاخلاق، ترجمه: سيد ابراهيم ميرباقرى، تهران، فراهانى، 1381، ج 1، ص 83
  3. نهج الفصاحه، گردآورنده: مرتضى فريد تنكابنى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1380، چ 6 ، ص 159
  4. ملامحسن فيض كاشانى، محجة البيضاء، تحقيق: على اكبر غفارى، 1383، چ 2، ج 1، ص 309
  5. همان، 97
  6. همان، ص 110
  7. نهج الفصاحه، ص 600
  8. همان، ص 599
  9. همان، ص 60
 
  1. عاقبت انديشي و محكم كاري
انديشيدن به فرجام كارها، انسان را از دچار شدن به بسياري از خطاها بازمي‌دارد. دورانديش نبودن در امور معمولاً سبب مي‌شود آدمي به هدف دلخواه خويش نرسد و بدين‌گونه عمر خود را نيز بيهوده تلف مي‌كند. بر اين اساس، از سفارش‌هاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله، عاقبت نگري در كارهاست. در حكايتي آمده است كه مردي با اصرار بسيار، از رسول اكرم صلي الله عليه و آله يك جمله به عنوان اندرز خواست. حضرت به او فرمود: «اگر بگويم به كار مي‌بندي؟» عرض كرد: بله يا رسول الله! اين پرسش و پاسخ سه بار تكرار شد. رسول اكرم صلي الله عليه و آله پس از اين‌كه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهميت مطلبي كردكه مي‌خواهد بگويد، به او فرمود: هرگاه تصميم به كاري گرفتي، اول در اثر و نتيجة آن كار بينديش. اگر ديدي عاقبتش درست و نيك است، آن را دنبال كن و اگر عاقبتش گمراهي و تباهي است، از تصميم خود صرف نظر كن.1 محكم كاري در برنامه‌ها، از سفارش‌هاي اكيد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و يكي از نمونه‌هاي عاقبت‌انديشي است. آن حضرت مي‌فرمود: «اِذا عَمِلَ اَحَدُكُم عَمَلاً فَلْيَتَّقِنْ؛2 وقتي يكي از شما كاري انجام مي‌دهد، پس آن را محكم و استوار سازد». بسياري از فعاليت‌هاي اقتصادي و كارهاي عمراني، همانند ساختمان سازي و جاده سازي، بر اثر بي برنامگي و نبود محكم كاري، يا در ميانة راه ناكام مي‌ماند و تنها به حيف و ميل كردن دارايي‌هاي شخص و بيت‌المال مي‌انجامد يا اگر به پايان برسد، هر از چند گاه، بايد هزينه‌هايي گزاف از اموال شخصي يا بيت‌المال براي مرمت يا بازسازي آن صرف شود.
  1. شهيد مطهرى، داستان راستان، تهران، صدرا، چ 27، 1377، ص 236
  2. اصول كافى، ج 3، ص 263
 
  1. عبادت عاشقانه
عبادت عاشقانه، از آنِ بلندهمتان است. اينان پروردگار را نه از سر طمع ورزي به بهشت و نه از روي ترس از دوزخ، بلكه در پرتو عشق و دلدادگي مي‌پرستند. پرستش عاشقانة معشوق ازلي و ابدي، برترين شكل عبادت و صاحب چنين عبادتي، برترين انسان‌هاست. رسول اعظم صلي الله عليه و آله در اين باره مي‌فرمايد: «اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَ اَحَبَّها بِقَلْبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها، فَهُوَ لايُبالي عَلي ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا عَلي عُسْرٍ اَمْ عَلي يُسرٍ؛1 بهترين مردم كسي است كه عاشقانه عبادت كند. پس با عبادت، دست به گردن شود و آن را از دل دوست بدارد. و با تن خود، آن را انجام دهد و به هنگام عبادت، از همه چيز جز عبادت فارغ باشد. چنين كسي باكي ندارد كه زندگي دنيايش به سختي گذرد يا به آساني». نوع ديگر عبادت عاشقانه، عبادت به انگيزة شكرگزاري است، چنان‌كه امام سجاد عليه السلام در اين باره مي‌فرمايد: «اِنَّ جَدّي رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قَدْ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ،2 فَلَمْ يَدَعِ الاِجْتِهادَ لَهُ، وَ تَعَبَّدَ ـ بِاَبي وَ اُمّي ـ حَتّي انْتَفَخَ السّاقُ وَ وَرِمَ الْقَدَمُ، وَ قِيلَ لَهُ: اَ تَفْعَلُ هذا وَ قَدْ غَفَرَ اللّهُ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ! قالَ اَفَلا اَكُونَ عَبْداً شَكُوراً؛همانا جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله، با آن‌كه دربارة گذشته و آيندة خويش از آمرزش خداوند برخوردار بودند، كوشش [در عبادت] را رها نمي‌فرمود. ايشان به قدري عبادت كرد ـ پدر و مادرم به فدايش ـ كه پاي مباركش متورم شد. وقتي به آن حضرت گفته شد: چرا اين اندازه عبادت مي‌كنيد، در حالي كه خدا گذشته و آيندة شما را آمرزيده است، پاسخ داد: آيا بنده‌اي شكرگزار نباشم!». لذت بخش‌ترين كارها نزد پيامبر گرامي اسلام، ارتباط عاشقانه با پروردگار مهربان و يگانه بود و در اين راه نيز سر از پا نمي‌شناخت، آن‌گونه كه حضرت علي عليه السلام مي‌فرمايد: «كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله لايُؤثِرُ عَلَي الصَّلوةِ عِشاءً وَ لاغَيْرَهُ وَ كانَ اِذا دَخَلَ وَقْتُهاكَاَنَّهُ لا يَعْرِفُ اَهْلاً وَ لا حَمِيماً؛4 رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ چيز را (از شام و غير آن) بر نماز مقدّم نمي‌داشت و چون وقت نماز مي‌شد، گويا هيچ يك از اهل و عيال و دوست و آشنا را نمي‌شناخت. حافظ با اشاره به عبادت عاشقانه مي‌گويد: گوشة محراب، ابروي تو مي‌خواهم ز بخت تا در آن‌جا همچو مجنون درس عشق از بركنم5
  1. همان، ص 131.
  2. اشاره به اين آيه شريفه: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ». نك: فتح: 2
  3. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1416 هـ . ق، چ 1، ج 2، ص 113
  4. ابوالحسين ورام، مجموعه ورام، ترجمه: محمدرضا عطايى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلام، 1384، چ 3، ج 2، ص 78
  5. ديوان حافظ تصحيح: قاسم غنى و محمد قزوينى، تهران، ققنوس، 1377، چ اول
 
  1. حيا
حيا، صفتي روحي و رواني است كه اثر آن در رفتار شخص ظاهر مي‌شود. آدمي، با آراستگي به حيا، هرگز عملي را كه از ديد خدا و بندة او ناشايست و ناخوشايند است، مرتكب نمي‌شود. همچنين اهل حيا هيچ‌گاه خود را به پستي نمي‌آلايد. در نگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله: حيا در هركه باشد، سبب آراستگي او مي‌شود، همان‌گونه كه بي‌حيايي در هركه باشد، وجود او را نازيبا جلوه مي‌دهد.1 شرم و حيا، همانند شجرة طيبه‌اي است كه شاخه‌ها و ميوه‌هاي فراواني از انواع خير و بركت ـ برآن آويخته شده است. از رسول اعظم صلي الله عليه و آله در اين باره نقل است: آن‌چه از حيا سرچشمه مي‌گيرد، عبارت است از: نرم خويي، مهرباني، در نظر داشتن خدا در آشكار و نهان، سلامت، دوري گزيدن از بدي، خوش‌رويي، گذشت، بخشندگي، پيروزي و خوش‌نامي در ميان مردم. اين‌ها فوايدي است كه خردمند از حيا مي‌برد. خوشا به حال آن‌كه نصيحت خدا را بپذيرد و از رسواگري بترسد.2 بي‌گمان، شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله، برجسته‌ترين نمونة انسان باحيا بود تا آن‌جا كه گاه اين ويژگي حضرت سبب مي‌شد كه ديگران بر آزاررساني پيامبر جرئت يابند. گفته‌اند كه برخي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به سبب شدت كرامت و بزرگواري آن حضرت، هميشه در خانة ايشان غذا مي‌خوردند و پس از آن نيز به صحبت از اين سو و آن سو مي‌پرداختند. اين كار آنان گاه خانه را به هم مي‌ريخت و آسايش خانوادة رسول خدا صلي الله عليه و آله را برهم مي‌زد و خستگي و دل‌گيري آن حضرت را فراهم مي‌آورد. با اين حال، رسول خدا صلي الله عليه و آله شرم داشت كه به آنان دستور دهد خانه را ترك كنند يا چنين چيزي را از آنان بخواهد يا حتي به شكلي به اين موضوع اشاره كند. سرانجام خداوند عهده‌دار ادب آموختن مسلمانان در اين مورد شد و به مؤمنان فرمود: اي مؤمنان! به خانه‌هاي پيامبر وارد نشويد، مگر آن‌كه به غذايي در آن‌جا دعوت شويد؛ در چنين صورتي مي‌توانيد برويد. البته بي‌آن‌كه مدتي زودتر برويد و آن‌جا به انتظار آماده شدن غذا بنشينيد، ولي هرگاه دعوت شديد، برويد و چون [غذا] خورديد، پراكنده شويد و به سخن گفتن نپردازيد. (احزاب: 53)3
  1. محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ترجمه: حميدرضا شيخى، قم، دار الحديث، 1379، چ 2، ج 3، ص 1352
  2. تحف العقول، ص 18
  3. نك: خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 369
  4. توبه و آمرزش خواهي
بر اثر گناه، خودكم بيني و تشويش به سراغ انسان مي‌آيد و اين احساس، افزون بر آن‌كه خوشي را از زندگي فرد مي‌گيرد، چه بسا ناهنجاري‌هاي رواني نيز پديد مي‌آورد. خداوند در قرآن كريم، راه توبه و استغفار را كه روشي بي نظير و برنامه‌اي اميدآفرين براي دوري از احساس گناه است، به ما بندگان نشان مي‌دهد. توبه يا بازگشت حقيقي به سوي خداوند متعال، آمرزش گناهان و تقويت اميد آدمي به جلب رضاي الهي را به ارمغان مي‌آورد. همچنين فرد از اضطراب حاصل از احساس گناه رهايي مي‌يابد و به آرامش مي‌رسد. توبه و آمرزش خواهي، سبب «خويشتن پذيري» انسان مي‌شود؛ زيرا آن خويشتني كه در آن احساس گناه شود، خواستة انسان نيست. پس همواره از او آزار مي بيند. حال آن‌كه بر اثر توبه و استغفار، انسان به «خويشتني» سالم دست مي‌يابد و در نتيجه، براي پذيرش «خود» آماده مي‌شود. «افزون بر اين، توبه غالباً انسان را به اصلاح و خودسازي وامي‌دارد و شخصيت او را طوري آماده مي‌كند كه بار ديگر در دام خطاها و گناهان گرفتار نشود. همين امر به انسان كمك مي‌كند كه ارزش خود را بيشتر بشناسد و اعتماد به نفس و رضايت در وي افزايش يابد و اين مسئله، به تثبيت احساس امنيت و آرامش رواني انسان منجر خواهد شد».1 رسول اكرم صلي الله عليه و آله، پيروان خويش را در همه حال به توبه و استغفار سفارش و اين عمل را عاملي براي دفع بلا،2 درمان بيماري‌ها،رهايي از غم و اندوه و تنگناهاو امان از عذاب الهيمعرفي مي‌كرد. آن حضرت، خود نيز اهل استغفار بود و روزي هفتاد بار از پروردگار رحمان آمرزش مي‌خواست، چنان‌كه از ايشان نقل است: «اِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي وَ اِنّي لاَسْتَغْفِرُ اللّهَ في كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةٍ؛گاه قلبم را غباري مي‌گيرد و من روزي هفتاد مرتبه از درگاه خدا آمرزش مي‌خواهم». امام خميني رحمه الله با اشاره به اين حقيقت كه شخصيتي چون رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز از استغفار بي‌نياز نبوده است، مي‌فرمايد: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در عين حالي كه يك موجود الهي بود، به ايشان نسبت مي‌دهند: [لَيُغانُ عَلي قَلْبي وَ اِنّي لاَسْتَغْفِرُ اللّهَ في كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةٍ]. همين معاشرت كردن با اين اشخاصي كه ناباب بودند، همين موجب يك كدورتي مي‌شود. يك كسي كه بايد پيش محبوبش دائم‌الحضور باشد، يك نفر هم كه آمده باشد ـ گرچه خيلي هم آدم صحيح و خوبي باشد لكن اين باز مي دارد به همين مقدار از آن مرتبه‌اي كه او مي‌خواهد باشد.در عين حال كه اين هم حضور است. اين آدمي كه با او صحبت مي‌كند، در نظر او، همان از مظاهر [حق تعالي] است، لكن [از] آن مرتبه‌اي كه او مي‌خواهد در آن مرتبه دائم الحضور باشد، بازش مي‌دارد.7 «رسول خدا صلي الله عليه و آله فراوان استغفار مي‌كرد؛ چرا كه استغفار، نوعي عبادت است؛ زيرا اين احساس را به عابد مي‌دهد كه عبادت‌هايش كافي نبوده است. اين احساس ناكافي بودن عمل، خود، سبب احساس فقر بيشتر به خداوند و در نتيجه، نزديك شدن به او و عظمت و جلال او مي‌شود. همچنين موجب درك اين حقيقت مي‌گردد كه عمل هرچند بزرگ باشد، در درگاه خداوند و در برابر او كوچك و ناچيز است. افزون بر اين، هركس نيكي‌هاي خود را فراوان و خود را بي‌نياز از استغفار بداند، گويا در عبادتي كه انجام مي‌دهد، بر خداوند منت دارد، ولي احساس نياز به استغفار و پناه بردن به درگاه خداوند، انسان را از منت دور مي‌سازد».8
  1. قرآن و روان شناسى، ص 411
  2. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1407هـ . ق، چ 1، ج 5، ص 318
  3. ميزان الحكمة، ج 9، ص 4350
  4. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 357
  5. متقى هندى، كنزالعمال، بيروت، مكتبة التراث الاسلامى، 1389 هـ . ق، چ 1، ح 2081
  6. مستدرك الوسائل، ج 5، ص 320
  7. امام خمينى رحمهم الله، تفسير سوره حمد، تهران، هجرت، ص 65
  8. نك: خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1،ص 413
 
  1. زهد
همة پيامبران و اولياي الهي، به جاذبه‌هاي دنيا بي اعتنا و اهل زهدورزي بوده‌اند و اين شرط خداوند با آنان بود: «بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ في دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ؛1 بعد از آن‌كه با آنان، زهد در مقامات اين دنياي ناچيز را شرط فرمودي». رسول گرامي اسلام، به دارايي و ثروت‌هاي دنيوي وابستگي نداشت. وي از نعمت‌هاي حلال دنيوي، به اندك آن بسنده مي‌كرد و بدين ترتيب، به زهدي جامع و فراگير دست يافته بود. امام باقر عليه السلام فرمود: روزي مقداري حلواي مخصوص نزد پيامبر آوردند. حضرت آن را نخورد. پرسيدند: آيا آن را حرام مي‌داني؟ فرمود: نه، ولي از اين مي‌ترسم كه نفسم به آن مشتاق شود و پيوسته در پي آن باشم.2 آن حضرت روي زمين مي‌نشست و غذا مي‌خورد. با دست خود كفش و لباسش را وصله مي‌كرد. روزي پرده‌اي را بر در اتاقش ديد كه بر آن تصويرهايي بود؛ به همسرش گفت: آن را از نظر پنهان كن كه هرگاه چشمم به آن مي‌افتد، به ياد دنيا و زرق و برق آن مي‌افتم. آن حضرت با تمام وجود، از زرق و برق دنيا فاصله گرفته بود.3 «رسول اكرم صلي الله عليه و آله پس از ازدواج با حضرت خديجه عليهاالسلام، ثروت فراواني دراختيار گرفت، ولي او كسي نبود كه در پي جمع كردن مال و اندوختن ثروت باشد؛ زيرا سراغ نداريم كه سرمايه و ثروتي گرد آورده باشد، بلكه آن‌چه را به دست مي‌آورد، در راه‌هاي خير چون صلة رحم، كمك به نيازمندان، دادرسي گرفتاران و هم‌دردي با نيازمندان مصرف مي‌كرد. بدين ترتيب، محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله، والاترين الگوها را از «زهد مثبت» معرفي مي‌كند؛ نه «زهد منفي» كه زهد بي بهرگان است. زهد او، زهد توانگراني است كه قادرند از راه‌هاي حلال و پاك به كسب درآمد بپردازند و آن‌گاه پس از گرد آوردن مال و ثروتي، به هرگونه اندوختن و روي هم انباشتن آن ـ مگر در حد ضرورت ـ بي رغبتي نشان مي‌دهند. عايشه مي‌گويد: تا آن زمان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بدرود حيات گفت، خاندان او از نان سير نشدند و هرگز از سفرة او پارة نان اضافه برداشته نشد. نقل مي‌شود كه زني از انصار بر عايشه وارد شد و مشاهده كرد، تنها، عبايي بستر رسول خدا صلي الله عليه و آله است. پس بيرون رفت و تشكي كه با پشم پرشده بود، به خانة آن حضرت فرستاد. هنگامي كه پيامبر به خانة عايشه آمد و آن را ديد، فرمود: «اي عايشه! اين چيست؟» عايشه گفت: اي رسول خدا! فلان زن انصاري بر من وارد شد و بستر تو را ديد. پس رفت و اين را فرستاد. پيامبر به همسرش فرمود: «آن را به وي بازگردان». عايشه مي‌گويد: من آن را باز نگرداندم و دوست داشتم آن تشك در خانه‌ام باقي بماند. آن‌گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله سه بار به من تذكر داد و سپس فرمود: «اي عايشه! آن را برگردان كه به خداوند سوگند اگر مي‌خواستم، خداوند كوه‌هايي از زر و سيم را همراهم روانه مي‌داشت».4 احمد بن حنبل دربارة مراتب زهد مي‌گويد: زهد داراي مراتبي است: مرحلة نخست كه كم‌ترين حد زهد مي‌باشد، ترك حرام است. مرتبة دوم آن، ترك حلال‌هاي غيرضروري است كه شخص، خود را از برخي حلال‌ها بي‌آن‌كه آن‌ها را حرام بداند، محروم مي‌سازد تا نفس خويش را به تحمل محروميت آن‌ها عادت دهد كه اين زهد، تهذيب و تربيت نفس است. مرتبة سوم زهد كه بالاترين مرتبه مي‌باشد، آن است كه گرفتاري دنيا و خواسته‌هاي مادي، او را از ياد خدا مشغول نسازد كه اين، زهد عارفان است.5 آن‌گاه دربارة زهد پيامبر چنين مي‌گويد: زهد [حضرت] محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله حتي از اين هم فراتر و والاتر بود؛ چرا كه وي پيوسته در هركاري كه انجام مي‌داد و در هر انديشه‌اي كه فكر خود را در آن به كار مي‌گرفت، به ذكر و ياد خدا مشغول بود و [نيز] براي آن كار نمي‌كرد كه حاصل كارش به خود وي بازگردد، بلكه براي آن كار مي‌كرد كه حاصلش به سود ديگران تمام شود.6
  1. دعاى ندبه
  2. تفسير نمونه، گروه نويسندگان، زير نظر آيت الله مكارم شيرازى، قم، مدرسة الامام اميرالمؤمنين، 1368، چ 16، ج 21، ص 348
  3. نهج البلاغه، ترجمه: دشتى، خطبه 160
  4. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، صص 415، 425 و 429
  5. همان، ص 418
  6. همان
 
  1. زهد، نه از سر محروميت
زهد حقيقي، مرتبه‌اي از ايمان است كه در پرتو آگاهي و ارادة آدمي نصيب او مي‌شود. حال آن‌كه برخي از انسان‌ها تنها به سبب محروميت و فراهم نبودن امكانات، زهد اختيار مي‌كنند. به تعبير دل نشين حضرت علي عليه السلام: «وَ مِنْهُم مَنْ اَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُؤُولَةُ نَفْسِهِ وَ اِنْقِطاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحالُ عَلي حالِهِ فَتَحَلّي بِاسْمِ الْقِناعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِباسِ اَهْلِ الزَّهادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذلِكَ في مَراحٍ وَ لا مَغْدًي؛1 احساس حقارت و نبود زمينه، برخي از انسان‌ها را از دست‌رسي به ملك و مقام بازداشته است. اينان خود را به زيور قناعت آراسته و به لباس زهد درآورده‌اند و حال آن‌كه در باطن، نه روز و نه شب، اهل زهد و قناعت نيستند». بي‌ترديد، رسول خاتم صلي الله عليه و آله از روي آگاهي و اراده، به ويژگي زهد و خويشتن‌داري آراسته بود؛ زيرا به شهادت تاريخ، براي آن حضرت همه‌گونه لذت‌هاي مادي آماده بوده و قريش نيز براي باز نگاه داشتن ايشان از رسالتش، دلرباترين جاذبه‌هاي دنيوي را در اختيار او قرار داده بود، ولي آن بزرگوار با كمال بي‌ميلي از كنار همة آن‌ها گذشت. در روايتي از بخاري، به نقل از ابن عباس آمده است: خداوند فرشته‌اي از فرشتگان خود را به همراه جبرئيل به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد و آن فرشته به پيامبر گفت: خداوند تو را ميان اين دو مخير ساخته است كه پيامبر و بنده باشي يا پيامبر و پادشاه، ولي آن حضرت در پاسخ فرمود: به راستي كه پيامبر و بنده خواهم بود.2 امام رضا عليه السلام نيز نقل مي‌كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فرشته‌اي نزد من آمد و گفت: اي محمد! پروردگارت سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: اگر بخواهي، بيابان مكه را براي تو پر از طلا مي‌سازم! پيامبر سر به آسمان برداشت و گفت: پروردگارا! مي‌خواهم يك روز سير باشم و شكر و سپاس تو را گويم و روز ديگر گرسنه باشم و از تو روزي بخواهم.3 اين دو ره آمد در روش، يا صبر يا شكر نعم بي شمع روي تو نتان ديدن مرين دو راه را4 اين كلام فرستادة خدا، از بندگي خالصانه و راستين او خبر مي‌دهد و اين‌كه خود نيز به پارسايي و زهد در پيشگاه خداوند متعالي همتي والا داشت.
  1. نهج البلاغه، خطبة 32
  2. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 419
  3. شيخ صدوق، امالى، ترجمه: كريم فيضى، قم، وحدت بخش، 1384، چ 1، صص 72 و 73
  4. مولوى، كليات شمس تبريزى، تصحيح: بديع الزمان فروزانفر، تهران، دوستان، 1380، ص 7
 
  1. كم گويي و سكوت
با اين‌كه سخن به لطف آب است كم گفتن هر سخن صواب است كم گوي و گزيده گوي چون دُرّ تا ز اندك تو جهان شود پر1 كم‌گويي و سكوت به جا ضامن سلامتي انسان از بسياري از لغزش‌هاست. «به بركت سكوت [به موقع]، قلب آدمي مكان نزول حكمت مي‌شود»2 و «شيطان از اطراف آدم مي‌گريزد و دين انسان، مورد نصرت قرار مي‌گيرد».3 پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، خاموشي را نخستين گام عبادت مي‌داند كه جز مؤمن، كسي به آن دست نمي‌يابد.4 «روزي مردي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. حضرت به او فرمود: «آيا مي‌خواهي تو را به كاري راهنمايي كنم كه بدان وسيله خداوند تو را به بهشت برد؟» عرض كرد: آري، اي رسول خدا! حضرت فرمود: «از آنچه خداوند به تو ارزاني داشته است، بخشش كن.» عرض كرد: اگر خودم از كسي كه بدو بخشش مي‌كنم، نيازمندتر بودم، چه؟ حضرت فرمود: «ستم‌ديده را ياري كن!» عرض كرد: اگر خودم از كسي كه ياري‌اش مي‌كنم، ناتوان‌تر بودم چه؟ فرمود: «براي آدم نادان كارسازي كن؛ يعني او را راهنمايي كن.» عرض كرد: اگر خودم از او نادان‌تر بودم چه؟ حضرت فرمود: «زبانت را جز از خير، خاموش نگه دار. آيا خوش‌حال نمي‌شوي كه يكي از اين خصلت‌ها در تو باشد و تو را به بهشت برساند».5 در سيرة رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز نقل است كه سكوت آن حضرت به درازا مي‌كشيد و بي ضرورت، لب به سخن نمي‌گشود. خاموشي‌اش از روي خودخواهي نبود؛ نكو گفتن را بهتر از سكوت و خاموشي را بهتر از بد گفتن مي‌دانست.6 در حديثي نبوي مي‌خوانيم: «خداوند بنده‌اي را بيامرزد كه سخن نيكو گويد و بهره‌اي برد يا [به جا] خاموش باشد و سلامت ماند»7 و «خاموشي، خردمندي است و خاموش گزينان اندكند».8 «سكوت آن حضرت، سكوت كسي بود كه پيش از آن‌كه سخني بگويد، مي‌انديشيد و از اين پرهيز مي‌كرد كه سخني از او پخش شود كه شايستة چون اويي نباشد. گاه نيز سكوت آن حضرت، از سر حلم و چشم فروبستن و گذشت از كساني بود كه در گفته‌هاي آنان، سخناني ناروا بوده است. آن حضرت هرگز دهان نمي‌گشود، مگر بدانچه براي مخاطبانش مهم و سودمند بود و قلب‌هاي آنان را به يكديگر انس و آشنايي مي‌داد و به اداي حق صاحبان حق مي‌انجاميد. او هرگز به ستيزه سخن نفرمود، كسي را مذمت نكرد و زياده گويي ننمود تا مبادا سخني ناخواسته از دهان او بيرون افتد و سخن هيچ‌كس را قطع نكرد، مگر آن‌كه وي خود از سخن گفتن باز ايستد».9
  1. كليات خمسه، ص 457
  2. ميزان الحكمة، ج 7، ص 3173. حديث نبوى صلى الله عليه و آله
  3. همان، ص 3171 (حديث نبوى صلى الله عليه و آله)
  4. همان
  5. اصول كافى، ج 2، ص 113
  6. محمد بن محمد الحاكم النيشابورى، مستدرك الحاكم، ج 3، ص 344؛ به نقل از: حسين سيدى، هم‌نام گل‌هاى بهارى، قم، نسيم انديشه، 1384، چ 1، ص70
  7. شيخ صدوق، علل الشرايع، بيروت، دار احياء التراث، چ 27 ج 3، ص 606
  8. كنز العمال، ج 2، ص 350
  9. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، صص 349 و 352
 
  1. گفتار سنجيده (فصيح و بليغ سخن گفتن)
سخن انسان، نشان دهندة شخصيت اوست. آن‌گاه كه آدمي لب به سخن مي‌گشايد، ميزان انديشه، دانش و فرهنگ خود را به نمايش مي‌گذارد. فصاحت و بلاغت، از ويژگي‌هاي شايستة سخن‌گويي است كه بر شخصيت انسان در نگاه ديگران مي‌افزايد. دربارة پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله نقل مي‌كنند كه «سخن او از همة مردم فصيح‌تر و بيان او از همه بالاتر بود. كلام او دل‌نشين و ساده بود و از پرگويي دوري مي‌جست. سخن او با آن‌كه مختصر بود، منظور او را كاملاً مي‌رسانيد».1 رسول خدا صلي الله عليه و آله فردي از قريش بود و در ميان قبيله‌اي نشو و نمو يافت كه زبان و لهجه‌شان، فصيح‌ترين لهجه‌هاست. او در موسم حج، در بازارهاي مكه حضور مي‌يافت و طعم شيرين اشعاري را كه آن‌جا سروده مي‌شد، مي‌چشيد. وي همچنين در ميان خاندان بني سعد كه از قبيلة هوازن بودند، فصاحت بيشتري يافت؛ زيرا هوازن، از فصيح‌ترين اعراب بودند. بدين ترتيب، در گفتار او، زبان عقل و منطق و تمدني نسبي كه در مكه مكرمه وجود داشت، با سادگي باديه نشيني و شيريني و رواني الفاظ كه در لهجة فصيح‌ترين قبيلة باديه نشين خودنمايي مي‌كرد، در كنار هم قرار گرفت. به همين دليل، حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله در گفتار خود، فصيح‌ترين مردم بود كه از حكمت و حقايق ناب سخن مي‌گفت و آن هنگام كه به راهنمايي و ارشاد مردم دهان مي‌گشود، كلمات او چونان گوهرهايي، به دور از آراستگي‌هاي تصنعي، در ميان مردم پراكنده مي‌شد و اصول سخن و حقايق ناب را در خود داشت. جاحظ در وصف كلام او چنين مي‌گويد: كلامي بود كه حروف و عبارات آن اندك و معاني و مضامينش فراوان و فراتر از توصيف بود. كلام آن حضرت در جايگاه بسط و توضيح، مبسوط بود و در جايگاه كوتاهي و ايجاز، كوتاه و مختصر بود. از كلمات نامأنوس و بيگانه دوري مي‌گزيد و به عبارت مستهجن كوچه و بازاري، بي رغبت بود. جز از ميراث حكمت، سخن نگفت و جز به كلامي كه عصمت، آن را ميان گرفته و با تأييد الهي استواري يافته و توفيق با آن همراه شده بود، دهان نمي‌گشود. چنين كلامي، همان است كه خداوند، محبت و دوستي را متوجه آن ساخته، لباس پذيرش را بر تن آن پوشانده و در آن، شيريني را با استواري و الهام بخشي فراوان را با كمي تعداد كلمات، در كنار هم قرار داده است. آن حضرت، جز به صدق و راستي استدلال نمي‌كرد و جز به وسيلة حق گشايش نمي‌جست. از عوام فريبي كمك نمي‌گرفت و سخنان فريبنده به كار نمي‌برد. عيب‌جويي نمي‌كرد و به بدگويي دامن نمي‌آلود. نه كندي مي‌كرد و نه شتاب. نه بسيار طول و تفصيل مي‌داد و نه سخن را بيش از حد، كوتاه و مختصر مي‌ساخت. بدين وصف است كه مردم هيچ سخني سودمندتر، راست‌تر، متوازن‌تر، خوش شيوه‌تر، والاتر و با مضامين شايسته‌تر از كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيدند.2
  1. محجة البيضاء، ج 4، ص 133
  2. نك: خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، صص 323 و 325
 
  1. صبر و خويشتن داري
گرت چو نوح نبي صبر هست در غم توفان بلا بگردد و كام هزار ساله برآيد1 صبر، نوعي امداد غيبي است. بر اثر صبر، از بار مشكلات كاسته و جادة پيروزي هموار مي‌شود. انسان ناشكيبا، خيلي زود از پاي درمي‌آيد و بسياري از نعمت‌ها را نيز از دست مي‌دهد. دربارة پاداش صابران در قرآن كريم چنين مي‌خوانيم: «إِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ(زمر: 10)؛ همانا خداوند، پاداش صابران را خارج از حساب خواهد داد». خداوند به سبب گره گشايي، بركت و آرامش حاصل از صبر ورزيدن، پيامبرش، محمد صلي الله عليه و آله را به صبر و تحمل دستور مي‌دهد و مي‌فرمايد: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ(احقاف: 35)؛ [اي رسول ما!] همان‌گونه كه رسولان اولوالعزم صبر كردند، تو نيز صبور باش». نبي گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نيز در فضيلت صبر سفارش مي‌كند: «اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ تَحْمِلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْيَقينِ فَافْعَلْ فَاِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَاِنَّ فِي الصَّبْرِ عَلي ما تَكْرَهُ خَيْراً كَثيراً و اعْلَمْ اَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ اَنَّ الفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْراً اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسراً؛اگر برايت ميسر است كه مشكلات و مصايب را با صبر و يقين تحمل كني، چه بهتر! پس اين طور باش و اگر صبر و يقين با هم ميسر نيست، دست كم صابر باش؛ زيرا در صبر بر مشكلات و گرفتاري‌ها، منفعت‌هاي بسياري است و بدان كه پيروزي با صبر است و گشايش به دنبال اندوه و گرفتاري؛ زيرا خداوند در قرآن كريم فرموده است: با هر سختي، آساني و گشايشي هست». عقل را اسلحه در جنگ مصايب صبر است او چه مكري كه معافي دهد از هر مكروه چون فلزّي كه مطلاّ كني از آب طلا به شكر خنده هم اندود تواني اندوه چه بسا لب به تبسم بگشايد چون فجر با وجودي كه غم انباشته دارد چون كوه3 بي‌گمان، يكي از عوامل پيروزي نهضت نبوي، صبر و پايداري آن حضرت در اجراي رسالت الهي و سرنوشت ساز بوده است و «با برخورداري [حضرت] محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله از چنين خلق و خوي صبورانه‌اي است كه خداوند، او را انتخاب مي‌كند تا رسول او باشد و در ميان مردمي سخت و تندخوي، آنان را به توحيد فراخواند؛ مردمي كه تبليغ چنين دعوتي در ميان آنان، به عزم و تدبيري راسخ نياز دارد كه صبر، يكي از خاستگاه‌هاي آن است و بلكه آن عزم، نيازمند صبري طاقت فرساست كه تنها از مردان صاحب اراده و اقتدار و تنها از پيامبران اولوالعزم ساخته است».4 از پيامبر روايت است كه فرمود: هيچ كس نيست كه مصيبتي به وي برسد و بگويد: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون»و نيز بگويد: پروردگارا! مرا در مصيبتم پاداش ده و بهتر از آنچه از دست داده‌ام، جاي‌گزين آن ساز، مگر آن‌كه خداوند، او را در اين مصيبت كه ديده، پاداش مي‌دهد و بهتر از آنچه از دست داده است، برايش جاي گزين مي‌سازد.6 پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، اسوة كامل شكيبايي بود و به حق در برابر آن همه آزار، هرگز لب به نفرين نگشود و نگفت: «پروردگارا! بر روي زمين از كافران، هيچ جنبنده‌اي باقي مگذار كه اگر باقي‌شان بگذاري، بندگانت را گمراه كنند و جز بدكاران ناسپاس نزايند»، بلكه فرمود: «پروردگارا! قوم مرا بيامرز كه آنان نادانند».7 رسول گرامي بارها فرمود: «من اميد آن دارم كه خداوند از نسل اين مردم كساني پديد آورد كه خداپرست باشند».8 «گاه در دوران تبليغ رسالت، در حالي كه آن حضرت در نماز بود، آن ستم كار قريش، زِهدان و شكمبة حيواني را بر پشت آن حضرت مي‌افكند، ولي او نه خشمگين مي‌شد و نه برآشفته و برشوريده؛ چرا كه خشم و عصبانيت، قدرت و برّندگي حق را كم مي‌كند و برآشفته شدن، انديشة كساني را كه به دعوت آنان پرداخته است، پراكنده و از انديشيدن در حق دور مي‌سازد. اين حقيقتي ترديدناپذير است كه صبر و تحمل ورزيدن در مقابل كساني كه دل‌هايشان گريزان و رمنده است، بسان آب دادن و تربيت يك نهال است كه نمي‌ميراند، بلكه زندگي به بار مي‌آورد».9 پيامبر آن روز كه به ميان قبيلة ثقيف رفت تا آنان را به ايمان فرا خواند، آنان او را آزار دادند و سبك خردان و نوجوانان خود را بر ضد او تحريك كردند تا بر او سنگ زنند تا آن‌جا كه خون از بدن مبارك او جاري ساختند. با اين حال، پيامبر صبر كرد و آن هنگام نيز كه جبرئيل يا فرشته كوه‌ها به آن حضرت پيشنهاد داد كه مي‌تواند دو كوه دو سوي مكه را بر روي ساكنان آن هموار سازد، صبوري ورزيد و از پروردگار خود خواست تا آنان را مهلتي دهد و با آنان مدارا كند. وي در همان روز با حالتي آكنده از اطمينان و آرامش و حاكي از صبر و بردباري، به خداي خويش مي‌گويد: اگر بر من خشمگين نخواهي شد، من به اين رفتارها كه مشركان دارند، اهميتي نمي‌دهم.10 خلاصه آن‌كه پيامبر در سه جبهه صبر ورزيد و پايداري كرد: الف) در جبهة نبرد با خواسته‌ها و شهوت‌هاي دل، كه جهاد در اين جبهه را جهاد اكبر ناميد و از مؤمنان نيز خواست در اين راه در پي او بروند. ب) در جبهة نبرد با مشركان، به گونه‌اي كه هيچ نيرويي او را به تزلزل وانمي‌داشت. آن‌سان كه در نبرد احزاب، مشركان از خارج شهر و يهوديان از داخل به نبرد با مسلمانان روي آوردند؛ آن‌گاه كه از بالاي سر و از زير پايشان به نبرد آنان آمدند و آن‌گاه كه ديده‌ها به تحير ايستاد و دل‌ها به گلو رسيد و به خداوند گمان‌هايي روا داشتند، در اينجا بود كه مؤمنان، گرفتار آزمون الهي شدند، و تكان سختي بر آنان وارد آمد. در اينجا پيامبر را مي‌بينيم كه در اين نبرد سرنوشت ساز، پايدار و منادي پايداري و استقامت بود. ج) در جبهة داخلي كه در برابر سه گروه، شكيبايي و پايداري نشان داد: يك ـ در مقابل سست عقيدگان، مدارا كرد و روح ايمان را در آنان دميد. ضعف و سست عقيدگي اين گروه، گاه در صحنه‌ها و موقعيت‌هايي كه در آن به پايداري و قدرت اراده نياز بود، آشكار مي‌شد و لازم بود با شكيبايي و خويشتن‌داري با آنان برخورد شود. دو ـ در برابر منافقان كه اظهار ايمان مي‌كردند و كفر خويش را پنهان مي‌داشتند و در نتيجه، نااميدي و سستي را به جامعه القا مي‌كردند و برخي از مسلمانان سست عقيده نيز به آنان مي‌گرويدند، صبر نشان داد. آن حضرت در برابر وسوسه‌ها و شايعه‌هايي كه منافقان دربارة او و خاندان و خانواده‌اش مي‌پراكندند، بردباري ورزيد. براي نمونه، گفته‌هايي دروغين به عايشه نسبت دادند و آن را پخش كردند. در اين هنگام، عمر به پيامبر پيشنهاد داد تا بزرگ منافقان را بكشند، ولي آن حضرت نپذيرفت و فرمود: «دوست ندارم مردم بگويند محمد اصحاب خود را مي‌كشد.» او همچنان موضع خويشتن‌داري و شكيبايي در پيش گرفت تا فتنه، خود، از ميان برود، آن‌گونه كه برخي حشرات با سمومي كه خود به وجود مي‌آورند، مي‌ميرند. سه ـ در برابر يهوديان ساكن مدينه نيز شكيبا بود تا فساد آنان، خود به خود برملا شد. در اين هنگام نيز با صبوري و پايداري، آنان را به سبب برخي از گناهاني كه مرتكب شده بودند، مؤاخذه و مجازات كرد.11
  1. ديوان حافظ، ص 212، غزل 234
  2. محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1416 هـ . ق، چ 3، ج 2، ص 455
  3. ديوان شهريار، تهران، زرّين، 1385، چ 27، ص 1139
  4. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 3، ص 438
  5. نك: بقره: 156 و 157 (ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم. اينانند كه سلام و رحمت خداوند بر آنان باد و همينان راه يافتگانند)
  6. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 439
  7. همان، ص 442
  8. همان
  9. همان، صص 342 و 343
  10. نك: همان، ص 444
  11. همان، صص 445ـ447
 
  1. هيبت و عظمت
انبيا و اولياي الهي در پرتو انوار الهي، جاذبه و شكوهي بي نظير داشتند. ديدار آنان در عين حال كه براي مردم ماية آرامش بود، آن‌ها را به خشوع در برابرشان وا مي‌داشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله هيبت و تواضع را يك جا در وجود خويش داشت تا از اين رهگذر، هم بزرگي مقامش در نگاه ديگران محفوظ بماند و هم مردمان، ياراي هم‌نشيني و معاشرت با او را داشته باشند. البته تواضع و فروتني او نيز به سبب آگاهي وي از شدت هيبت او بوده است و با فروتني‌اش، از سنگيني هيبت خود مي‌كاست تا ميان اين دو تعادل برقرار شود. نكتة ديگر اين‌كه چنين تواضعي ـ به دور از ذلت و زبوني ـ تنها از كساني بروز مي‌يابد كه دروني قوي و مقتدر دارند و چنين نمي‌پندارند كه با فروتني در كردار خويش، به خواري مي‌افتند. بدين ترتيب، متكبران بيشتر از كساني هستند كه در خود احساس ضعف مي‌كنند و شخصيتي ناتوان دارند كه هيبت، آنان را مايه نمي‌بخشد. به همين سبب نيز براي جبران كاستي درون و ضعف شخصيت خود، از تكبر ورزيدن و تحقير ديگران و برتري طلبي بر آنان كمك مي‌جويند و به هيبت ساختگي خود كه از مال و ثروت يا از مقام و موقعيت مايه مي‌گيرد، مي‌بالند. حال اگر آن ثروت از دست رود و مقام و موقعيت از آنان ستانده شود، احساس پوچي و كوچكي مي‌كنند. در مقابل، كسي كه هيبت شخصيتش ناشي از بزرگي و شكوه خداوندي و علم و فضيلت و قوت نفس خدادادي است، به هيبت ساختگي و تكبر بر ديگران و اهانت به آنان نياز ندارد و اين‌گونه بود هيبت رسول خدا صلي الله عليه و آله كه از مايه‌هاي خدايي سرچشمه مي‌گرفت. «مجلسي را كه پيامبر و يارانش در آن حضور داشتند، به اوصافي ستوده‌اند كه از هيبت والاي او و وقار فراوان و عظمت نهفته در سكوت او حكايت دارد. آن حضرت در عين حال، آن‌قدر در فروتني پيش رفته بود كه خود، به هر نيازمند و ضعيفي نزديك مي‌شد و هر تنگ‌دستي براي برآوردن نياز، به او چشم اميد مي‌دوخت. آن حضرت گاه علاقه‌مند بود فروتر آيد تا كساني كه با آنان سخن مي‌گويد و قصد هدايتشان را دارد، احساس امنيت و آسودگي بيشتري كنند. نقل است كه مردي به خدمت آن حضرت شرفياب شد و از هيبت او لرزه بر اندامش افتاد. رسول خدا صلي الله عليه و آله كه چنين ديد، فرمود: «برخود آسان گير؛ كه من پادشاه نيستم؛ من فرزند زني از قريش هستم كه در مكه چونان ديگران، گوشت نمك سود مي‌خورد.» همچنين حكايت مي‌كنند كه روزي آن حضرت براي خريد لباس، به بازار رفت. در اين ميان، فروشنده دست پيامبر را مي‌گيرد كه ببوسد، ولي آن حضرت دست خود را مي‌كشد و مي‌گويد: «اين كاري است كه غير اعراب با شاهان خود مي‌كنند و من پادشاه نيستم، بلكه مردي از شمايم».1
  1. نك: همان، صص 358 و 359
  فصل دوم: اخلاق اجتماعي
  1. خوش اخلاقي
به حسن و خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد1 جاذبه‌هاي اخلاقي پيامبر گرامي اسلام در موفقيت ايشان در امر هدايت مردم، نقش فراواني داشته است. ويژگي‌هاي عالي انساني و مكارم اخلاق نبي اكرم صلي الله عليه و آله برخي از دشمنان سرسخت آن حضرت را نيز تحت تأثير قرارمي‌داد و به تسليم وامي‌داشت. «اين خلق والاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله، عامل هدايت كساني شد كه هرگز اميدي به هدايت آن‌ها نمي‌رفت و از اين راه، آن‌چنان هدايت شدگان به مربي بزرگ بشر دل بسته شدند كه حاضر نشدند اسلام را تنها بگذارند، بلكه با تمام وجود براي هرنوع فداكاري در راه آن آماده شدند. در حقيقت با اين روش، از انسان‌هاي عهد جاهليت با آن ويژگي‌ها، انسان‌هايي رئوف، دريادل و پارسا پرورش يافت».2 خداوند نيز در كلام آسماني‌اش، رسول مهرباني را چنين خطاب مي‌كند: «وَ اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ(قلم: 4)؛ و همانا تو بر خلق عظيم مي باشي». علامه طباطبايي رحمه الله، در تفسير اين آيه مي‌گويد: اين آية شريفه، هرچند حسن خلق رسول خدا صلي الله عليه و آله را در همة ابعاد زندگي آن حضرت مي‌ستايد و آن را بزرگ مي‌شمارد، لكن بيشتر ناظر به اخلاق پسنديدة اجتماعي آن حضرت و مربوط به اخلاق معاشرت آن حضرت با مردم است؛ از قبيل استواري بر حق، صبر در برابر آزار مردم و عفو و اغماض از آنان و سخاوت و مدارا و تواضع و مانند اين‌ها.3 زمخشري نيز در تفسير كشّاف، ذيل اين آيه چنين مي‌نويسد: خداوند خلق پيامبرش را بزرگ شمرد؛ زيرا آن حضرت بر كج خلقي‌ها و بدرفتاري‌هاي مردم حلم مي‌ورزيد و با آنان به نيكويي معاشرت و مدارا مي‌كرد و گفته شد: خداوند، خلق عظيم پيامبر را در اين آية شريفه خلاصه كرده كه: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ(اعراف: 199)؛ عفو را پيشه كن و به نيكي فرمان ده و از جاهلان روي گردان». سعيد بن هشام از عايشه دربارة خُلق رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيد. پاسخ داد: «خلق او همان قرآن است».4 پيامبر همواره خوش‌رو و خندان و ملايم بود. هرگز خشن، سنگ‌دل، پرخاش‌گر، بدزبان و عيب‌جو نبود. هيچ كس از او نااميد نمي‌شد. سه چيز را از نهاد خود رانده بود: مجادله در سخن، پرگويي و دخالت در كاري كه به او مربوط نمي‌شد. كسي را سرزنش نمي‌كرد، لغزش‌ها و عيب‌هاي پنهاني مردم را جست وجو نمي‌كرد. هرگز سخن نمي‌گفت، مگر در موردي كه به ثواب الهي اميد داشت. هرگاه فرد غريب و ناآگاهي با او با خشونت سخن مي‌گفت و درخواستي داشت، تحمل مي‌كرد و به يارانش مي‌فرمود: «هرگاه كسي را ديديد كه حاجتي دارد، به او عطا كنيد.» هرگز كلام كسي را قطع نمي‌كرد تا سخنش پايان گيرد.5 من نديدم در جهان جست وجو هيچ اهليت به از خلق نكو6 (مولوي)
  1. ديوان حافظ، ص 173، غزل ش 156
  2. گروه نويسندگان، آراى دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن، زير نظر: على رضا اعرافى، ج 2، ص 239
  3. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه: سيد محمدباقر موسوى، تهران: نشر بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى رحمه الله، 1366، چ 2، ج 20، ص 50
  4. زمخشرى، تفسير الكشاف، قم، نشر البلاغه، 1415 هـ . ق، چ 2، ج 4، ص 585
  5. شيخ صدوق، معانى الاخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران، انتشارات اسلامى،1361، ص83
  6. مثنوى معنوى، دفتر دوم، بيت 812
  الف) حكايتي از حسن خلق پيامبر در حكايتي از سفينة البحار نوشتة شيخ عباسي قمي دربارة حسن خلق پيامبر چنين مي‌خوانيم: چون در جنگ احد، دندان‌هاي پيامبر شكست و چهرة نوراني آن حضرت زخم برداشت، اين امر بر اصحاب آن حضرت گران آمد تا آن‌جا كه به آن حضرت گفتند: آنان را نفرين كن! پيامبر در پاسخ فرمود: من برانگيخته نشدم تا لعن و نفرين كنم، بلكه مبعوث شدم تا براي مردم رحمت باشم. آن‌گاه افزود: پروردگارا! قوم مرا هدايت كن؛ چرا كه آنان نمي‌دانند.1 سپس شيخ عباس قمي به نقل از قاضي عياض، راوي اين حكايت مي‌گويد: در اين جملة پيامبر كه فرمود: «پروردگارا! قوم مرا هدايت كن؛ زيرا آنان نمي‌دانند»، دقت كن و ببين كه تمام فضل و همة درجه‌هاي احسان و حسن خلق و كرامت نفس و اوج صبر و حلم در آن جمع شده است؛ زيرا پيامبر تنها به سكوت در برابر نامردمي‌ها و جسارت آنان بسنده نكرد، بلكه آنان را عفو كرد و به آنان مهر ورزيد و ترحم كرد و حتي در حق آنان دعا كرد و براي آنان شفاعت خواست و فرمود: پروردگارا! آنان را هدايت كن. ديگر آن‌كه از روي شفقت و مهرورزي در حق آنان، آن‌ها را به خويش نسبت داد و فرمود: قوم مرا هدايت كن. در پايان نيز از طرف خود، در برابر خداوند از آنان عذرخواهي كرد و فرمود: همانا قوم من، ندانسته چنين كاري را انجام مي‌دهند.2 به تعبير مولوي: پيشه‌اش اندر ظهور و در كمون اِهْدِ قَومي اِنَّهُم لايَعْلَمُونَ3
  1. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 96
  2. همان
  3. مثنوى، دفتر ششم، بيت 169
  ب) آثار حسن خلق در بيان نبوي حسن خلق، فضاي جامعه را شاد مي‌كند و تأثير فراواني بر روح و روان اجتماع مي‌گذارد. حسن خلق، دل‌ها را به هم پيوند مي‌زند و انسان‌ها را از وحشت تنهايي و غربت مي‌رهاند. همچنين سبب ايجاد احساس شخصيت در مخاطبان مي‌شود و جامعة انساني در پرتو حسن خلق افراد، سرشار از شادابي و زيبايي مي‌شود. از ديگر پي‌آمدهاي حسن خلق، محبوبيت ميان مردم و جلب توجه آنان است. پيامبر خدا مي‌فرمايد: «اِنَّكُم لَنْ تَسْعُوا النّاسَ بِاَمْوالِكُم فَسَعَوْهُم بِاَخْلاقِكُم؛1 همانا شما نمي‌توانيد با اموال‌تان مردم را گرد خود جمع آوريد. پس با اخلاق‌تان اين كار را انجام دهيد». به تعبير زيباي حافظ: به خُلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را2 تأثير مهم‌تر آن، محبوبيت در پيشگاه خداوند است كه در اثر حسن خلق نصيب انسان مي‌شود، چنان‌كه از رسول گرامي اسلام نقل است: از همة شما محبوب‌تر نزد خداوند، كسي است كه اخلاقش از همه بهتر باشد؛ همان كساني كه متواضعند، با ديگران مي‌جوشند و مردم نيز با آنان مي‌جوشند.3 هم‌نشيني با نبي گرامي اسلام، اثر ديگر حسن خلق است كه رسول مهر و محبت مسلمانان در اين باره مي‌فرمايد: «اَقْرَبُكُمْ مِنّي مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيامَةِ اَحْسَنُكُمْ خُلْقاً وَ خَيْرُكُم لاِهْلِهِ؛نزديك‌ترين شما در روز قيامت در مجلس من، كسي است كه اخلاقش از همه نيكوتر و براي خانواده‌اش از همه بهتر باشد». انسان خوش خلق، از برگزيدگان جامعه به شمار مي‌رود: «خِيارُكُمْ اَحْسَنُكُمْ اَخْلاقاً الَّذِينَ يَألِفُونَ وَ يُؤْلَفُون؛برگزيدگان و بهترين شما كساني هستند كه اخلاقشان از همه نيكوتر باشد؛ كساني كه با مردم انس مي‌گيرند و مردم نيز با آنان انس دارند».
  1. همان، ص 93
  2. ديوان حافظ، ص 91، غزل ش 4
  3. سفينة البحار، ج 2، ص 94
  4. بحارالانوار، ج 71، ص 387
  5. همان، ج 77، ص 149
 
  1. فروتني
انسان يكي هزار شود از فتادگي هردانه‌اي كه خاك نشين گشت خرمن است1 فروتني در عين بهره‌مندي از جان مايه‌هاي علمي و معنوي، ناشي از شخصيت بهنجار و بي‌نيازي شخص از شهرت و ستايش ديگران است و تنها در يك انسان تكامل يافته ديده مي‌شود. به تعبير صائب: تواضع است دليل رسيدن به كمال كه چون سوار به مقصد رسد پياده شود لقمان حكيم به فرزندش توصيه مي‌كند: «وَ لاتُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ وَ لاتَمْشِ فِي اْلأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ(لقمان: 18)؛ هرگز به تكبر و ناز، از مردم رخ متاب و در زمين با غرور و فخر قدم برمدار كه خدا هرگز مردم متكبر خودستا را دوست ندارد». پروردگار عظيم، در كنار امر به فروتني به رسول گرامي خود مي‌فرمايد: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُومِنينَ(شعرا: 215)؛ بال و پر رحمت بر تمام پيروان با ايمانت به تواضع بگستران». از ويژگي‌هاي بزرگوارانة آن حضرت، فروتني است، بدون آن‌كه هيچ نشاني از فرومايگي و زبوني در آن باشد. او چون به ميان جمعي مي‌رفت، هرجا كه جاي نشستن بود، مي‌نشست و ياران خود را نيز به همين شيوه تشويق مي‌كرد. او با هم‌نشينان، فروتن بود و بال رحمت بر آنان مي‌گشود و ميان آنان به برابري رفتار مي‌كرد. «آن‌گونه كه از سخنان هند بن ابي هاله برمي‌آيد، آن حضرت به غايت متواضع و فروتن بود. وي ميان اين دو مخير شده بود كه پيامبر و پادشاه باشد يا پيامبر و بنده، ولي اين را برگزيده بود كه پيامبر و بنده باشد؛ زيرا مي‌خواست با بندگان باشد، نه بر آنان برتر. البته هدايت و راهنمايي آن كه به مردم نزديك است، به ثمر مي‌نشيند و در مقابل، راهنمايي آن كس كه خود را بر مردم برتر مي‌شمارد، آنان را از حق دورتر مي‌سازد. ابوامامه روايت كرده است كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه بر عصايي تكيه داشت، به ميان ما آمد و ما به احترام او برخاستيم، ولي او فرمود: «برنخيزيد، آن‌سان كه غير اعراب برمي‌خيزند تا همديگر را تعظيم كنند. من نيز بنده‌اي هستم و آن‌گونه كه هر بنده‌اي مي‌خورد، مي‌خورم و آن‌سان كه هر بنده‌اي مي‌نشيند، مي‌نشينم». رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي فرمود: «مرا آن‌گونه ستايش مكنيد كه مسيحيان فرزند مريم را ستودند. من تنها بنده‌اي از بندگان خدا هستم. بگوييد بندة خدا و رسول او». همچنين انس بن مالك دربارة فرستادة خدا روايت مي‌كند: «زني كه سخني براي گفتن در سر مي‌پروراند، به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: من به پيشگاه تو حاجتي دارم. پيامبر صلي الله عليه و آله در پاسخ او فرمود: در هر راه و در هر گذري از مدينه كه بخواهي، براي شنيدن خواستة تو مي‌نشينم تا آن را برآورم». پيامبر در خانه و در برخورد با خانواده نيز فروتن بود و بي هيچ استنكافي در كارهاي خانه به همسرش كمك مي‌كرد: لباس خود را مي‌شست، گوسفند خود را مي‌دوشيد، لباس و كفش خويش را وصله مي‌كرد، زانوي شتر خويش را خود مي‌بست و خود به آن آب و علف مي‌داد، با خدمت‌گزار خود غذا مي‌خورد و بارهايش را خود بر دوش مي‌كشيد. گاهي نيز كه كنيزي از كنيزان نيازمند مدينه به رسول خدا صلي الله عليه و آله برمي‌خورد، آن حضرت به وي كمك مي‌كرد تا او كار خود را به انجام رساند و بي هيچ كاستي و نقصي با دستان پر باز گردد».2 «وقتي كه در شيوة بزرگوارانة رسول اكرم صلي الله عليه و آله مطالعه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه آن حضرت عنايت زيادي داشت كه تفاوت‌ها و اختلاف‌هايي را كه تدريجاً عادت شده در ميان مردم و ربطي به آن‌چه نامش، مسابقه در عمل و فضيلت و پيشي گرفتن در خيرات است، نداشت و صرفاً عاداتي بود كه ايجاد ناهمواري‌ها و پست و بلندي‌هاي بي‌جا مي‌كرد، از بين ببرد و معدوم كند. مثلاً عنايت داشت كه در مجالس، گرد و حلقه‌وار بنشينند؛ مجلس بالا و پايين نداشته باشد. دستور مي‌داد و تأكيد مي‌كرد كه هر وقت وارد مجلس مي‌شويد، هر جا كه خالي است، همان جا بنشينيد؛ يك نقطة معيّن را جاي خودتان حساب نكنيد و به آن نقطه فشار نياوريد. اگر خودش وارد مجلسي مي‌‌شد، خوشش نمي‌آمد كه جلوی پايش بلند شوند. گاهي اگر بلند مي‌شدند، مانع مي‌شد و مردم را امر مي‌كرد كه قرار بگيرند. حاضر نمي‌شد وقتي سواره است، پياده‌اي همراهش حركت كند؛ آن پياده را سوار مي‌كرد يا به او مي‌گفت تو جلوتر يا بعد از ما بيا! زني به حضرتش عرض كرد كه همة خلق‌هاي تو خوب است، فقط يك عيب داري و آن اين‌كه مثل بندگان رفتار مي‌كني و روي زمين مي‌نشيني. فرمود: كدام بنده از من بنده‌تر است. به هرحال، شكي نيست كه آن حضرت، سيرتي متواضعانه داشت، اما قراين نشان مي‌دهد كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله به جنبة اجتماعي اين قضايا هم زياد توجه داشته است. توجه داشته كه همين احترامات، همين القاب و عناوين، همين عادات كه كوچك به نظر مي‌رسد، چه ديوار ضخيمي ميان افراد به وجود مي‌آورد، چه قدر تأثير دارد در اين كه دل‌ها را از هم دور كند. همين‌هاست كه ناهمواري‌ها و پست و بلندي‌ها و سنگلاخ‌ها را به وجود مي‌آورد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در يكي از مسافرت‌ها در حالي كه اصحاب همراهش بودند، ظهر در منزلي فرود آمد. قرار شد گوسفندي ذبح شود و ناهار از گوشت آن گوسفند استفاده شود. يكي از اصحاب گفت: ذبح گوسفند به عهدة من؛ ديگري گفت: كندن پوست آن با من؛ سومي گفت: پختن گوشت با من و رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز فرمود: جمع كردن هيزم از صحرا با من. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! شما زحمت نكشيد، شما بنشينيد، ما خودمان با كمال افتخار همة كارها را انجام مي‌دهيم، ما راضي به زحمت شما نيستيم. پيامبر فرمود: مي‌دانم شما كارها را انجام مي‌دهيد، لكن: «اِنَّ اللّهَ يَكْرَهُ مِنْ عَبْدِهِ اَنْ يَراهُ مُتَمَيِّزاً بَيْنَ اَصْحابِهِ؛ خداوند خوش ندارد از بنده‌اش، اين‌كه او را در حالي ببيند كه ميان يارانش، امتيازي براي خود در برابر ديگران قائل شده است». در سيرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ائمة اطهار عليهم السلام، قضايا و داستان‌هايي از اين قبيل زياد است كه مي‌رساند، كوشش داشتند اين‌گونه عادت‌ها را كه ابتدا كوچك به نظر مي‌رسد و همين‌ها منشأ تفاوت‌هاي بي‌جا در حقوق مي‌گردد، هموار كنند».3
  1. صائب تبريزى
  2. نك: خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، صص 351، 354 و 355
  3. مرتضى مطهرى، بيست گفتار، تهران، صدرا، 1377، چ 14، صص 141ـ143
 
  1. گذشت
گذشت و بخشش، از قلبي سليم و خلق و خويي كريمانه سرچشمه مي‌گيرد. در گران‌بهايي گوهر عفو همين بس كه از ويژگي‌هاي الهي است و از ربّاني بودن كسي كه خود را به اين صفت مي‌آرايد، حكايت مي‌كند. از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل است: «عفو و غفران، از صفات خداست. خداوند آن را در دل‌هاي بندگان مخصوص و انتخاب شدة خود قرار مي‌دهد تا مانند حق تعالي با بندگان و مردم، با بخشش و گذشت رفتار كنند. هركس به گوهر عفو دست يابد، رستگار شده و نجات يافته است».1 به عقيدة خواجه نصيرالدين طوسي: «مؤمن بايد متصف به صفات خدا باشد. كسي كه مي‌خواهد از بندگان مقرب خداوند باشد، مي‌بايست در باطن و حقيقت، به صفات الهي و به غفران و عفو، آراسته گردد و خطاهاي ديگران را مورد مؤاخذه قرار ندهد و از آن چشم پوشي و اغماض نمايد. البته اين دو صفت، وقتي دردل انسان جاي مي‌گيرد كه دل پاك و نوراني و خاضع داشته باشد».2 رسول اكرم صلي الله عليه و آله در مقام برترين انسان‌ها، كمال عفو و گذشت را در زندگي‌اش به كار مي‌بست و تاريخ، نمونه‌هايي از عفو آن حضرت، حتي در مقابل سرسخت‌ترين دشمنانش را در خويش ثبت كرده است. «آن حضرت جماعت فراواني را عفو كرد، در حالي كه خونشان را مباح و آنان را سزاوار قتل مي‌دانست؛ مانند: عكرمة ابن ابي جهل، صفوان بن امية بن خلف، هبار بن الاسود بن المطلب، وحشي، قاتل حمزه و عبدالله زبعري. عبدالله بن زبعري، كسي بود كه در دشنام گويي به آن حضرت زياده‌روي مي‌كرد و پس از آن‌كه به جنگ با آن حضرت پرداخت، براي عذرخواهي نزد آن حضرت آمد. پيامبر نيز عذر او را پذيرفت و از او درگذشت. همچنين آن حضرت، هند و ابي سفيان را عفو كرد، در حالي كه آنان چنان پيامبر را آزردند كه زبان از بيان آن ناتوان است».3 «خداوند او (پيامبر) را پيش از بعثت، براي آن آماده ساخته بود كه در برابر لغزش‌هاي مردم، بسيار باگذشت باشد. از ديگر سوي، روشن است كه عفو و گذشت، جز در قلبي كه از كينه‌ها و دشمني‌ها خالي باشد، جاي نمي‌گيرد. هرگز در تاريخ حيات آن حضرت ديده نشد كه دل خويش را به كينه‌هاي جاهليت و دشمني‌هاي ناشي از فرهنگ جاهلي مشغول داشته باشد. آن حضرت به سبب اهتمامي كه به عفو و گذشت و بزرگواري داشت، هرگز كسي را بر كاري كه انجام شده ـ البته در مواردي كه به خود وي مربوط مي‌شد ـ سرزنش نمي‌كرد. انس بن مالك، خادم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌گويد: به خداوند سوگند، هرگز به خاطر كاري كه كردم، به من نگفت كه چرا چنين كردي و هرگز به سبب كاري كه نكردم، از من نپرسيد چرا چنان نكردي».4 «روايت است هنگامي كه قريش آزار پيامبر را به آخرين حد رساند و هنگامي كه آن حضرت به ثقيف پناهنده شد و آن مردم نيز عده‌اي از سبك سران و اوباش خود را بر ضد او شوراندند، جبرئيل بر وي نازل شد و گفت: خداوند، حيله و نيرنگ قومت بر ضد تو و پاسخي را كه به تو دادند، شنيد و اينك هرچه تو دربارة آنان مي‌خواهي، به فرشتة كوه‌ها فرمان ده و او اجرا كند. در اين هنگام، فرشتة كوه‌ها بر آن حضرت سلام كرد و گفت: مرا بدانچه خواهي فرمان ده كه اگر خواهي، دو كوه دو جانب مكه را بر روي آنان بخوابانم؛ ولي پيامبر بزرگوار و باگذشت فرمود: پروردگارا! قوم مرا بيامرز كه آنان نادانند».5 رسول اكرم صلي الله عليه و آله يكي از زيباترين صحنه‌هاي عفو خويش را در روز فتح مكه به نمايش گذاشت. «آن حضرت بي‌آن‌كه بينديشد اگر مشركان پيروز مي‌شدند، با او و مؤمنان چه رفتاري در پيش مي‌گرفتند، با مهرباني و محبتي كه شايسته مي‌ديد، سران قريش را مخاطب خود قرار داد و فرمود: گمان مي‌كنيد با شما چه خواهم كرد؟ آنان گفتند: جز خير، به تو گمان نمي‌بريم. آن حضرت نيز فرمود: همان سخني را به شما مي‌گويم كه يوسف عليه السلام به برادرانش گفت كه: امروز بر شما مؤاخذه‌اي نيست. خداوند شما را مي‌آمرزد كه او مهربان‌ترين مهربانان است(يوسف: 92). برويد كه همة شما آزادشدگانيد. پيامبر با اين عفو عمومي، همة كينه‌ها را به پايان رساند و آن‌ها را پشت سر افكند تا مردم به استقبال عصري جديد، در ساية اسلام بروند».6 بي‌گمان، مردان بزرگي كه نزد مردم عزيز بودند و بر دل‌ها حكومت مي‌كردند، در راه رسيدن به اين مقام والا، از اصول و قوانيني مشخص پيروي كردند كه از جملة آنها، گذشت و چشم پوشي از خطاها و جفاهاي ديگران بوده است. رسول خدا صلي الله عليه و آله دربارة گذشت از ديگران مي‌فرمايد: «عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ فَاِنَّ الْعَفْوَ لايَزِيدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّاً فَتَعافَوا يُعِزُّكُمُ اللّهَ؛بر شما باد به گذشت؛ زيرا گذشت، جز بر عزت بنده نمي‌افزايد. بنابراين، از يكديگر درگذريد تا خداوند شما را عزت ببخشد». نيز فرمود: «مَن عَفي عَنْ مَظْلَمَةٍ اَبْدَلَهُ اللّهُ بِها عِزّاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؛هركه از ستمي كه در حق او شده است، درمي‌گذرد، خداوند به جاي آن، در دنيا و آخرت به او عزت بخشد». همچنين گذشت از ديگران، عفو الهي از شخص را در پي دارد، چنان كه در قرآن كريم مي‌خوانيم: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ(نور: 22)؛ و بايد عفو و گذشت كنيد؛ مگر دوست نداريد خداوند بر شما ببخشايد». امام صادق عليه السلام مي‌فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي فرمود: «آيا كسي از شما نمي‌تواند مانند ابوضمضم باشد؟» گفتند: يا رسول الله! او كيست؟ فرمود: «مردي از امت‌هاي گذشته كه هرروز چون صبح مي‌كرد، مي‌گفت: پروردگارا! من آبرو و عنوان خود را براي خدمت به مردم و بندگان تو وقف كردم». كسي كه از فردي همانند خود نمي‌تواند گذشت داشته باشد، چگونه توقع دارد كه خداوندي كه صاحب ملكوت و جبروت است، از او بگذرد.9 عفو كن اي مير بر سختي او در نگر در درد و بدبختي او تا ز جرمت هم خدا عفوي كند ز لّتت را مغفرت درآگند تو ز غفلت بس سبو بشكسته‌اي در اميد عفو، دل دربسته‌اي عفو كن تا عفو يابي در جزا مي‌شكافد مو قَدَر اندر سزا10 عفو و گذشت، دوام حكومت حاكم را نيز تضمين مي‌كند و به فرمودة رسول گرامي اسلام: «عَفْوُ الْمُلُوكِ بَقاءُ الْمُلْكِ؛11  گذشت پادشاهان، سبب پايندگي پادشاهي است». البته نبايد از نظر پنهان داشت كه آن‌جا كه عفو و بخشش، به گستاخي فرد خطاكار در انجام لغزش‌ها مي‌انجامد و به شخص بزه‌كار، اطمينان خاطر مي‌بخشد، آموزه‌هاي ديني، چنين گذشتي را اجازه نمي‌دهند.
  1. مصباح الشريعه، از امام جعفر صادق عليه السلام، ترجمه: زين العابدين كاظمى خلخالى، تهران، حجر، 1361، چ 1، ص 326
  2. جمعى از نويسندگان، دايرة المعارف تشيع، تهران، نشر شهيد سعيد محبّى، 1383، چ 5، ج 11، ص 312
  3. نك: سفينة البحار، ج 2، صص 97 و 98
  4. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، صص 360 و 362
  5. همان، ص 364
  6. همان، ص 365
  7. اصول كافى، ج 2، ص 108
  8. شيخ طوسى، امالى، ص 183
  9. سفينة البحار، ج 3، صص 525 و 526
  10. مثنوى، دفتر پنجم، بيت هاى 3549 ـ 3552
  11. بحارالانوار، ج 77، ص 168
 
  1. مهرورزي و احسان به مردم
شخصي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و از ايشان خواست به او توصيه‌اي كند.حضرت فرمود: تو را سفارش مي‌كنم كه براي خدا شريك قرار ندهي؛ اگر چه در آتش بسوزي و شكنجه شوي. پدر و مادرت را نيز آزار مكن و به آنان نيكي كن؛ زنده باشند يا مرده. آنچه اضافه داري، در اختيار برادر ديني‌ات بگذار. در برخورد با برادر مسلمانت گشاده‌رو باش. به مردم اهانت مكن و باران رحمتت را بر آنان ببار. مردم را نيز به اسلام دعوت كن. بدان كه هركارگشايي تو، ثواب آزاد كردن بنده را دارد، بنده‌اي كه از فرزندان يعقوب است.1 پيامبر گرامي اسلام، مظهر مهرورزي و احسان به خلق خدا بود. خداوند در بيان اين ويژگي آن حضرت مي‌فرمايد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤفٌ رَحِيمٌ(توبه: 128)؛ رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنج‌هاي شما بر او سخت و دشوار است و بر هدايت شما اصرار دارد و با مؤمنان رئوف و مهربان است». يكي از ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به آن حضرت عرض كرد: اي رسول خدا! از رحمت و مهرباني بسيار سخن مي‌گويي، با آن‌كه ما با همسران و فرزندان خود مهربانيم. فرمود: «منظورم اين است كه با همگان مهربان باشيد».2 رسول خدا صلي الله عليه و آله با مهرباني، دل‌هاي گريخته از حقيقت را رام مي‌ساخت و دوري آن‌ها را به نزديكي و تندي و خشونت آن‌ها را به انس و نرمي بدل مي‌كرد. در اين باره روايت است كه شخصي از اعراب باديه نشين، به حضور آن بزرگوار رسيد و چيزي خواست. رسول خدا صلي الله عليه و آله به وي بخششي كرد و آن‌گاه فرمود: «آيا به تو احسان كردم؟» او پاسخ داد: نه احسان كردي و نه حتي كار پسنديده‌اي انجام دادي! در اين هنگام، مسلماناني كه آنجا حضور داشتند، خشمگين شدند و براي سركوب او برخاستند، ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله به آنان اشاره كرد تا از چنين قصدي دست بردارند. سپس آن حضرت برخاست و به خانه رفت و شخصي را در پي آن مرد فرستاد و چيزي بر آنچه به وي داده بود، افزود. آن‌گاه فرمود: «آيا به تو احسان كرده‌ام؟» او پاسخ داد: آري، خداوند تو را در خانواده و كسانت خير دهد. سپس پيامبر خدا به وي فرمود: «سخناني كه پيش از اين بر زبان آوردي، در دل اصحاب من گمان‌ها و انديشه‌هايي دربارة تو برجاي گذاشت. اينك اگر دوست داري، آنچه را اكنون در حضور من اظهار داشتي، در جمع آنان نيز بگو تا آنچه دربارة تو در دل دارند، از ميان برود». او نيز به اين پيشنهاد پاسخ مثبت داد و شامگاهان همان روز يا در فرداي آن، رسول خدا صلي الله عليه و آله با آن مرد به مسجد آمد. فرمود: «اين مرد باديه نشين، آن سخنان را كه مي‌دانيد گفت و ما برعطاي خود به او افزوديم و او اظهار داشت كه به اين مقدار، راضي و خشنود شده است.» آن مرد نيز گفت: آري، خداوند تو را در خانواده‌ات و كسانت خير دهد. سپس پيامبر فرمود: مَثَل من و اين مرد، مثل آن مردي است كه شتري داشت و آن شتر گريخته بود. پس مردم در پي آن شتر دويدند و بر رمندگي او افزودند. صاحب شتر به مردم گفت: شتر مرا به خودم واگذار كنيد كه من، خود، بيشتر از شما با آن آشنايم و مي‌توانم با نرمي آن را رام كنم. پس از اين سخن، مردم كنار رفتند و آن مرد، خود از رو به رو به سراغش رفت و شتر را كه در مزبله‌اي مي‌چريد، پيش خواند و به سوي خود برگرداند تا آنجا كه شتر پيش آمد و در برابر او زانو به زمين نهاد و آن مرد، ديگر بار جهاز آن شتر را بر پشتش محكم كرد و آن را در اختيار گرفت. اينك من نيز اگر آن هنگام كه اين مرد آن سخنان را اظهار داشت، به شما اجازه داده بودم، او را مي‌كشتيد و او روانة دوزخ مي‌شد.3 در كتاب خاتم پيامبران مي‌خوانيم كه: مهرباني و دل‌سوزي رسول خاتم صلي الله عليه و آله فراگير و رحمتي گسترده است كه به فردي، جداي از ديگر افراد اختصاص ندارد. او حتي اگر خشمگين مي‌شود ـ كه خشم او نيز براي خداست ـ ، همچنان رحم و مهرباني با همگان، بر قلب پاك او كه از هر بدخواهي پيراسته است، سايه مي‌افكند و همه چيز را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد و اين‌گونه به درگاه خداوند تضرع مي‌آورد و عرض مي‌كند: پروردگارا! من نيز انساني بسان ديگر انسان‌ها هستم و آن‌گونه كه هر انساني خشمگين مي‌شود، خشمگين مي‌شوم. پس هرگاه بنده‌اي را نفرين كرده‌ام، آن نفرين را براي او، سبب پاكي از گناهان و رحمت بر وي و به منزلة نمازي و وضويي و ماية تقربي به خود قرارده كه بدان وسيله، او را در روز قيامت به خود نزديك سازي.4 البته نبايد اين مهرورزي در حق فرد، در برابر مهرباني با همگان در تعارض باشد و بر گناه‌كاران ستمگري كه مرتكب گناه مي‌شوند، دل‌سوزي شود؛ گناهي كه مستحق اجراي حدي از حدود الهي و كيفرهاي شرعي مي‌شود. به همين سبب، خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «زن و مرد زناكار، هريك را صد تازيانه زنيد و اگر به خداوند و روز رستاخيز ايمان داريد، در اجراي احكام دين الهي گرفتار دل‌سوزي در حق آنان نشويد.(نور: 52) همچنين «مهرورزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در رفتار او با خويشان و نزديكان، خواه دور و خواه نزديك، نمونة ارزشمند عملي براي همه است. براي مثال، هنگامي كه عباس بن عبدالمطلب، عموي آن حضرت، در جنگ بدر به اسارت مسلمانان درآمد، ايشان خواب و آسايش نداشت و بي‌قرار بود. در اين ماجرا دو نكته جلوه‌گر است: نخست، دردمندي رسول خدا صلي الله عليه و آله بدان سبب كه عموي او اسير شده است و اكنون تلخي و رنج اسارت را مي‌چشد كه اين امر پيامبر را اندوهگين مي ساخت؛ ديگر، عدالت ثابت و استواري كه در پرتو آن، همة مردم در بهره‌مندي از پي‌آمد طبيعي كارهاي خود، با يكديگر برابر و همسانند. بنابراين، در اين ماجرا گرايش‌هاي عاطفي و انگيزة مهر و دوستي پيامبر، در كنار اجراي عدالت اهميت يافته است».6 نمونه‌اي ديگر از مهرورزي و احسان رسول اكرم صلي الله عليه و آله را در فتح خيبر مي‌توان ديد. وقتي «صفيه، دختر حي بن اخطب، به همراه زني ديگر اسير شد، بلال، اين دو را از كنار كشتگان يهود عبور داد و خدمت پيامبر آورد. پيامبر كه از جريان آگاه شد، آن‌ها را پس از احترام، براي استراحت به نقطه‌اي در لشكرگاه هدايت كرد و به بلال فرمود: مگر مهر و عاطفه از دل تو رخت بربست كه اين دو زن را از كنار اجساد عزيزان‌شان عبور دادي؟»7 دل‌سوزي نيز از مقتضيات ولايت و زمام داري است. بدين ترتيب، رسول خدا صلي الله عليه و آله، زمام‌داران و واليان را به مدارا كردن به مردم فرامي‌خواند و به آنان توصيه مي‌كرد با مردم مدارا كنند و با آنان دل‌سوز و مهربان باشند و با سنگ‌دلي، ستم، به زور بر كاري واداشتن يا به ذلت و زبوني كشيدن دل‌هايشان، آنان را آزرده نسازند، آن‌جا كه فرمود: پروردگارا! هركس چيزي از ولايت و زمام امور امت مرا در دست گيرد و با آنان مدارا كند، تو نيز با او مدارا كن و بر او آسان گير و هركه چيزي از ولايت و زمام امور امت من را در دست گيرد و بر آنان سخت گيرد، تو نيز بر او سخت گير. امير مؤمنان علي عليه السلام نيز در پرتو هدايت رسول خدا صلي الله عليه و آله اين معنا را به خوبي درك كرده و آموخته بود. بر اين اساس، آن‌گاه كه حضرت، مالك اشتر نخعي را به ولايت مصر مأمور كرد، در همان بخش‌هاي نخستين حكم خود چنين آورد: قلب خود را از مهرباني و رحمت براي رعيت و محبت و دوستي با آنان و نيز لطف و احسان به ايشان آكنده ساز. مبادا، با آنان چون درندگان شكاري باشي كه خوردن آنان را غنيمت داني.8و9
  1. بحارالانوار، ج 77، ص 136
  2. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 382
  3. نك: همان، صص 382ـ384
  4. نك: همان، صص 387 و 388
  5. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 382
  6. نك: همان، صص 384 و 385
  7. سيد مسعود علوى، مقالة «سيرى در سيرة اخلاقى رسول خدا صلى الله عليه و آله» روزنامه رسالت، 19/2/1381
  8. نهج البلاغه، نامه 53
  9. نك: خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، صص 389 و 390
 
  1. سخاوت
بخشندگي، از جلوه‌هاي ايثار و امري مقدس و نيكوست. سخاوت، آن هنگام كه به انگيزة فخرفروشي نباشد، دري از درهاي رحمت و خير است كه به روي نيازمندان گشوده مي‌شود و بخشندگان پرتوفيق را نسيم لطف خداوند مي‌نوازد. به بركت سخاوت، انسان‌هاي نيازمند، به رحمت و لطف خدا اميدوار مي‌شوند و پيوند دوستي و محبت ميان افراد جامعه استوار و پايدار مي‌ماند. يكي از ويژگي‌هاي برجستة رسول گرامي اسلام، سخاوت آن حضرت بود. بنا به فرمودة حضرت علي عليه السلام: آن حضرت، دست و دل بازترين، باجرئت‌ترين، راست‌گوترين و نرم خوترين مردم جهان بود و از نظر قوم و عشيره، كريم‌تر و برتر بود.1 آن رسول يگانه در اين باره مي‌فرمايد: «اَمَرَني رَبّي بَالسَّخاءِ وَ الْبِرِّ وَ نَهاني عَنْ الْبُخْلِ وَ الْجَفاءِ، وَ ما شَيْ ءٌ اَبْغَضُ اِلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْبُخْلِ وَ سُوءِ الْخُلْقِ وَ اِنَّهُ لَيُفْسِدُ الْعَمَلَ كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ؛پروردگارم مرا به سخاوت و نيكي، امر و از بخل و جفاكاري نهي كرده است و هيچ چيز نزد خداوند متعال مبغوض‌تر از بخل و بداخلاقي نيست؛ زيرا اين دو خصلت، كارهاي نيك آدمي را تباه مي‌سازد؛ چنان‌كه سركه، عسل را». «پيامبر، مردي باسخاوت بود كه آنچه را در اختيار داشت، اگرچه خود بدان نيازمند مي‌بود، به ديگران مي‌بخشيد. ايشان به مؤمنان آموخت تا اگرچه خود نيازمند باشند، ديگران را بر خود ترجيح دهند. او پيش از بعثت نيز بخشنده و سخاوت‌مند بود. آن سان كه پس از بعثت نيز چنين و بلكه فراتر از آن بود؛ زيرا هرچه او داشت، پس از بعثت كمال و فزوني يافت. اوست كه حضرت خديجه عليهاالسلام در آستانة بعثت به وي اظهار مي‌دارد: «تو بار زندگي ناتوانان را بر دوش مي‌كشي و نادار را برخوردار مي‌سازي.» يكي از نشانه‌هاي بزرگوراي و سخاوت آن حضرت اين بود كه هر غنيمتي را كه به پيشگاه آن حضرت مي‌آوردند، پخش مي‌كرد و هيچ چيز از آن را ـ مگر آن‌قدر كه او را بسنده مي‌كرد ـ براي خود نگه نمي‌داشت. او هرگز نيازمندي را بي‌آن‌كه نيازش را برطرف سازد، برنمي‌گرداند و تا آنجا سخاوت و بخشش مي‌ورزيد كه آنچه را داشت، مي‌بخشيد و حتي اگر چيزي نداشت، بار دين و بدهي را بر دوش مي‌گرفت تا بدين وسيله، نياز تنگ دستان را برآورده سازد. آن‌گونه كه ترمذي روايت كرده است: يك بار مردي به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و چيزي از ايشان خواست. آن حضرت فرمود: «چيزي در اختيار ندارم، ولي مي‌تواني آنچه مي‌خواهي، به ذمة من، براي خود خريداري كني و هرگاه چيزي داشتم، آن را ادا خواهم كرد.» در اين هنگام، يكي از صحابه وقتي ديد رسول خدا صلي الله عليه و آله چيزي در اختيار ندارد تا بهاي كالاهايي را كه آن مرد مي‌خواهد بخرد، بپردازد، با اين حال، ضمانت مي‌كند كه آن را بعد مي‌پردازد، به آن حضرت گفت: خداوند تو را بدانچه توان آن را نداري، موظف نكرده است. پيامبر كه نمي‌خواست كسي ميان او و سرشت خدايي سخاوتش فاصله افكند، از گفتة اين شخص ناخشنود شد. در اين هنگام، يكي از ياران آن حضرت كه اين ناخشنودي را در چهرة آن حضرت ديد، گفت: اي رسول خدا! انفاق كن و در پيشگاه خداوند، از تنگ دستي نترس! پيامبر در پي اين سخن، تبسم كرد و آثار شادماني در چهره‌اش پديدار شد و آن‌گاه فرمود: «من به همين كار امر شده‌ام».3 «اصول اخلاقي امروز ما، سؤال به معناي گدايي را ننگ مي‌داند و متكدي را يك عضو نالايق جامعه به حساب مي‌آورد. امروز مردم عقيده دارند كسي كه گدايي مي‌كند، يا آن‌قدر تنبل است كه نمي‌خواهد دنبال هيچ كار برود يا آن‌كه عادت‌هاي نكوهيده و عيب‌هاي بزرگ، مانع از كار كردن اوست. چهارده قرن پيش از اين، در عربستان، گدايي ننگ بود و كسي در آن كشور گدايي نمي‌كرد و با اين‌كه بيشتر مردم، كم توان مالي بودند، گدايي رواج نداشت. با اين حال، برخي پيشامدها مردم را مجبور مي‌كرد از ديگران كمك بخواهند. وقتي راهزنان، مسافري را در بيابان برهنه مي‌كردند، او ناگزير بود سؤال كند و از ديگران درخواست كمك كند. وقتي سيل، قريه‌اي را ويران مي‌ساخت و هستي سكنة قريه از ميان مي‌رفت، سكنة بلازده چاره‌اي نداشتند جز اين‌كه از ديگران درخواست كمك كنند. به هرحال، محمد صلي الله عليه و آله حتي پيش از اين‌كه به پيغمبري مبعوث شود، به سائلان كمك مي‌كرد و نمي‌گذاشت آن‌ها محروم بروند و اگر نمي‌توانست كمكي به آن‌ها بكند، چون مردي خون گرم و خوش مشرب و متبسم بود، به گونه‌اي با آن‌ها صحبت مي‌كرد كه تهي‌دستان بدون رنجش، از وي جدا مي‌شدند. به همين دليل، در آية دهم سورة ضحي در قرآن، تأكيد شده است كه با سائلان به خوبي رفتار كنيد».4
  1. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 429
  2. همان، ص 50
  3. نك: خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، صص 376ـ378
  4. نك: كنستان ويرژيل گئوركيو، محمد صلى الله عليه و آله، پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، ترجمه: ذبيح الله منصورى، تهران، زرين، 1383، چ 13، ص 67
 
  1. خيرخواهي
خيرخواه انسان‌ها بودن، از وظايف و برترين ويژگي‌هاي پيامبران الهي عليهم السلام به ويژه رسول خاتم صلي الله عليه و آله بوده است. دغدغة اصلي فرستادگان خدا، خوشبختي و كمال بشر بوده است و در اين ميان، حتي براي دشمنان خويش نيز آرزوي هدايت و سعادت مي‌كردند. در اين باره سخني زيبا از شمس تبريزي برجاست، آنجا كه مي‌گويد: انسان كامل، خودخواه نيست، ديگرخواه است، غم‌خوار عالم است. او خود را در برابر مردمان، مسئول مي‌پندارد. در خود براي آنان، احساس پيام و رسالت، وظيفة رهنموني، هم بستگي، اخطار، دست‌گيري، دل‌جويي و راهبري مي‌كند. انسان كامل، مي‌خواهد هشياري دهد، بي‌خبران را بياگاهاند، ناپختگان را از خامي به بلوغ و كمال رهنمون شود. از اين روي، انسان كامل، خودساز و ديگرپرور است. او حتي در برابر ناسپاسي و حق ناشناسي مردمان و نيز در برابر آزار آنان، هم‌چنان بلكه بيش از هر هنگام، غم خوار ايشان است.1 در حديثي از نبي اكرم صلي الله عليه و آله نيز مي‌خوانيم: «اِنّي وَاللّهِ ما اَعْلَمُ شابّاً فِي الْعَرَبِ جاءَ قَوْمَهُ بِاَفْضَلِ مِمّا جِئْتُكُم بِهِ، اِنّي قَدْ جِئْتُكُم بِخَيْرِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؛2 به خدا سوگند كه من در ميان عرب، جواني را نمي‌شناسم كه براي قوم خود، چيزي بهتر از آنچه من براي شما آورده‌ام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده‌ام.
  1. نك: ناصرالدين صاحب الزمانى، خط سوم، تهران، عطايى، 1382، چ 18، صص 596 ـ 598
  2. محمدرضا، محمد و على حكيمى، الحياة، ترجمه: احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371، ج 6، ص 734
 
  1. خواهش نكردن از ديگران
عزت نفس و احترام به كرامت انسان‌ها، مانع از آن است كه آدمي كارهايي را كه خود مي‌تواند انجام بدهد، از ديگران بخواهد برعهده بگيرند. بسياري از بزرگان در كارهاي فردي و اجتماعي خويش، حتي از خانواده و نزديك‌ترين افراد خود نيز خواهش و درخواست نمي‌كردند، بلكه در همه حال، خود به آن كارها اقدام مي‌كردند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله در يكي از مسافرت‌ها، هنگام ظهر دستور داد قافله پايين بيايد. هركسي از مركب خويش فرود آمد. رسول خدا صلي الله عليه و آله هم پايين آمد و جهتي را گرفت و به آن سو رفت. اصحاب ديدند كه حضرت پس از آن‌كه مقداري از شتر خودشان دور شد، برگشت. خيال كردند كه حضرت اين محل را مناسب فرود آمدن تشخيص نداده است و مي‌خواهد دستور دهد كه جاي ديگري اتراق كنند. حضرت در حالي كه به طرف مركب خودشان برمي‌گشت، با هيچ‌كس حرف نمي‌زد. وقتي ايشان به مركب خودشان رسيد، دست در خورجين برد و عقال (زانوبند شتر) را بيرون آورد و با آن، زانوهاي شترشان را بست. بعد، دوباره به كار خود پرداخت. عرض كردند: يا رسول الله! چرا از دور فرمان نداديد كه ما اين كار را انجام دهيم؟ حضرت فرمود:«لايَسْتَعْنِ اَحَدُكُم مِنْ غَيْرِهِ وَلَوْ بِقَضْمَةٍ مِنْ سِواكٍ؛1 هرگز از ديگران در كارها كمك نجوييد [واز آن‌ها خواهش نكنيد]، هرچند به اندازة خواستن يك مسواك از ديگران باشد». خواهش نكردن از ديگران، يكي از عوامل مبارزه با سستي و تنبلي است و بر عزت و شأن آدمي مي‌افزايد.
  1. محدث قمى، كحل البصر، ص 69 ؛ به نقل از: شهيد مطهرى، احياى تفكر اسلامى، تهران، صدرا، 1383، چ 21، صص 56 و 57
 
  1. نرمي و مدارا
نرم خويي و سازش با انسان‌ها، دل‌ها را به سوي آدمي، جذب و كلام فرد را دل‌پذير و نافذ مي‌كند، و بر اين اساس در محبوبيت شخص نزد ديگران نقش بسزايي دارد. بخش مهمي از موفقيت رسول خدا صلي الله عليه و آله در اصلاح دنيا و آخرت بشر، در ساية نرم خويي و مداراي آن حضرت با مردمان بوده است. آن حضرت در اين باره مي‌فرمايد: «اِنَّ اللّهَ تَعالي اَمَرَني بِمُداراةِ النّاسِ كَما اَمَرَني بِاِقامَةِ الْفَرائَضِ؛خداوند تعالي همان‌گونه كه مرا به برپايي واجبات دستور داده، به مدارا با مردم امر كرده است». از امام صادق عليه السلام نيز نقل مي‌كنند: «جاءَ جِبْرَئِيلُ اِلَي النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله فَقالَ يا مُحَمَّدُ! رَبُّكَ يَقْرَئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ لَكَ دارِ خَلْقي؛جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اي محمد! پروردگارت سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: با خلق من مدارا كن». در واقع، مدارا با مردم، ويژگي و مسئوليت اخلاقي همة فرستادگان و پيشوايان دين الهي بود و همة آنان به اين امر مأمور بودند. بر پاية گفتة خود حضرت رسول صلي الله عليه و آله: «اِنّا مَعاشِرَ الاْنبياءِ اُمِرنا بِمُداراةِ النَّاسِ كَما اُمِرنا بِاَداءِ الْفَرائِضِ؛ما جمعيت پيامبران، همان‌گونه كه به اجراي واجبات امر شده‌ايم، به مدارا با مردم امر شده‌ايم». همچنين نرمي و مدارا، آدمي را تا حد زيادي از شر دشمنان حفظ مي‌كند. در سخني از سليمان نبي عليه السلام آمده است: «جواب نرم، خشم را برمي‌گرداند، ولي سخن تلخ، غيظ را به هيجان مي‌آورد».4 چه بسا با نرمي و مدارا رفتار كردن، حتي دشمن انسان نيز به دوست و خيرخواه او تبديل مي‌شود و از اين رهگذر، آدميان گمراه به راه هدايت رهنمون مي‌شوند. خداوند نيز آن‌گاه كه حضرت موسي عليه السلام و برادرش، هارون عليه السلام را به سوي فرعون مي‌فرستد، آن‌ها را به مدارا و نرمي با فرعون سفارش مي‌كند تا شايد فرعون پند گيرد يا از خدا بترسد: «اِذْهَبا إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي(طه: 42 و 43)؛ به سوي فرعون برويد كه او به راه طغيان شتافته است و با او با كمال آرامي و نرمي سخن بگوييد؛ باشد كه پند گيرد يا از خدا بترسد».
  1. سيوطى، جامع الصغير، بيروت، دارالفكر، 1410هـ . ق، چ 1، ج 1، ص 259
  2. اصول كافى، ج 2، ص 117
  3. بحار الانوار، ج 75، ص 53
  4. امثال سليمان نبى عليه السلام، باب 5، ش 1
 
  1. هشدار به ثروت مندان
اگر مال و ثروت از راه حلال و مشروع به دست آيد و در راه درست خرج شود، عامل مهمي در راه كسب سعادت دنيا و آخرت به شمار مي‌رود. درحالي كه چه بسا مال و منال بسيار، به طغيان و خودبرتربيني شخص دارا انجامد و به او نگاهي حقارت آميز نسبت به تهي‌دستان ببخشد. نقل است در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، «يكي از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و در كنار آن حضرت نشست. آن‌گاه فقيري ژنده‌پوش با لباس كهنه وارد شد و كنار آن مرد ثروتمند جاي گرفت. در اين حال، مرد ثروتمند ناگهان لباسش را جمع كرد و خود را كنار كشيد تا از فقير فاصله بگيرد. پيامبر خدا از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او فرمود: «آيا ترسيدي چيزي از فقر او به تو سرايت كند؟» مرد پاسخ داد: خير، يا رسول الله! پيامبر فرمود: «آيا ترسيدي لباس او لباس تو را كثيف كند؟» مرد ثروتمند گفت: خير، يا رسول الله! پيامبر فرمود: «پس چرا از او فاصله گرفتي و خودت را كنار كشيدي؟» مرد گفت: اعتراف مي‌كنم كه اشتباه كردم. اكنون حاضرم براي جبران اين رفتار ناپسند، نصف سرماية خود را رايگان به اين فقير بدهم. پيامبر به مرد فقير گفت: «آيا اين بخشش را مي پذيري؟» مرد فقير گفت: نه، يا رسول الله! ثروتمند پرسيد: چرا؟ گفت: زيرا مي‌ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند شوم و رفتارم مانند رفتار تو نادرست و دور از عقل و منطق شود».1
  1. بحارالانوار، ج 22، ص 130
 
  1. توجه به همسايگان
در اسلام به رعايت حقوق همسايگان سفارش بسيار شده است، تا آنجا كه از رسول گرامي اسلام نقل مي‌كنند: «مَنْ ضَيَّعَ حَقَّ جارِهِ فَلَيْسَ مِنّا؛1 هركه حق همسايه را تباه كند، از ما نيست». در حديث ديگري از آن حضرت مي‌خوانيم كه در يكي از روزها سه بار فرمود: «وَ اللّهِ لا يُؤمِنُ؛ به خدا سوگند، چنين كسي ايمان ندارد». يكي پرسيد: چه كسي؟ پيامبر فرمود: «اَلَّذي لا يَأمَنُ جارُهِ بِوائِقَهِ؛ كسي كه همساي او از مزاحمتش در امان نيست».2 باز فرمود: «مَنْ كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَحْسُن اِلي جارِهِ؛3 كسي كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد، بايد به همسايگان خود نيكي كند». احسان به همسايه، دستور صريح قرآن است، آنجا كه خداوند مي‌فرمايد: «وَالْجارِ ذِي الْقُرْبي وَالْجارِ الْجُنُبِ(نساء: 36)؛ و به همسايه نزديك و همسايه دور [احسان كن]». روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله از ياران خود پرسيد: آيا مي‌دانيد حق همسايه چيست؟» حاضران پاسخ منفي دادند. آن حضرت فرمود: حق همسايه آن است كه اگر از شما درخواست كمك كرد، به او كمك كنيد. اگر قرض خواست، به او بپردازيد و هرگاه تهي دست شد، از او دستگيري كنيد. چنانچه خيري به او رسيد، به او تبريك بگوييد. هنگام بيماري، به عيادتش برويد. در مصيبت‌ها به او تسليت بگوييد. اگر مُرد، در تشييع جنازه‌اش حاضر شويد. بر ارتفاع خانة خود، بدون موافقت او نيفزاييد تا مانع وزش نسيم و جريان هوا نشود. هرگاه ميوه‌اي خريديد، مقداري به او هديه كنيد و اگر مايل به اين كار نبوديد، آن را پنهاني به خانه ببريد و دقت كنيد كه فرزندتان آن را از خانه بيرون نبرد كه فرزند او ببيند و به خاطر آن، بهانه‌گيري كند و با بوي غذاي مطبوع خود، او را ميازاريد، مگر آن‌كه مقداري برايش بفرستيد.4 آن حضرت دربارة احترام به همسايه نيز مي‌فرمايد: «حُرْمَةُ الْجارِ عَلَي الاِنْسانَ كَحُرْمَةِ اُمِّهِ؛5 حرمت همسايه مانند حرمت مادر انسان است كه حفظ آن لازم است». به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض شد: فلان زن، روزها روزه مي‌گيرد و شب‌ها به نماز مي‌ايستد و اهل صدقه است، ولي همساية خود را نيز با زبانش مي‌آزارد. حضرت فرمود: «لا خَيْرَ فِيها، هِيَ مِنْ اَهْلِ النّارِ؛6 خيري در او نيست؛ او اهل آتش است». جلب رضايت همسايه‌ها به واسطة نيكي در حق آنان، بر زندگي خود فرد نيز اثر خوبي به جاي مي‌گذارد. چه بسا آدمي با پيشامدها و مشكلاتي روبه رو و به ياري ديگران نيازمند مي‌شود. در چنين احوالي، اين همسايگانند كه پيش از ديگران مي‌توانند به كمك و دستگيري او بشتابند. در حقيقت، بنا بر مفهوم ضرب المثل معروف: «همسايه از همسايه ارث مي برد»،7 افزون بر آن‌كه همسايه‌ها مديون همديگر هستند، در حلقة بستگان و خويشان نيز قرارمي‌گيرند.
  1. همان، ج 74، ص 15
  2. كنز العمال، ج 1، ص 1147، ح 24922
  3. همان، ح 24907
  4. بحارالانوار، ج 82، ص 93
  5. همان، ج 76، ص 154
  6. همان، ج 74، ص 153
  7. در اين باره از امير مؤمنان على عليه السلام نقل است كه: «پيامبر آن‌قدر درباره همسايگان سفارش كرد كه ما فكر كرديم، شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند» تفسير نمونه، ج 3، ص 423
  فصل سوم: اخلاق خانوادگي
  1. پاس داشت مقام پدر و مادر
صرف نظر از آموزه‌هاي دين اسلام دربارة احترام به پدر و مادر و حفظ حرمت آنان، عقل و وجدان آدمي نيز به لزوم اين امر حكم مي كند. نبي اكرم صلي الله عليه و آله بارها به پيروان خود دربارة مسئوليت فرزند در جلب رضايت پدر و مادر، تأكيد و امر مي‌كرد. «روزي، جواني خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! خيلي مايلم در راه خدا بجنگم. حضرت فرمود: «در راه خدا جهاد كن. اگر كشته شوي، زنده و جاويد خواهي بود و از نعمت‌هاي بهشتي بهره‌مند مي‌شوي و پاداش تو با خداست و چنانچه زنده برگردي، گناهانت بخشيده مي‌شود و همانند روزي كه از مادر متولد شده‌اي، از گناه پاك مي‌شوي. گفت: يا رسول الله! پدر و مادرم پير شده‌اند و مي‌گويند: ما به تو انس گرفته‌ايم و راضي نيستيم به جبهه بروي. پيامبر فرمود: «در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفريدگارم! يك شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از يك سال جهاد در جبهة جنگ است».1 در حكايتي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌خوانيم كه ايشان «در كنار بستر جواني حاضر شد كه در حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو «لا اله الا الله.» جوان چند بار خواست بگويد، ولي زبانش بند آمد و نتوانست. زني در كنار بستر جوان نشسته بود. پيامبر خدا از او پرسيد: اين جوان مادر دارد؟ زن پاسخ داد: آري! من مادر او هستم. فرمود: تو از اين جوان ناراضي هستي؟ گفت: آري، شش سال است كه با او قهرم و سخن نگفته‌ام. فرمود: حال از او درگذر! زن گفت: خدا از او بگذرد. براي خشنودي شما اي رسول خدا، از او درگذشتم. بار ديگر رسول خدا صلي الله عليه و آله به جوان فرمود: بگو «لا اله الا الله». جوان گفت: «لا اله الا الله». پيامبر گفت: چه مي‌بيني؟ جوان پاسخ داد: مرد سياه و بد قيافه‌اي را در كنار خود مي‌بينم كه لباس چركين به تن دارد و بدبوست؛ گلويم را گرفته است و خفه‌ام مي‌كند.» حضرت فرمود: بگو: «يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اِقْبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثيرَ اِنَّكَ الْغَفُورُ الرَّحِيمَ؛ اي خدايي كه اندك را مي‌پذيري و از گناهان بسيار مي‌گذري! اندك را از من بپذير و تقصيرات زيادم را ببخشاي. همانا تو خداي بخشنده و مهربان هستي. جوان نيز اين عبارت را بر زبان جاري كرد. حضرت دوباره فرمود: اكنون نگاه كن! ببين چه مي‌بيني؟ جوان گفت: مرد سفيدرو و خوش قيافه و خوش بو را مي‌بينم كه لباسي زيبا نيز به تن دارد و در كنار من است و آن مرد سياه چهره از من دور مي‌شود. پيامبر به او گفت: دوباره آن دعا را بخوان! و جوان نيز چنين كرد. آن‌گاه فرمود: حال چه مي‌بيني؟ جوان عرض كرد: مرد سياه را ديگر نمي‌بينم و تنها آن مرد سفيدرو و نوراني در كنار من است. جوان اين جمله را گفت و از دنيا رفت».2
  1. بحارالانوار، ج 74، ص 52
  2. همان، ص 81
 
  1. توجه به جايگاه بانوان
آفرينش زن در بعد روحي، از همان گوهري بوده است كه مرد آفريده شده و هر دو جنس در حقيقت و ماهيت، يكسان و يگانه‌اند. خداوند متعال در قرآن كريم با صراحت از اين حقيقت پرده برمي‌دارد و مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها(اعراف: 189)؛ اوست آن كه شما را از نفس واحدي آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد». به تعبير قرآن كريم، زن، موجودي است با همه ويژگي‌ها و استعدادهاي لازم انساني. در كتاب وحي الهي، آيه‌اي نيست كه در موضوع عقل و ايمان، مردها را بر زنان يا به عكس، زنان را بر مردان برتري دهد، بلكه زن و مرد، در پيمودن مسير كمال، برابر و هم سطح معرفي شده‌اند. به عقيدة شيخ اكبر محيي الدين عربي، عارف نامدار: «از نظر حقيقت، بين زن و مرد امتيازي نيست و حقيقت زن، عين حقيقت مرد است و تنها از جهت تشخص و چگونگي اندام، از يكديگر متمايز شدند».1 بر اين اساس، به بركت وجود پيامبر اسلام، زنان هم عصر با آن حضرت، از رنج بي‌هويتي، تحقير و محدوديت رها شدند و به ارزش و كرامت واقعي خود دست يافتند و جايگاه شايستة خويش را شناختند. رسول بزرگي و بركت، حضرت ختمي مرتبت، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله، در بازنمايي ارزش وجودي زن در حديثي مي‌آموزد كه: «ما اَكْرَمَ النِّساءَ اِلاّ كَرِيمٌ وَ لااَهانَهُنَّ اِلا لَئيمٌ؛بانوان را گرامي نمي‌دارند، مگر انسان‌هاي كريم و به زنان اهانت نمي‌كنند، مگر انسان‌هاي پست». مولوي، شاعر معرفت و عرفان، با استناد به برخي سخنان نبوي، دربارة جايگاه بانوان معتقد است از آنجا كه انسان‌هاي عاقل و صاحب‌دل، رقيق‌القلب هستند، مهر زن بر روح آنان غلبه دارد و به همين سبب، در حق آنان خشونت روا نمي‌دارند، ولي جاهلان بر زن مي‌شورند؛ چرا كه خيره‌سرند و از مهر و رقت قلب بي‌بهره‌اند و روح حيواني بر آنان غلبه دارد: گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان غالب آيد سخت و بر صاحب دلان باز بر زن جاهلان تيره شوند زان‌كه ايشان تند و بس خيره سرند كم بوَدْشان رقت و لطف و وداد3 زان‌كه حيواني است غالب بر نهاد مهر و رقت وصف انساني بود خشم و شهوت وصف حيواني بود پرتو حق است آن، معشوق نيست خالق است آن، گوييا مخلوق نيست4 از جمله عواملي كه خواه و ناخواه، برخي از مردان را در طول تاريخ به پاي‌مال كردن و ناديده انگاشتن حقوق زنان واداشته است، وجود احساسات و عواطف قوي و رقيق زن و نيز ظرافت جسماني او بوده است؛ بدين گونه كه در مقايسه با روحية سلحشوري مرد و قدرت بدني‌اش، در موضع ضعف قرارمي‌گيرد. در نتيجه، محدوديت‌هايي نيز برايش به وجود مي‌آيد. در حالي كه نبي اكرم صلي الله عليه و آله وجود اين ويژگي‌ها را در زن، دليلي بر جذابيت و جمال او دانسته و از وي به عنوان عاملي براي خوشي تعبير كرده است و اين كه «بايد لطيفانه با او رفتار كرد»، چنان كه مي‌فرمايد: «اِنَّمَا الْمَرْأَةُ لُعْبَةٌ فَمَنِ اتَّخَذَها فَلْيُصِنْها؛همانا زن سبب خوشي است. پس كسي كه زن گرفت، بايد از او محافظت كند».
  1. به نقل از: تاج الدين خوارزمى، شرح فصوص الحكم، قم، دفتر تبليغات حوزة علميه، 1379، چ 2، ص 1070
  2. جامع الصغير، ج 2، ص 5
  3. دوستى و مهر
  4. مثنوى، دفتر اول، بيت هاى 2433ـ2437
  5. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 429
 
  1. نيكورفتاري با كودكان
الف) رفتار ظريفانه با كودكان كودكان، روحي حساس، لطيف و تأثيرپذير دارند. بنابراين، والدين و مربيان بايد در نهايت دقت و احتياط با آنان رفتار كنند. چه بسا تنها در پي يك رفتار نابجا و نادرست با كودك، براي هميشه بر روح و روان وي آثار ناگوار برجاي بماند. در اين ميان، رفتار دقيق و ظريفانة رسول گرامي اسلام با اطفال و كودكان، بسيار درخور توجه است. بدين سان كه حتي جزئي‌ترين مسائل را كه گاه از نظر والدين و مربيانشان، امري ساده و بي‌اهميت جلوه مي‌كند، رعايت مي‌فرمود. در اين‌باره، ام الفضل، همسر عباس بن عبدالمطلب كه داية امام حسين عليه السلام بود، نقل مي‌كند: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله، حسين عليه السلام را كه در آن زمان شيرخوار بود، از من گرفت و در آغوش كشيد. ناگاه كودك لباس پيامبر را تر كرد. من نيز با شتاب كودك را از حضرت گرفتم، به گونه‌اي كه بر اثر اين كار گريان شد. حضرت به من فرمود: «ام الفضل! آرام باش. لباس مرا آب تطهير مي‌كند، ولي چه چيزي مي‌تواند غبار كدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين عليه السلام برطرف سازد؟»1 ديگر اين‌كه آن حضرت براي كارها و پيشنهادهاي كودكان نيز ارزش فراواني قائل بود و براي موفق شدن آنان بسيار دعا مي‌كرد. از عمرو بن حريث چنين روايت شده است: رسول خدا صلي الله عليه و آله از كنار عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، گذشت كه فرزند كوچكي بود. پس حضرت دربارة او چنين دعا كرد: «خداوندا! در كار معامله و تجارت به او بركت عنايت فرما».2 آن حضرت زماني كه كودكان انصار را مي‌ديد، دست بر سر ايشان مي‌كشيد و به آنها سلام مي‌داد.3 رسول بزرگوار اسلام وقتي از سفر برمي‌گشت، كودكان به استقبال وي مي‌آمدند. در اين هنگام، پيامبر مي‌ايستاد و مي‌فرمود تا آن‌ها را نيز كنار خود بر مركب سوار كنند. خود، بعضي را بر پيش چهارپا مي‌نشاند و برخي را بر پس و بعضي را نيز مي‌فرمود تا اصحاب سوار كنند.4
  1. شيخ عباس قمى، هدية الاحباب، تهران، اميركبير، 1363، ص 176
  2. على هيثمى، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب، 1407 هـ . ق، ج 9، ص 286
  3. خرگوشى، شرف النبى، تهران، بابك، 1361، ص 65
  4. همان، ص 85
  ب) شخصيت دهي به كودكان صرف نظر از تربيت ديني، احترام گذاشتن به منش و شخصيت كودك، زمينه را براي آراستگي او به بسياري از فضيلت‌ها و دوري او از بسياري از نابهنجاري‌هاي اخلاقي و لغزش‌ها فراهم مي‌آورد. علي عليه السلام در كلامي نغز و گهربار چنين مي‌فرمايد: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْها بَالْمَعْصِيَةِ؛1 كسي كه شخصيتش در نظرش ارزشمند شد، آن را با خطا و معصيت، خوار نمي‌سازد». نيز از آن حضرت است: «مَنْ كَرُمَتْ نَفْسُهُ قَلَّ شِقاقُهُ وَ خِلافُهُ؛2 كسي كه باشخصيت باشد، بزه كاري‌ها و خطاهايش كم مي‌شود». رسول گرامي اسلام نيز بنا بر نقش سرنوشت ساز شكوفايي شخصيت كودك در زندگي آيندة او، بر حفظ و پرورش شخصيت كودكان بسيار اهتمام مي‌ورزيد و پيروانش را هم بدان سفارش مي‌فرمود. آن حضرت در بياني صريح مي‌فرمايد: «اَكْرِمُوا اَوْلادَكُم وَ اَحْسِنُوا اَدَبَهُمْ يُغْفَرُ لَكُم؛3 فرزندانتان را گرامي بداريد (و به آن‌ها بها بدهيد) و آن‌ها را خوب تربيت كنيد تا مشمول آمرزش خداوند شويد». سلام كردن آن حضرت به كودكان،4 بازي كردن با كودكان،5 بلند شدن در برابر كودكانو هديه دادن به كودكان،7 از عوامل ايجاد و حفظ شخصيت كودكان است كه در سيرة نبي گرامي اسلام، از آن‌ها فراوان ياد شده است. براي اين منظور لازم است از هرچيز كه اين احساس شخصيت را در كودك مخدوش مي‌كند، به شدت پرهيز كرد. اهانت، تحقير، به كار بردن الفاظ طعن‌آميز و نيش‌دار، ضعف‌ها و شكست‌هاي او را به رخ كشيدن و زياده‌روي در تذكر و سرزنش، عواملي هستند كه به از ميان رفتن احساس شخصيت در كودك و نوجوان مي‌انجامد.8
  1. غرر الحكم و درر الكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، چ 5، ج 5، ص 357
  2. همان، ص 432
  3. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 438
  4. بحارالانوار، ج 16، ص 239
  5. محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت، دارالفكر، 1410 هـ . ق، چ 4، ج 8 ، ص 37
  6. ابن شهر آشوب، مناقب، قم، المطبعة العلميه، ج 3، ص 388
  7. مجمع الزوايد، ج 9، ص 254
  8. محمدعلى سادات، راهنماى پدران و مادران، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ 10، ج 1، ص 38
  ج) كودكانه بودن با كودكان چون كه با كودك سر و كارت فتاد هم زبان كودكي بايد گشاد1 كودكانه بودن با كودك؛ يعني والدين و مربيان، خود را در رفتار با كودك، تا حد كودكي پايين آورند و از دريچة چشم كودك به دنياي او و به جهان پيرامون او بنگرند. دنياي كودك، با دنياي بزرگ‌سال بسيار متفاوت است. آنچه براي فرد بزرگ‌سال گاه بي‌معنا و بيهوده مي‌نمايد، براي كودكان بسيار ارزشمند و به يادماندني است. بزرگ‌سال، خود را سرگرم اسباب بازي نمي‌كند، با خاك، بازي نمي‌كند، جست و خيز ندارد و كارهاي ناموزون انجام نمي‌دهد؛ در حالي كه همة اين موارد، براي سلامت جسم و روح كودك لازم است و براي او نقش حياتي دارد و با اين كارها بيشترين لذت را مي‌برد. بزرگ‌ سالي در تربيت كودك موفق است كه به قالب كودكان درآيد و از دريچة ذهن كودك، به ويژگي‌ها و كردار او بنگرد. تنها در اين صورت است كه همواره توجيهي براي دردسرآفريني‌هاي كودك خواهد داشت و از خواسته‌هاي نابجا و بيهوده از او پرهيز خواهد كرد. همچنين با او مدارا مي‌كند و از خشونت با او مي‌پرهيزد و خلاصه آن‌كه شايسته‌ترين واكنش را در برابر رفتارهاي به ظاهر نامعقول كودك در پيش خواهد گرفت. اين حقيقت، در كلامي دل‌نشين از رسول گرامي اسلام به خوبي بيان شده است، آنجا كه مي‌فرمايد: «آن كس كه كودك نزد وي است، بايد در پرورش كودك، كودكانه رفتار كند».2
  1. مثنوى، دفتر چهارم، بيت 2577
  2. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، تحقيق، على اكبر غفارى، قم، جامعة المدرسين، 1404 هـ . ق، چ 2، ج 3، ص 312
  د) بازي با كودكان جبير بن عبدالله گويد: «رسول خدا صلي الله عليه و آله با كودكان اصحابش بازي مي‌كرد و ايشان را در كنار خود مي‌نشانيد».1 از انس بن مالك نيز نقل است: «پيامبر، خوش اخلاق‌ترين مردم بود. برادر كوچكي داشتم كه تازه او را از شير گرفته بودند. من از وي نگه‌داري مي‌كردم و كنية او، ابوعمير بود. آن حضرت همين كه او را مي‌ديد، مي‌فرمود: از شير گرفتن، چه بر سرت آورده است؟ و آن حضرت، خود نيز با او بازي مي‌كرد».2 در حديثي نقل شده است: «پيامبر اسلام، عبدالله و عبيدالله و ديگر فرزندان عباس را فرامي‌خواند و آنان در آن زمان كودكاني بودند كه بازي مي‌كردند؛ آن‌گاه آن حضرت مي‌فرمود: هركس زودتر نزد من آيد، پاداش او چنين و چنان است. كودكان به صورت مسابقه به سوي آن حضرت مي‌دويدند. رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را در آغوش مي‌گرفت و مي‌بوسيد و گاهي آنان را بر مركب خود سوار مي‌كرد و بر سر بعضي دست نوازش مي‌كشيد».3 هم‌بازي شدن بزرگان با كودك، افزون بر اين‌كه او را غرق لذت و شادي مي‌كند و بر صميميت ميانشان مي‌افزايد، اعتماد به نفس و احساس ارزشمندي را در كودك تقويت مي‌كند. همچنين هنگام بازي، بسياري از نكته‌هاي اخلاقي را مي‌توان به طور مستقيم و غيرمستقيم به كودك آموخت و اين، فرصت مناسبي است كه نبايد آن را از دست داد. «روزي پيامبر براي شركت در نماز جماعت، راهي مسجد بود. در راه، كودكاني را ديد كه سرگرم بازي بودند. آن‌ها با ديدن پيامبر از بازي دست كشيدند و به سوي او شتافتند. حضرت نيز با محبت و مهرباني، از آنان استقبال كرد. كودكان از سر و كتف پيامبر بالا مي‌رفتند و از بازي با او لذت مي‌بردند. پيامبر نيز با آنان هم‌بازي شد. ياران وي كه در انتظار آمدن ايشان و اقامة نماز جماعت بودند، نگران شدند. بلال براي آن‌كه خبري از پيامبر بگيرد، به دنبال ايشان رفت. ناگاه ديد كودكان در كوچه دور پيامبر را گرفته‌اند و با او بازي مي‌كنند. بلال خواست آن‌ها را پراكنده كند، ولي پيامبر او را از اين كار بازداشت و فرمود: براي من، تنگ شدن وقت نماز، از دل‌تنگي و رنجيدن اين كودكان، خوشايندتر است».4 يكي از نويسندگان در اين باره مي‌نويسد: «رمز و كليد تربيت كودك در اين است كه پدر و مادر، از نو بتوانند مانند كودكان بشوند و از مقام و درجه‌اي كه دارند، پايين بيايند و با برابري خالصانه‌اي، با كودك خود بازي كنند. شايد با اين صميميتي كه از روي فروتني است، بتوانيم اطمينان و محبت كامل كودك را كه سنگ بناي تربيت است، به دست آوريم».5 «پدري كه در بازي‌هاي كودكانش شركت مي‌كند، با در نظر گرفتن ارزش آن، كه همان پايين آمدن پدر تا سطح فرزندان است، در نظر كودك آن اندازه مهم است كه در هرحال بايد براي آن وقت گذاشت، اگر چه بسيار اندك باشد».6
  1. شرف النبى، ص 102
  2. صحيح بخارى، ج 8، ص 37
  3. مجمع الزوائد، ج 9، ص 285
  4. نك: شرف النبى صلى الله عليه و آله، صص 70 و 71
  5. ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمة: عباس زرياب، تهران، انتشارت علمى و فرهنگى، 1374، چاپ نهم، ص 188
  6. گايزل جان، ما و فرزندان ما، ترجمة: حسن اميرى، تهران، ابن سينا، 1353، ص 22
  ه) عدالت در برخورد با كودكان هرجا عدالت رعايت شده است، پي‌آمدهاي نيكي به دست آمده و در مقابل، هروقت در حق كسي ستم شده، آثار ويران‌گري بر جاي مانده است. رعايت عدالت در محبت ورزي و توجه به فرزندان و پرهيز از تبعيض روحي و عاطفي در حق آنان، نمونه‌هاي والاي عدالت به شمار مي‌رود. اين امر، به حفظ تعادل روحي آن‌ها كمك و آنان را از اميد و اعتماد به نفس سرشار مي‌كند و نيز مانع از پيدايش كينه‌توزي و احساس حقارت در آنان مي‌شود. رسول گرامي اسلام در اين باره مي‌فرمايد: «اِعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُم بِالنَّحْلِ كَما تُحِبُّونَ اَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَكُم فِي الْبِرِّ وَ اللُّطْفِ؛1 ميان فرزندانتان در بخشش، به عدالت رفتار كنيد، همان‌گونه كه دوست داريد در نيكي و محبت، با شما به عدالت رفتار كنند». باز از آن حضرت است: «اِتَّقُوا اللّهَ وَ اعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُم كَما تُحِبُّونَ اَنْ يَبَرُّوكُم؛2 از خدا بترسيد و ميان فرزندان، به عدالت رفتار كنيد، همان‌گونه كه مي‌خواهيد با شما به نيكي رفتار كنند». پيام آور عدل و مهرباني، در كلام دل‌نشين ديگر خود فرموده است: «اِنَّ اللّهَ تَعالي يُحِبُّ اَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُم حَتّي فِي الْقُبَلِ؛3 همانا خداوند دوست دارد حتي در بوسيدن ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد». نقل شده است روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله مردي را ديد كه يكي از دو كودك خود را بوسيد و ديگري را نبوسيد. پس حضرت فرمود: «چرا ميان دو كودك مساوات برقرار نكردي».4 استاد مرتضي مطهري، دربارة پي‌آمدهاي ناگوار تبعيض و بي‌عدالتي ميان فرزندان مي‌نويسد: پدر و مادري در ميان فرزندانشان هستند. در آن خانه، غذا و ميوه و شيريني و لباس ميان اهل خانه تقسيم مي‌شود. فكر و قضاوت بچه‌ها و تأثيراتي كه در اين‌گونه موارد پيدا مي‌كنند، با فكر و قضاوت پدر و مادر و نوع تأثري كه به آنها دست مي‌دهد، فرق دارد. آن احساسي كه بچه‌ها نسبت به يكديگر دارند، اين است كه از آن‌ها، هركدام ببيند سهم او از ميوه يا غذا يا شيريني يا لباس، از سهم ديگري كمتر است، ناراحت مي‌شود، قهر مي‌كند، گريه مي‌كند و چون احساس مظلوميت و محروميت مي‌كند، درصدد انتقام برمي‌آيد. بنابراين، لازم است پدران و مادراني كه به سعادت فرزاندانشان علاقه‌مند هستند و ميل دارند بچه‌هايشان از كودكي روحية سالم داشته باشند، از اول هيچ‌گونه تبعيضي ميان آن‌ها قائل نشوند. تبعيض، تخم اختلاف كاشتن است، تخم حسادت كاشتن است، تخم انتقام كاشتن است. تبعيض، موجب مي‌شود هم روح آن بچة محروم، فشرده و آزرده و ناراحت بشود و هم آن بچة عزيز كرده، متكي به غير، ضعيف النفس، زودرنج، لوس و نُنُر بار بيايد.5 راسل نيز در اين باره مي‌نويسد: جلوگيري از ايجاد حسادت بين اطفال، كار مشكلي نيست؛ چه، والدين يا كساني كه عهده‌دار تربيت و نگه‌داري كودكان مي‌باشند، با اندك بردباري در رفتارهاي‌شان، مي‌توانند مانع از بروز حسادت بين كودكان گردند. براي جلوگيري از حسادت در ميان كودكان، طريق مناسب آن است كه بين كودكان، عدالت كامل برقرار شود و در تقسيم بازيچه‌ها، بين آنان به عدالت رفتار شود و نيز توجه بزرگ‌ترها به كودكان، يكسان باشد. هنگامي كه كودك تازه‌اي در خانواده متولد مي‌شود، اين وظيفة والدين است كه به كودكان ديگر تفهيم كنند كه وجود اين كودك تازه وارد، به هيچ وجه از اهميت آن‌ها نمي‌كاهد و آن‌ها همان‌قدر ارزشمند بوده‌اند كه اكنون نيز مي‌باشند.6
  1. نهج الفصاحه، ص 447
  2. همان
  3. همان
  4. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 432
  5. بيست گفتار، ص 102
  6. برتراند راسل، زناشويى و اخلاق، ترجمة: مهدى افشارى، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات كاويان، ص 187
  فصل چهارم: اخلاق اجتماعي و حكومتي
  1. پيوند اجتماعي ميان مردم
شود جهان، لب پر خنده‌اي اگر مردم كنند دست يكي در گره گشايي هم1 يكي از جنبه‌هاي اساسي و گستردة رسالت پيامبر اسلام، ايجاد پيوندهاي عاطفي و اجتماعي و برقراري صلح و سازش ميان مسلمانان بوده است. در واقع، انتظارِ به حق از انسان‌هاي بزرگ و رشد يافته اين است كه هميشه در انديشة ايجاد پيوندهاي اجتماعي و نزديك ساختن قلب‌ها به يكديگر باشند. در قرآن كريم، چارچوب پيوندهاي عاطفي مؤمنان، در بالاترين سطح ممكن؛ يعني برادري مطرح مي‌شود. اگر زماني ميان برادران و خواهران مسلمان، اختلاف و كدورتي پديد آمد، بر همگان واجب است به اندازة توان و موقعيت خود، براي رفع كدورت و برقراري صلح و صفا ميانشان بكوشند: «إِنَّمَا الْمُومِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(حجرات: 10)؛ همانا مؤمنان برادر يكديگرند. پس هميشه بين برادران خود صلح دهيد و خداترس و پرهيزكار باشيد تا شامل رحمت خدا شويد». پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در طول حيات پربركت خود، در برقراري صلح و صفا ميان برادران ايماني، بيش از همه مي‌كوشيد و در اين راه از هيچ لطفي فروگذار نكرد. بي‌گمان، اثر رواني قهر، كينه، حسد و دشمني به‌گونه‌اي است كه به بهداشت رواني افراد آسيب مي‌رساند و آنان را از فعاليت و خلاقيت بازمي‌دارد. هرگز از آدم بدخو، عصباني مزاج و كينه‌توز، انديشه‌اي زايا و سازنده و خلاقيتي كارآمد نمي‌توان انتظار داشت. اختلاف، دشمني و بدبيني، لطف و صفاي زندگي جمعي را نيز از ميان مي‌برد و طعم شيرين زندگي اجتماعي را از آدميان مي‌ربايد. از همين رهگذر، در روايتي از پيامبر گرامي اسلام مي‌خوانيم: «اَلا اُخْبِرُكُمْ بِاَفْضَلِ مِنْ دَرَجَةِ الصِّيامِ وَالصَّلوةِ وَ الصَّدَقَةِ: صَلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ، فَاِنَّ فَسادَ ذاتِ الْبَيْنِ هِيَ الْحالِقَةُ؛2 آيا شما را آگاه سازم به عملي كه برتر از روزه و نماز و صدقه است: آن عمل، اصلاح ميان مردم است. به درستي كه فساد ميان انسان‌ها، ماية هلاكت است». آن حضرت در سخني ديگر مي‌فرمايد: «ماعَمِلَ ابْنُ آدَمَ شَيْئاً اَفْضَلُ مِنَ الصَّلوةِ وَ صَلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ وَ خُلْقٍ حَسَنٍ؛3 فرزند آدم، كاري انجام ندهد كه برتر از نماز و اصلاح ميان مردم و خوش اخلاقي باشد».
  1. صائب تبريزى
  2. نهج الفصاحه، ص 40
  3. همان، ص 41
 
  1. احيا و بزرگ‌داشت ارزش‌ها
جايگاه ارزش‌هاي اخلاقي و انساني تا آنجاست كه بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، به انگيزة حفظ و ترويج آن شكل گرفته است. رسول الله صلي الله عليه و آله در اين باره مي‌گويد: «اِنَّما بُعِثْتُ لاِتِمَّمَ مَكارِمَ الاْخْلاقِ؛1 همانا مبعوث شدم تا مكارم اخلاق را به اتمام برسانم». اين ارزش‌هاي مقدس، با فطرت آدميان هماهنگ است و بدين ترتيب، همة انسان‌ها و مكتب‌ها، احترام و پذيرش آن‌ها را بر خود سزاوار ديدند. نبي مكرم اسلام افزون برآن‌كه در راه احياي اين ارزش‌ها مي‌كوشيد، بر صاحبان اين فضيلت‌ها نيز احترام فراواني مي‌گذاشت. اميرمؤمنان، علي عليه السلام مي‌فرمايد: «وقتي اسيران قبيلة طي را آوردند، زني در ميان آن‌ها به پيامبر عرض كرد: به مردم بگو مزاحم من نشوند و با من خوش رفتاري كنند؛ زيرا من دختر رئيس قبيله هستم و پدرم، كسي بود كه به عهد و پيمان‌ها وفادار مي‌ماند، اسيران را آزاد و گرسنگان را سير مي‌كرد، به همه سلام مي‌داد و هرگز نيازمندي را از خود نمي‌راند. من، دختر حاتم طايي هستم. پيامبر با شنيدن اين سخنان فرمود: اين صفاتي كه گفتي، نشانه‌ها و اوصاف مؤمنان حقيقي است. آن‌گاه افزود: او را رها كنيد و كسي مزاحمش نشود؛ زيرا پدرش، كسي بوده كه مكارم اخلاق را دوست داشته است و خدا مكارم اخلاق را دوست دارد».2 همان‌گونه كه از اين داستان برمي‌آيد، پيامبر خدا ارزش‌هاي اخلاقي را در هركه مي‌ديد، به او احترام و توجه مي‌كرد، حتي اگر آن شخص به ديني غير از اسلام پاي‌بند بود. دربارة رفتار شايستة پيامبر با صاحبان فضيلت نيز نقل مي‌كنند هنگامي كه جعفر بن ابي طالب براي مهاجرت به سوي حبشه حركت مي‌كرد، پيامبر او را بدرقه و دعا كرد. هنگامي هم كه پس از چند سال، از آن سرزمين برمي‌گشت، پيامبر از جاي برخاست و به استقبال او رفت و وي را بوسيد. چون آمدن او پس از پيروزي خيبر بود، حضرت فرمود: «نمي‌دانم آيا براي پيروزي خيبر خوش‌حال باشم يا براي آمدن جعفر».3 نخستين جنگ ميان مسلمانان و كافران، بدر بود. كساني كه همراه رسول الله صلي الله عليه و آله در اين جنگ شركت كردند، به عنوان «اهل بدر»، ويژگي و موقعيت ممتازي در پيشگاه پيامبر و مسلمانان صدر اسلام داشتند. روايت است كه پيامبر اسلام روز جمعه در مسجد نشسته بود و به علت زيادي جمعيت، جا تنگ بود. در همين حال، عده‌اي [از اهل بدر] از جمله ثابت بن قيس وارد مجلس شدند. [آن‌ها براي مدتي ] در برابر پيامبر ايستاده بودند و هيچ‌كس براي آنان جا باز نكرد. مشاهدة اين صحنه، بر پيامبر گران آمد. از اين رو، به چند تن از مهاجران و انصار اطراف خود فرمود: فلاني و فلاني برخيزيد. پس به تعداد افراد [اهل بدر]، ديگران را بلند كرد و [اهل بدر] را جاي داد. اين امر بر كساني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را بلند كرده بود، گران آمد و آثار ناخشنودي در چهره‌شان ظاهر شد. گروهي از منافقان و فرصت طلبان به مسلمانان گفتند: آيا شما مي‌پنداريد پيامبرتان ميان مردم به عدالت رفتار مي‌كند؟ اگر چنين است، چرا در اين باره به عدالت رفتار نكرد و كساني را كه از قبل آمده و براي خود جا گرفته بودند، بلند كرد و كساني را كه ديرتر آمده بودند، به جاي آنان نشاند؟»4 بهترين پاسخ براي اين افراد فرصت طلب، اين آية شريفه است كه بعدها به عنوان گرامي داشت اهل بدر در مقام پيش‌تازان جهاد، از سوي خداوند، نازل شده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا(مجادله: 11)؛ اي كساني‌كه ايمان آورده‌ايد! چون به شما گفته شود در مجالس جاي باز كنيد، پس جاي باز كنيد تا خدا براي شما گشايش پديد آورد و چون گفته شود برخيزيد، پس برخيزيد». نمونه‌اي ديگر از توجه پيامبر به ارزش‌هاي ديني، گرامي‌داشت شهيد و خانوادة شهدا بود. «در سال هشتم هجرت، در جريان جنگ موته، هنگامي كه فرماندهي لشكر به عهدة جعفر بن ابي طالب بود، نبرد سختي درگرفت و بر اثر اين نبرد، دست راست و چپ جعفر قطع شد و در حالي كه زخم‌هاي بسيار بر بدن وي وارد شده بود، به مقام والاي شهادت نايل آمد. پيامبر نيز در توصيف مقام او فرمود: «اِنَّ اللّهَ اَبْدَلَ جَعْفَراً بِيَدَيْهِ جِناحَيْنِ يَطيرُ بِهِما فِي الْجَنَّةِ حَيْثُ شاءَ؛ همانا خداوند در عوض دو دست جعفر كه قطع شد، دو بال به او عطا كرد كه با آن‌ها در بهشت هرجا كه بخواهد، پرواز مي‌كند». پس از اين جنگ، هنگامي كه لشكر اسلام به طرف مدينه مي‌آمد، رسول خدا صلي الله عليه و آله همراه مسلمانان به پيشواز از آنان رفتند و گروهي از كودكان در حالي كه سرود مي‌خواندند، در ميان آنان بودند. پيامبر كه سوار بر مركبي در حركت بود، فرمود: «كودكان را سوار كنيد و فرزند جعفر را به من بدهيد. آن‌گاه عبدالله بن جعفر را كه پدرش به شهادت رسيده بود، جلوی خود سوار كرد». عبدالله مي‌گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: «به تو تبريك مي‌گويم كه پدرت همراه با فرشتگان در آسمان پرواز مي‌كند».5
  1. ميزان الحكمه، ج 3، ص 149
  2. محجة البيضاء، ج 4، ص 122
  3. مكارم اخلاق، ج 1، ص 153
  4. بحارالانوار، ج 17، ص 24
  5. نك: سيرة حلبى، بيروت، دار احياء التراث، 1390ه.ق، ج 3، ص 78
 
  1. رعايت حقوق ديگران
رسول گرامي اسلام در رعايت حقوق ديگران، بهترين نمونه بود و هيچ‌گاه حقي را از كسي تباه نساخت. نقل است كه «مردي يهودي چند دينار از پيامبر طلب داشت. روزي آمد و پول خويش را مطالبه كرد. حضرت فرمود: ندارم كه بدهم، ولي آن مرد نپذيرفت. حضرت فرمود: پس همين‌جا مي‌نشينم. يهودي نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و بامداد انجام شد. اصحاب پيامبر، يهودي را تهديد كردند كه چرا اين‌گونه با رسول خدا صلي الله عليه و آله برخورد مي‌كني؟ حضرت مانع اين كار يارانش شد و فرمود: خدا مرا مبعوث نكرده است كه بر كسي كه در امان است يا غير او، ستم كنم. وقتي صبح شد و آفتاب مقداري بالا آمد، ناگهان يهودي گفت: شهادت مي‌دهم كه خدايي جز الله نيست و شهادت مي‌دهم كه محمد، بنده و فرستادة اوست. آن‌گاه نصف مال خود را در راه خدا داد و گفت: مي‌خواستم ببينم وصفي كه در تورات براي پيامبر آخرالزمان آمده كه محل تولد او مكه است و محل هجرتش مدينه است و درشت‌خو و غليظ نيست و صدا بلند نمي‌كند و ناسزا نمي‌گويد، آيا در تو هست يا نه؟ ديدم كه هست و اينك، نصف مال من در اختيار توست».1 «پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شخصي را براي گردآوري زكات فرستاد. آن شخص هنگامي كه از مأموريت بازگشت، زكات را تحويل داد و اجناسي را براي خود نگه داشت و گفت: آن‌ها به عنوان هديه به من داده شده است. [پيامبر] بي درنگ برخاست و روي منبر ايستاد و فرمود: چه شده است كارمندي كه ما براي انجام كارمان گسيل داشته‌ايم، مي‌گويد: اين، براي شماست و اين، هديه براي من است؟ آيا به راستي، اگر درون خانة پدر و مادر نشسته بود، به او هديه‌اي داده مي‌شد؟ سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هيچ‌كس چيزي را نمي‌گيرد، مگر آن‌كه در روز قيامت آن را برگردن خود حمل مي‌كند. سپس دست خويش را بلند كرد و فرمود: خدايا! آيا ابلاغ كردم؟ خدايا! آيا ابلاغ كردم؟»2
  1. محمدباقر مجلسى، حيات القلوب، تحقيق: سيد على اماميان، قم، انتشارات سرور، 1376، چ 27 ج 2، ص 117
  2. ناسخ التواريخ، ج 2، ص 159
 
  1. مشاركت در مشكلات مردم
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، رهبري الهي بود كه از متن مردم برخاسته و دل‌سوزي و مشاركت در سختي‌ها و مشكلات مردم، در دستور كار حضرتش بود. حضرت محمد صلي الله عليه و آله خود را از امت جدا نمي‌دانست. از اين رو، هرگز راضي نشد خود در آسايش به سر برد و مردم در رنج و سختي باشند، بلكه پيوسته در همة صحنه‌هاي سخت، در كنار مردم و پيش‌قدم آنان بود و مشكلات را به جان مي‌خريد. امير مؤمنان، علي عليه السلام مي‌فرمايد: «در كندن خندق، همراه پيامبر بودم كه حضرت فاطمه عليهاالسلام آمد و مقداري نان آورد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اين چيست؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: قرص ناني است؛ براي حسن و حسين پخته بودم، مقداري از آن را هم براي شما آورده‌ام. پيامبر فرمود: سه روز است پدر تو طعامي نخورده است و اين، نخستين غذايي است كه مي‌خورم». آن حضرت در جريان جنگ خندق، خود، كلنگي به دست گرفت و در كندن گودال، به كمك مهاجران و انصار شتافت تا آن‌كه بر اثر شدت كار عرق كرد و خسته شد و فرمود: «آسايش، جز آسايش آخرت نيست. خدايا! انصار و مهاجرين را بيامرز».1 جابر بن عبدالله مي‌گويد: وقتي به كندن خندق مشغول بوديم، به جاي سختي برخورديم. گفتيم: يا رسول الله! به جاي سختي رسيده‌ايم، چه كنيم؟ فرمود: «كمي آب روي آن بريزيد» و آن‌گاه خود، در حالي كه از شدت گرسنگي آزار مي‌ديد، نام خدا را بر زبان آورد و با كلنگ ضربه‌اي به آن مانع وارد كرد و آن را از ميان برداشت.2 «رسول خدا صلي الله عليه و آله در آخرين روزهاي حيات خويش كه در بستر بيماري بود، به بلال گفت كه مردم را فرابخواند. سپس حضرت به مسجد آمد و به منبر رفت و فرمود: «اي گروه اصحابم! آيا به همراه شما به جهاد نپرداختم؟ آيا دندانم نشكست و چهره‌ام غبارآلود نشد و آيا همانند شما گرسنگي و تشنگي را تحمل نكردم؟» اصحاب گفتند: آري، يا رسول الله! چنين بود. آن‌گاه حضرت فرمود: «خداوند نيز به شما جزاي خير عنايت كند».3 و بدين‌گونه، رسول اكرم صلي الله عليه و آله مشاركت خويش را در مشكلات مردم يادآور شد.
  1. حياة القلوب، ج 2، ص 119
  2. بحارالانوار، ج 20، ص 198
  3. همان، ص 508
 
  1. اُنس با مردم
يكي از ويژگي‌هاي مؤمن، انس و الفت داشتن با مردم است. نبي اكرم صلي الله عليه و آله در اين باره مي‌فرمايد: «اَلْمُؤمِنُ يَألِفُ وَ يُؤلَفُ وَ لاخَيْرَ فِيمَنْ لا يَألِفُ وَ لا يُؤلَفُ وَ خَيْرُ النّاسِ اَنْفَعَهُم لِلنّاسِ؛1 مؤمن با ديگران انس و الفت برقرار مي‌سازد و ديگران نيز با او مأنوس مي‎شوند و در كسي كه از چنين ويژگي به دور باشد، خيري نيست. بهترين مردم كسي است كه وجودش براي ديگران سودبخش باشد. «آن حضرت با ياران خود انس و آشنايي و با آنان احساسي همانند داشت تا به سادگي در دل‌هاي آنان بنشيند. وي بذر محبت خود را در دل‌هاي آنان مي‌كاشت و به يكايك آنان گوش فرامي‌داد تا همه كس، چنين احساس كنند مورد توجه آن حضرت قرار دارند. آن حضرت در همه احوال، انيسي آشنا براي مردم بود و آغوش دل بر مردم مي‌گشود».2
  1. جامع الصغير، ج 2، ص 183
  2. خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 350
 
  1. چشم پوشي
يكي از تكنيك‌هاي شاد زيستن و در نتيجه، رسيدن به آرامش خاطر، چشم پوشي است. علي عليه السلام در اين باره مي‌فرمايد: «مَنْ لَمْ يَتَغافَلْ وَ لا يَغُضَّ عَنْ كَثِيرٍ مِنَ الاُمُورِ تَنَغَّضَتْ عِيشَتُهُ؛كسي كه تغافل نكند و از بسياري از امور، چشم پوشي نكند، زندگي‌اش تيره و كور خواهد بود». تغافل، يعني اين‌كه آدمي چيزي را بداند و از آن آگاه باشد، ولي خود را دربارة آن امر بي‌خبر نشان دهد. اين عمل اگر به جا و به اندازه انجام پذيرد، از خوي‌هاي نيك و پسنديده است و ثمره‌هاي خوبي با خود به همراه دارد. بسياري از بي‌مهري‌هاي ديگران در حق آدمي و گرفتاري‌ها و پيشامدهاي روزگار، در پرتو ناديده انگاشتن آن‌ها، براي فرد، آسان و ملايم خواهد شد. بدين ترتيب، آدمي از شر گزندة آن‌ها در امان خواهد بود. به تعبير ديل كارنگي: ما صاحب آن خلق سليم و روح پاك پيامبري نيستيم كه بتوانيم دشمن خود را دوست بداريم، ولي براي سلامت و خوشي خود، بايد آن‌ها را ببخشاييم و فراموششان كنيم. اگر كسي در حق شما بدي روا بدارد، اهميتي ندارد، بلكه فراموش نكردن و همواره به خاطر آوردن آن است كه شما را ناراحت مي‌كند.2 تغافل، در اصلاح ديگران نيز نقش بسزايي ايفا مي كند. گاهي، عيب‌ها و كاستي‌هاي ديگران را ناديده گرفتن و خويشتن را در لغزش‌هاي اين و آن بي‌خبر نشان دادن، در اصلاح اخلاق و كردار خطاكاران، مؤثرتر از اظهار كردن و به روي آوردن است. بر اين اساس، «رسول اكرم صلي الله عليه و آله در برابر بسياري از رفتارهاي ناپسند و زشت دشمنان از جمله منافقان، تغافل مي‌ورزيد و تا آنجا كه مصلحت اسلام و جامعة مسلمانان اقتضا مي‌كرد، اين‌گونه برخوردها را ناديده مي‌گرفت. منافقان، در غياب رسول اكرم صلي الله عليه و آله زياد بدگويي مي‌كردند و با سخنان نارواي خود، همواره آن حضرت را آزار مي‌دادند. وي نيز با آن‌كه از اين رفتار زشت منافقان آگاه بود، تغافل مي‌ورزيد و به روي خود نمي‌آورد. گاهي به منافقان خبر مي‌رسيد كه بدگويي‌ها و سخنان نارواي شما به گوش پيامبر رسيده است. آنان نيز براي آن‌كه چاره جويي كنند و خويشتن را از ننگ و رسوايي در امان دارند، به حضور حضرت شرف‌ياب مي‌شدند و گفته‌هاي خود را انكار مي‌كردند و اظهار مي‌داشتند كه ما چنين حرف‌هايي نزده‌ايم. نبي اكرم صلي الله عليه و آله با آن‌كه مي‌دانست دروغ مي‌گويند، سخنانشان را مي‌پذيرفت و وانمود مي‌كرد حرف آن‌ها درست است. اين كرامت نفس و تغافل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در برابر رفتار منافقان، سبب شده بود كه آنان آن حضرت را ساده‌دل و زودباور بينگارند و با خود بگويند كه پيامبر، گوش شنوايي است؛ هر سخني را كه مي‌شنود، بي چون و چرا قبول مي‌كند».3 خداوند در قرآن شريف، به اين گفتة منافقان اشاره و سپس تأكيد كرد كه اين رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، تنها به خير و صلاح شماست: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُوذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ(توبه: 61)؛ از آن‌ها، كساني هستند كه پيامبر را آزار مي‌دهند و مي‌گويند: او خوش باور است. بگو: خوش باور بودن او به نفع شماست. «پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با اين رفتار خويش، شخصيت آن‌ها را خرد نكرد و عواطف آن‌ها را جريحه‌دار نساخت. اگر ايشان بي‌درنگ پرده‌ها را بالا مي‌زد و دروغ گويان را رسوا مي‌كرد، افزون بر اين‌كه آبروي عده‌اي به سرعت از ميان مي‌رفت، راه بازگشت و توبه بر آن‌ها بسته مي‌شد و افراد آلوده‌اي [از مسلمانان] كه هدايت پذير بودند، در صف بدكاران جاي مي‌گرفتند و از اطراف حضرت دور مي‌شدند. رهبر مهربان و دل‌سوز و در عين حال پخته و دانا بايد همه چيز را بفهمد، ولي بسياري از آن‌ها را به روي خود نياورد تا آن‌ها كه شايسته‌تربيتند، تربيت شوند و از مكتب او نگريزند و اسرار مردم از پرده برون نيفتد».4
  1. غرر الحكم و درر الكلم، ج 5، ص 455
  2. ديل كارنگى، آيين زندگى، ترجمة: حسام الدين امامى، تهران، صفار، 1378، چ 21، ص 107
  3. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ترجمه آيات، تحقيق و نگارش: على كرمى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380، ج 5، ص 640
  4. تفسير نمونه، ج 8 ، صص 15 و 16
 
  1. عدالت‎خواهي و عدالت‌گري
در قرآن كريم مي‌خوانيم: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَمِيعًا بَصِيرًا(نساء: 58)؛ خداوند به شما فرمان مي‌دهد كه امانت‌ها را به صاحبان آن بدهيد و آن‌گاه كه ميان مردم به داوري پرداختيد، به عدالت داوري كنيد. خداوند شما را به اموري بسيار نيكو و شايسته اندرز مي‌دهد و خداوند، شنوا و بيناست. عدالت ورزي، از بايسته‌هاي زمام‌داري شايسته است كه بر اثر آن، آن كه صاحب حق است، به حق خويش رسد و آن كه به ناحق به اموال ديگران دست يافت، مجبور به واگذار كردن اين اموال به صاحبان اصلي آن شود. رفتار عادلانة زمام‌داران، انسان خيانت‌كار را از انديشة ايجاد «حاشية امن» براي غارت بيت‌المال و اموال مردم باز مي‌دارد و در نتيجه، همواره در هراس و ناكامي به سر مي‌برد. مردم نيز در اين شرايط، احساس امنيت و آرامش مي‌كنند و مسئوليت‌ها و كارهايشان را با اميد و انگيزة بيشتري بر عهده مي‌گيرند. رسول گرامي اسلام، عدالت‌ورزي را اساس كار حكومت‌داري خود قرار داده و اين خصلت نيك، او را در مقام رهبري، به شخصيتي محبوب و پرجاذبه تبديل ساخته بود. آن حضرت با اين منش، يكي از نمونه‌هاي اصلي «حقوق بشر» را تبيين و تفسيري عملي كرد. «پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در دوران پيش از بعثت، در همة آنچه به وي مربوط مي‌شد، با ديگران انصاف مي‌ورزيد و در همة برخوردها و معاملات خود با مردم، تجسمي از عدالت بود. يك بار در همان دوران، حضرت خديجه(س)، غلام خود، زيد بن حارثه را به رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه كرد و از آن پس، وي غلام آن حضرت بود. در اين ميان، هنگامي كه خانواده و كسان زيد كه در پي او بودند، به محل او پي‌بردند و به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدند و مي‌خواستند با پرداخت بهاي او، وي را آزاد كنند، آن مرد عادل، به دليل حقي كه آنان داشتند، با آن‌ها لجاجت نورزيد و اين حق را به ايشان داد كه فرزند خود را ببرند. او حتي پا را از عدالت فراتر نهاد و با آنان احسان كرد و فرمود: اگر او مي‌خواهد همراه شما برود، او را بدون اين‌كه بهايي بدهيد، در اختيار گيريد، ولي زيد اين را نپذيرفت كه پيامبر را ترك گويد، بلكه اين را پذيرفته بود كه در غربت و در بردگي، ولي در جوار رسول خدا صلي الله عليه و آله به سر برد و با خانواده و كسان خود نرود».1 نمونة ديگري از عدالت‌گري آن حضرت را در تقسيم غنايم جنگي مي‌توان آموخت. «آن حضرت به هريك از مردم به اندازة مشاركت‌شان در جهاد، سهمي از غنيمت مي‌داد و گاه نيز به كساني كه تنها به زبان، اسلام آورده بودند و وي مي‌خواست دل‌هاي آنان را به اين دين نزديك سازد، قدري مي‌بخشيد. در صحيح مسلم و صحيح بخاري آمده است: مردي از باديه نشينان كه تازه اسلام آورده بود، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله غنايم را تقسيم مي‌كرد، به حضور ايشان رسيد و گفت: اي محمد! به خداوند سوگند، اگر خدا نيز به تو فرمان دهد كه عدالت بورزي، عدالت نمي ورزي. آن حضرت فرمود: واي بر تو! چه كسي پس از من، با تو به عدالت رفتار خواهد كرد؟ سپس گفت: از اين مرد و كساني چون او بر حذر باشيد كه ميان امت من، همانند كسي هستند كه قرآن مي‌خوانند و اين قرآن، از حنجرة آنان تجاوز نمي‌كند و به صحنة عمل و كردار آنان وارد نمي‌شود. آن‌گاه افزود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، من به انتخاب خود، نه چيزي به شما مي‌دهم و نه چيزي از شما بازمي‌دارم؛ من تنها يك خزانه‌دارم»2 «آن حضرت به سبب شدت عدالت جويي خويش، پيوسته در بيم بود كه مبادا در حالي كه حقي از ديگران برگردن اوست، به ملاقات خداوند رود. به همين علت نيز هنگامي كه در بستر آخرين بيماري افتاده و سخت خسته و ناتوان بود، برخاست، به مسجد آمد و به مردم فرمود: اي مردم! هركس شلاقي بر پشت او زده‌ام، اينك آماده‌ام تا قصاص كند؛ هركس آبرويي از او برده‌ام، اينك اين آبروي من، برخيزد و تلافي كند؛ هركس از او مالي ستانده‌ام، اينك اين مال و ثروت من، برخيزد و از آن بردارد و از برآشفته شدن من، بدين سبب بيم نكند كه چنين چيزي از من سر نمي‌زند. همانا دوست داشتني‌ترين شما نزد من، كسي است كه اگر حقي بر من دارد، آن را بستاند يا مرا حلال كند، تا من با دلي خوش و قلبي پاك پروردگارم را ملاقات كنم».3 پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمود: «از دعاي ستم ديده بر خود بترسيد كه ميان چنين دعايي و خداوند هيچ حجابي وجود ندارد» و نيز: «هركس با ستم‌گري راه پويد، به سوي آتش رفته است.» پيامبر خدا، ستمديدگان محكوم را نيز از اين‌كه در برابر ستم حاكمان ستمگر سكوت كنند، نهي مي‌كند؛ زيرا چنين كاري، همكاري با آنان است. آن حضرت در اين باره مي‌فرمايد: خداوند، عامة مردم را به ستم خاصه بازخواست نمي‌كند، مگر آن‌گاه كه ستم را مشاهده كنند و آن را زشت نشمارند. از آن رسول يگانه، در بياني ديگر مي‌خوانيم: به خداوند سوگند، يا به معروف و نيكي، امر و از بدي و منكر، نهي مي‌كنيد، دست ستمگر را مي‌‌بنديد و او را كاملاً تسليم حق و در چهارچوب آن محدود مي‌سازيد يا آن‌كه خداوند، دل‌هاي‌تان را با همديگر نامهربان مي‌سازد و پس از آن، به درگاه او دعا مي‌كنيد، ولي دعايتان مستجاب نمي‌شود. از اين گونه روايت‌ها دو نكته مي‌توان دريافت: الف) پاي‌بندي فراوان رسول خدا صلي الله عليه و آله به عدالت و نيز دعوت ديگران به آن و تأكيد بر سخت‌گيري در آن باره؛ زيرا عدالت در ذات خود، نوعي كمال و حاكي از درستي دل و انديشة شخص عدالت‌جو است. ب) رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم را به عدالت اجتماعي فرامي‌خواند؛ زيرا بر اثر برپايي عدالت، كار جامعة سامان مي‌يابد و در پرتو آن، نه مردي به همسر و خاندان خويش؛ نه خويشاوندي به خويشاوندي؛ نه رئيسي به مرئوسي؛ نه حاكمي به محكومي و نه صاحب ولايتي بر آن كه در ولايت اوست، ستم روا مي‌دارد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي قدسي از خداوند، چنين نقل مي‌كند: «اي بندگان من! من عدالت را بر خويش مقرر داشته‌ام. پس شما نيز بر همديگر ستم نرانيد».4
  1. نك: خاتم پيامبران، ج 1، صص 449 و 450
  2. نك: همان، صص 451 و 452
  3. همان، ص 453
  4. نك: همان، صص 453 و 454
 
  1. مبارزه با خرافه
«خرافات، عبارت است از اعتقادات بي‌اساسي كه با عقل و منطق و علم و واقعيت ناسازگار باشد؛ مثل اعتقاد به نحس بودن عدد سيزده، سيزدهم فروردين ماه نزد ايرانيان، شوم بودن چهارشنبه براي مسافرت، هديه دادن چاقو و شكستن نمكدان. در بين همة خرافات، خرافات مذهبي، بدترين نوع آن بوده است؛ چرا كه وقتي انديشه‌اي موهوم و خرافي رنگ ديني بگيرد، بر همة افكار و كردار انسان مذهبي سايه خواهد افكند و اين ويران كننده خواهد بود».1 نشر خرافات ميان جوامع به ويژه كشورهاي جهان سوم، يكي از ابزارهاي تسلط استعمارگران بر اين گونه ملت‌هاست. آن‌ها با سرگرم كردن افكار عمومي به امور خرافي، مجالي براي انديشيدن آنان به هدف‌هاي شوم استعماري، برايشان باقي نمي‌گذارند. همچنين خرافه، از دشمنان اصلي آگاهي و معرفت و واقع گرايي است كه فضيلت‌ها را ويران و نابود مي‌سازد. از اين رهگذر، يكي از هدف‌هاي مهم بعثت پيامبر اسلام، مبارزه با خرافه پرستي و افكار پوچ و بي اساس بود. «رسول اكرم صلي الله عليه و آله از مارية قبطيه، پسري به نام ابراهيم داشت. اين پسر كه مورد علاقة رسول خداست، در هجده ماهگي از دنيا مي‌رود. پيامبر كه كانون عاطفه بود، قهراً متأثر مي‌شود و حتي اشك مي‌ريزد و مي‌فرمايد: «دل مي‌سوزد و اشك مي‌ريزد اي ابراهيم! ما به خاطر تو محزونيم، ولي هرگز چيزي بر خلاف رضاي پروردگار نمي‌گوييم». تمام مسلمين ناراحت و متأثرند به خاطر اين‌كه غباري از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نشسته است. همان روز تصادفاً خورشيدگرفتي رخ مي‌دهد. مسلمين پنداشتند كه گرفتن خورشيد، هماهنگي عالم بالا به خاطر پيغمبر است؛ يعني خورشيد كسوف كرد، براي اين‌كه فرزند پيامبر از دنيا رفته است. اين مطلب ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يك زبان شدند كه خورشيد به خاطر حزني كه عارض پيغمبر شد، منكسف شد. اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود، ولي پيغمبر چه مي‌كند؟ او نمي‌خواهد از نقاط ضعف مردم براي هدايت آنان استفاده كند، مي‌خواهد از نقاط قوّت مردم استفاده كند. پيغمبر نمي‌خواهد از جهالت و ناداني مردم به نفع اسلام استفاده كند، بلكه مي‌خواهد از علم و معرفت و بيداري مردم استفاده كند. آمد بالاي منبر و به مردم گفت: خورشيد گرفتگي، پديده‌اي طبيعي است و ربطي به ماجراي فوت فرزندم ابراهيم ندارد».2
  1. دايرة المعارف تشيع، ج 7، ص 107
  2. شهيد مطهرى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1380، چ 2، ج 16، ص 108
 
  1. جوان‌مردي و ستم ستيزي
جوان‌مردي، ويژگي انسان‌هاي بزرگوار و بلندهمت است و در غيرت و آزادي فرد ريشه دارد. از آثار آن نيز ستم ستيزي است. از ويژگي‌هاي بي نظير نبي گرامي اسلام، مردانگي و بلندمَنِشي او بوده است. آن حضرت در پرتو همين روحية جوان‌مردي، پيش از بعثت با عده‌اي از جوان‌مردان هم‌پيمان شد تا مراقب باشند حق مظلومي از بين نرود و بدين‌گونه، سپاهي به نام «حلف الفضول» را تشكيل داد. «مسئلة ايجاد سپاه حلف الفضول به پيشنهاد پيامبر اسلام پيش از اين‌كه به رسالت مبعوث شود، امري بس مهم است و نبايد آن را رويدادي كوچك دانست؛ زيرا حضرت محمد صلي الله عليه و آله با تشكيل اين سپاه، انقلابي اخلاقي به پا كرد. تا آن زمان در سرزمين عربستان به فكر كسي نرسيده بود كه مي‌توان يك گناه‌كار را بازخواست كرد تا زياني را كه بر مظلوم وارد آمده است، جبران كند. اگر مظلوم از قبيله‌اي نيرومند بود يا قبيله‌اش حاضر به فداكاري مي‌شد، مي‌توانست حق خود را از ستمگر بگيرد، وگرنه حق او از ميان مي‌رفت. همچنين خون مقتولي كه قبيله‌اي نيرومند نداشت و قبيله‌اش حاضر نبود براي او فداكاري كند، پاي‌مال مي‌شد. همة مردم، اين وضع را عادي مي‌دانستند و گمان نمي‌بردند ممكن است اين نوع حقوق اجتماعي را نيز تغيير داد. حضرت محمد صلي الله عليه و آله با تشكيل سپاه داوطلب (حلف الفضول)، نشان داد كه بايد حق مظلوم را از ستمگر گرفت و به او داد، حتي اگر از قبيله‌اي نيرومند نباشد يا قبيله‌اش حاضر نشوند براي احقاق حق مظلوم، فداكاري كنند. سهيلي، تاريخ نگار عرب مي‌گويد: «سالي، هنگام زيارت حج، عربي به اتفاق دختر جوان خود از صحراهاي جنوب به مكه آمد و در آنجا يك بازرگان ثروتمند مكه آن دختر را ربود. پدر چاره‌اي نداشت، جز اين‌كه به صحرا برگردد و از قبيلة خود بخواهد تا افراد قبيله، سلاح به دست بگيرند و به مكه بيايند و با قبيلة آن بازرگان بجنگند، ولي مردي كه دخترش را ربوده بودند، مي‌دانست قبيلة او كوچك است و مردان قبيله جرئت ندارند با قبايل قريش بجنگند. وقتي حضرت محمد صلي الله عليه و آله از اين ستم آگاه شد، از جوانان قبايل ده گانة قريش خواست كه راضي نشوند، اين ظلم در مكه صورت بگيرد. جوانان قريش كه داوطلب بودند طرفدار مظلوم شوند، اطراف خانة كعبه جمع شدند و در آنجا سوگندي به اين شرح ياد كردند: ما سوگند ياد مي‌كنيم كه آن‌قدر از مظلوم حمايت كنيم تا ظالم مجبور شود حق او را برگرداند و ما سوگند ياد مي‌كنيم كه در اين راه هيچ طمع نداشته باشيم؛ خواه مظلوم، ثروتمند باشد يا فقير. آن‌گاه محمد صلي الله عليه و آله و جوانان قريش به طرف منزل بازرگان ستمگر رفتند و خانه‌اش را محاصره كردند و به او گفتند كه بايد بي‌درنگ دختر جوان را تحويل پدرش بدهد. بازرگان ثروتمند گفت: يك شب به من مهلت دهيد و من فردا صبح دختر را به پدرش تحويل خواهم داد. ولي محمد صلي الله عليه و آله و جوانان قريش نپذيرفتند و گفتند: بايد بي‌درنگ دختر را تحويل پدر بدهي و بازرگان توانگر مجبور شد دختر را رها كند. مرتبه‌اي ديگر، ابوجهل كالايي را از بازرگاني خارجي خريد، ولي بهاي جنس بازرگان را نپرداخت. محمد صلي الله عليه و آله بعد از اين‌كه از واقعه باخبر شد، نزد ابوجهل رفت و از او خواست قيمت كالاي بازرگان را بپردازد و او هم پرداخت. از آن پس، هر بار در مكه به كسي ستم مي شد، سربازان داوطلب سپاه [حلف الفضول] به كمك مظلوم مي‌رفتند. بعدها پيغمبر اسلام گفت: من از شركت در سپاه حلف الفضول به قدري خوش وقت و سرافراز بودم كه اگر به من مي‌گفتند از آن سپاه خارج شو و در عوض يك صد شتر سرخ موي دريافت كن، راضي نمي‌شدم».1
  1. نك: محمد صلى الله عليه و آله، پيامبرى كه از نو بايد شناخت، صص 36 و 37
  فصل پنجم: اخلاق نظامي
  1. آيين نبرد
دايرة عدل و انصاف رسول خدا صلي الله عليه و آله، دشمنان آن حضرت و مشركان را نيز فرا گرفته بود، به‌گونه‌اي كه حتي پديده‌اي چون جنگ نيز نتوانست آن حضرت را از جادة عدل و انصاف، در برخورد با دشمنان خارج كند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي جنگ آدابي قائل بود و خود به آن عمل مي‌كرد. امام صادق عليه السلام در حديثي فرمود: «آن حضرت، هرگز به دشمني شبيخون نزد».1 از حضرت علي عليه السلام نيز در اين باره نقل است: «رسول خدا صلي الله عليه و آله چون مي‌خواست مرا [براي نبرد] به سوي يمن بفرستد، فرمود: اي علي! تا كسي را به اسلام فرا نخوانده‌اي، با او جنگ نكن. سوگند به آفريدگار، اگر پروردگار والا به دست تو كسي را هدايت كند، برايت از آنچه خورشيد بر آن مي‌تابد، بهتر است».2 مولا علي عليه السلام در سخني ديگر مي‌فرمايد: شيوة پيامبر گرامي چنان بود كه هرگاه مي‌خواست سپاهي را به سويي گسيل دارد، فرماندهش را به پرواي الهي سفارش مي‌كرد و مي‌فرمود: به نام خداوند و در راه او و بر آيين پيامبر خدا، نه براي كشورگشايي و انتقام گيري شخصي، به نبرد بپردازيد. با گروهي نجنگيد جز آن‌كه براي آنان كاملاً استدلال كنيد؛ بدين‌گونه كه آن‌ها را به گواهي به خداوندي پروردگار و پيامبري محمد صلي الله عليه و آله و آنچه آورده است، بخوانيد. اگر سخنان را پذيرفتند، پس برادران ديني شما به شمار مي‌آيند، ولي اگر از پذيرش اسلام سر باز زدند، از آنان بخواهيد با خواري، ماليات و جزيه بپردازند. اگر پذيرفتند، از آن‌ها بپذيريد و ايشان در دين خود همچنان مي‌مانند و اگر اين را نيز نپذيرفتند، سرانجام با ياري پروردگار، نبرد با آنان را آغاز كنيد.3 نقل است كه امام صادق عليه السلام فرمود: شيوة حضرت محمد صلي الله عليه و آله چنان بود كه هرگاه مي‌خواست سپاهي گسيل دارد، به آنان خطاب مي‌كرد و مي‌فرمود: به نام خداوند و در راه او و بر كيش پيامبر او برويد. خيانت نورزيد. اجساد را تكه تكه نكنيد. نيرنگ نورزيد. پير كهن سال را نكشيد. كودكان را نكشيد. زنان را نكشيد. جز به هنگام ضرورت، درختي را قطع نكنيد و اگر مسلماني ـ معمولي يا مهم ـ مشركي را پناه داد، او در امان است تا با قرآن، آشنا و با آگاهي، مسلمان شود. اگر پس از آن مسلمان شد، برادر ديني شماست و اگر نپذيرفت، او را تا سرزمين امني همراهي كنيد و از خداوند ياري جوييد.4
  1. بحارالانوار، ج 22، ص 130
  2. احمد بن شعيب نسائى، سنن نسائى، بيروت، دار الفكر، 1348 هـ . ق، چ 1، ص 186
  3. امام احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 352؛ به نقل از: حسين سيدى، هم‌نام گل‌هاى بهارى، صص 157 و 158
  4. شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، تحقيق: سيد حسن موسوى خرسان، بيروت، دارالتعارف و دار الصعب، 1401هـ . ق، ج 6 ، ص 138
 
  1. رفتار شايسته و جوان مردانه با اسيران
پيامبر اسلام با اسيران به نرمي و مدارا رفتار مي‌كرد و از رفتار آن حضرت با اسيران، بوي مهرباني و گذشت حس مي‌شد. «در نبرد بني قريظه، پس از پيروزي مسلمانان، پيامبر اسيران را در خانة اسامه پسر زيد جاي داد و دستور دادند كيسه‌هاي خرما را براي تغذيه آن‌ها بياورند. سپس به يارانش فرمود: با اسيران به نيكي رفتار كنيد و آبشان دهيد. هم گرماي خورشيد و هم گرماي سلاح را بر آنان روا مداريد. يكي از ياران آن حضرت مي‌گويد: در نبردي، مردي را اسير گرفتم و به خاطر كاري كه انجام داده بود، به مادرش دشنام دادم. پيامبر فرمود: آيا او را به مادرش نكوهش مي‌كني؟ تو كسي هستي كه هنوز در جاهليت خود به سر مي‌بري. اين اسيران، غلامان و كنيزان شمايند كه آفريدگار، اكنون آن‌ها را زير دست شما قرار داده است. پس كسي كه برادرش زيردست اوست، بايد آنچه خود مي‌خورد، به او بخوراند و آنچه خود مي‌پوشد، به او بپوشاند و بيش از توانشان، آنان را به كار نگيرد».1 «سهيل بن عمرو، از بزرگ‌ترين سخنرانان قريش و از دشمنان اسلام و پيامبر و نيز فردي زبان آور و دشنام گو بود. وي در جنگ بدر اسير شد. يكي از اصحاب به آن حضرت گفت: اجازه بده چهار دندان پيشين او ـ دو دندان پايين و دو دندان بالا ـ را بكنم. حضرت فرمود: او را شكنجه نمي‌كنم؛ زيرا خداوند نيز مرا شكنجه خواهد كرد، گرچه پيامبر باشم».2 ابر رحمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بر سر دوست و دشمن سايه افكنده بود و خنكاي نسيم مهرورزي‌اش، جان بيگانه و آشنا را مي‌نواخت. آن رسول يگانه، با دشمنان خويش نيز از سر انصاف رفتار مي‌كرد و هرگز دشمني‌هاي كينه‌توزان، آن حضرت را از مهرباني و خيرخواهي باز نداشت. نمونه‌اي از رفتار كريمانة او با دشمنان را در چگونگي برخورد ايشان با اسيران جنگ بدر مي‌توان مشاهده كرد: »در جنگ بدر، هفتاد تن از ارتش قريش اسير شدند. به موجب اين واقعه، پيغمبر اسلام، آيين‌نامه‌اي براي اسيران جنگي وضع و سفارش كرد با اسيران به خوبي رفتار كنند. پيش از آن‌كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله آيين نامة اسيران جنگي را وضع كند، هركس سربازي را در ميدان جنگ اسير مي‌كرد، او را ملك مطلق خود مي‌دانست و مي‌توانست هرگونه كه ميل داشت، او را به قتل برساند، حتي زنده نيز بسوزاند. حال آن‌كه بر اساس اين آيين‌نامه، اسيران با پرداخت فديه آزاد مي‌شدند و فديه نيز با ميزان بضاعت افراد هم‌خواني داشت. چون بيشتر اسيران قشون قريش، از خانواده‌هاي ثروتمند بودند، فدية آزادي هر اسير جنگي، چهارهزار درهم بود. هرگاه خانواده‌اي نتوانست آن مبلغ را بپردازد، مي‌توانست با دادن مقداري شمشير و نيزه، اسير را آزاد كند. اسيراني كه سواد خواندن و نوشتن داشتند، از پرداخت فديه معاف بودند و فدية آن‌ها تنها اين بود كه ده كودك مسلمان را باسواد كنند و بعد آزاد شوند. بر پاية آيين‌نامة پيغمبر اسلام، اسيران جنگي در تمام مدتي كه اسير مسلمانان هستند، بايد غذا و لباس مناسب به رايگان دريافت كنند و كسي نبايد آن‌ها را آزار دهد؛ زيرا خداوند از آزار رساندن به اسيران جنگي ناراضي خواهد شد. در اين آيين نامه، به گونه‌اي به حسن رفتار با اسيران جنگي تأكيد شده بود كه بعضي از جنگ جويان اسلام كه سربازان قريش را اسير كرده بودند، لباس و غذاي خود را به آن‌ها مي‌دادند و جيرة غذاي خويش را نمي‌خوردند كه مبادا به اسير بد بگذرد و برهنه و گرسنه بماند.3
  1. بخارى، صحيح بخارى، ج 3، ص 123
  2. ابن ابى شبية الكوفى، المصنف، دارالفكر، 1409هـ . ق، چ 1، ج 8 ، ص 484
  3. نك: محمد صلى الله عليه و آله، پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 247
  فصل ششم: اخلاق اقتصادي
  1. كار و تلاش
انديشة فردايي بهتر، در هركه باشد، او را به تلاش و كوشش وامي‌دارد. آيندة روشن، از آنِ كساني است كه با سستي و تنبلي، بيگانه و با كار و تلاش، آشنايند. يكي از دعاهاي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين بود: «خدايا! از بي كاري و تنبلي و زبوني به تو پناه مي‌برم».1 بديهي است بي كاري و تن پروري، سرچشمة بسياري از مفسده‌ها و زمينة مناسب براي انواع گناهان است. «تحقيقات لازاروس دربارة آثار بي‌كاري بر روي شخصيت افراد نشان مي‌دهد كه اشخاص بي‌كار از لحاظ عواطف و احساسات دچار بي ثباتي هستند، اعتماد به نفس را از دست داده‌اند و احساس حقارت مي‌كنند و خود را زبون و بيچاره مي‌پندارند و احساس امنيت نمي‌كنند و از آينده وحشت دارند».2 از ديدگاه نبي اكرم صلي الله عليه و آله، كار و تلاش مي‌تواند آدمي را در گروه مجاهدان در راه خدا قرار دهد و بر اين اساس: «اَلْكادُ عَلي عَيالِهِ كَالْمُجاهِدُ في سَبِيلِ اللّهِ؛3 كسي كه براي تأمين زندگي خانوادة خود كار و تلاش مي‌كند و رنج مي‌برد، همچون مجاهدي است كه در راه خدا جهاد مي‌كند. به سلامت گذشتن از پل صراط، گشوده شدن درهاي بهشت به روي آدمي و مشمول رحمت و مغفرت خداوند شدن، از جمله آثار و بركات كار است كه در سخنان پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله با صراحت بدان اشاره شده است؛ از جمله: «مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ، مَرَّ عَلَي الصِّراطِ كَالْبَرْقِ الْخاطِفِ؛هركس از دست رنج خود بخورد، مثل برق، از پل صراط خواهد گذشت». «مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ حَلالاً، فُتِحَ لَهُ اَبْوابُ الْجَنَّةِ، يَدْخُلُ مِنْ اَيِّها شاءَ؛هركس از دست رنج حلال خود بخورد، درهاي بهشت به روي وي گشوده مي‌شود، تا از هركدام از آن‌ها كه بخواهد، به بهشت در آيد». «مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ، نَظَرَ اللّهُ اِلَيْهِ بِالرَّحْمَةِ ثُمَّ لا يُعَذِّبُهُ اَبَداً؛هركه از دست‌رنج خود بخورد، خدا به او نظر رحمت كند و ديگر او را عذاب نكند». «مَنْ باتَ كاّلاً مِنْ طَلَبِ الْحَلالِ بَاتَ مَغْفُوراً؛هركس شب را خسته از طلب حلال، به روز برساند، آمرزيده است». امام صادق عليه السلام از شخصي پرسيد: «عمر بن مسلم چه مي‌كند؟» گفت: فدايت شوم! به عبادت روي آورده و از كسب و كار دست كشيده است. فرمود: «واي بر او! آيا نمي‌داند آن كس كه طلب روزي را ترك كند، دعايش مستجاب نخواهدشد؟» آن‌گاه آن حضرت ادامه داد: گروهي از ياران پيامبر، وقتي اين آيه نازل شد: هركس تقواي الهي را پيشه خود سازد، خداوند راه رهايي (از تنگ دستي و گرفتاري) را جلوي پاي او قرار مي‌دهد و از جايي كه هيچ حساب نمي‌كند، روزي او را مي‌رساند(طلاق: 2و3)؛ دكان‌ها را بستند و به عبادت مشغول شدند و گفتند: روزي ما تضمين شده است. وقتي اين خبر به پيامبر رسيد، آنان را نزد خود فراخواند و فرمود: چه چيز شما را به اين كار برانگيخت؟ گفتند: يا رسول الله! خداوند، عهده‌دار روزي ما شد و ما به عبادت روي آورديم. آن حضرت در پاسخ‌شان فرمود: «هركس چنين كند، دعايش مستجاب نخواهد شد؛ در پي كسب و كار باشيد».8
  1. صحيح بخارى، ج 4، ص 108
  2. محمدرضا مطهرى، راهنمايى و مشاوره از ديدگاه اسلام، قم، دفتر تبليغات حوزة علميه، 1379، چ 1، ص 109
  3. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 424.
  4. همان، ص 417
  5. همان
  6. همان
  7. همان، ج 12، ص 13
  8. الحياة، ج 5، ص 446
 
  1. كار و تقويت عزت نفس
كار، فراهم سازندة عزت و بالندگي فرد و جامعه و نگه‌دارندة آبروست. بر چهرة كسي كه بر اثر كار و تلاش، چين و عرق خستگي نشيند، هرگز عرق شرم و سرافكندگي نخواهد نشست. «كار، بر عزت و شخصيت انسان مي‌افزايد و او را در نظر خودش محترم مي‌سازد؛ يعني حس احترام به ذات و اعتماد به شخصيت را در انسان ايجاد مي‌كند».1 رسول گرامي اسلام دربارة آبرومندي و عزت مندي حاصل از كار و فعاليت، اين‌گونه مي‌فرمايد: كسي كه از پي مال مشروع برود (و در اين راه تلاش كند) تا آبروي خود را از ذلت گدايي مصون دارد و عايلة خود را اداره كند و به همسايه كمك رساند، در پيشگاه خداوند سربلند و روسفيد است و چهره او مانند ماه تمام مي‌درخشد.2 جبران خليل جبران مي‌گويد: «آن‌گاه كه كار مي‌كنيد، دورترين رؤياي زمين را تعبير مي‌كنيد، رؤيايي كه همچون قرعه به نام شما زده‌اند، ولي اگر هنگام كار كردن و رنج بردن، زادن و زندگي را بليه‌اي بدانيد كه بر پيشاني شما نوشته‌اند، آن‌گاه در پاسخ‌تان خواهم گفت: پيشاني نوشت‌تان را هيچ چيز جز عرق پيشاني كه حاصل كار شماست، نخواهد شست و نيز در گوش‌تان خوانده‌اند كه زندگي، تاريكي است و من مي‌گويم: آري زندگي، تاريكي است، مگر آن‌كه چراغ اشتياقي آن را روشن كند؛ و اشتياق، كور است، مگر آن‌كه به نور دانشي بينا شود؛ و دانش، عبث و بي‌فرجام است، مگر آن‌كه دست در دستان گرم و روشن كار بگذارد».3 باري، به تعبير صائب تبريزي: دست نياز پيش كسان چون كني دراز پل بسته‌اي كه بگذري از آبروي خويش سيرة رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در زمينة همت و ارادة آدميان براي كار و تلاش چنين بود كه هرگاه مردي از نظر جسمي توجه آن حضرت را جلب مي‌كرد، مي‌پرسيد: «آيا شغل و حرفه‌اي دارد؟» اگر در پاسخ مي‌گفتند: شغلي ندارد، مي‌فرمود: «از چشمم افتاد.» به آن حضرت عرض شد: چرا شخصيت او در نظر شما پايين آمد؟ مي‌فرمود: آن‌گاه كه مؤمني شغل و حرفه‌اي نداشته باشد، براي تأمين مخارج زندگي خود، دينش را مي فروشد.4
  1. شهيد مطهرى، حكمت‌ها و اندرزها، ص 200؛ به نقل از: راهنمايى و مشاوره از ديدگاه اسلام، ص 103
  2. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 424
  3. جبران خليل جبران، پيامبر، ترجمة: مجيد شريف، تهران، جامى، 1380، چ 2
  4. همان، ص 501
 
  1. كار كن و از ديگران درخواست مكن
«روزي مردي از انصار، نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و از وي كمك مادي خواست. پيامبر از او پرسيد: در خانه چيزي داري؟ مرد پاسخ داد: بلي، گليمي كه بخشي از آن را (براي در امان ماندن از سرما) به خويش مي‌پيچيم و بر بخشي ديگر از آن مي‌نشينيم. كاسه‌اي ضخيم و چوبين هم داريم كه از آن آب مي‌نوشيم. حضرت فرمود: آن‌ها را بياور. مرد آن‌ها را آورد. حضرت آن‌ها را گرفت و فرمود: چه كسي اين‌ها را مي‌خرد؟ مردي گفت: هر دو را به يك درهم مي‌خرم. پيامبر پرسيد: چه كسي بيشتر مي‌خرد؟ مردي گفت: من دو درهم مي‌خرم. حضرت آن‌ها را داد و دو درهم را گرفت. سپس پول را به مرد انصاري داد و فرمود: با يك درهم غذايي بخر و به خانواده‌ات بده و با يك درهم ديگر، تيشه بخر و برايم بياور. مرد چنين كرد. حضرت چوبي را به عنوان دسته در آن تيشه قرار داد. سپس فرمود: برو، هيزم جمع كن و تا پانزده روز ديگر نزدم بيا. مرد پس از دو هفته با ده درهم آمد و با آن، لباس و مواد غذايي خريد. پيامبر بدو فرمود: اين كار برايت از خواهش و درخواست كردن بهتر است. خواهش كردن، در روز قيامت به صورت نقطه (لكه)اي در چهره‌ات آشكار مي‌شود. درخواست كردن شايسته نيست، جز براي بينواي بسيار گرسنه يا بدهكاري كه قدرت پرداخت ندارد يا صاحب ديه‌اي دردمند».1
  1. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 740؛ به نقل از: حسين سيدى، نگين هستى، صص 48 و 49
 
  1. پاداش كار: هم نشيني با پيامبران الهي عليهم السلام
از ثمره‌هاي كار و تلاش و كسب روزي حلال، رسيدن به فضيلت معنوي و رشد و كمال آدمي است، تا آنجا كه او را با فرستادگان پروردگارش هم‌نشين مي‌سازد. در حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل است: «مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ في عِدادِ الاْنْبِياءَ وَ يَأخُذُ ثَوابَ الاْنْبِياءِ؛آن كه از حاصل دست‌رنج خود روزي خورد، در روز قيامت در جمع پيامبران جاي دارد و ثواب پيامبران را دريافت مي‌كند». در اين باره، حكايتي بسيار شنيدني و آموزنده در مرصاد العباد آمده است: داوود عليه السلام با حق تعالي مناجات كرد و گفت: خداوندا! مي‌خواهم هم‌نشين خويش را در بهشت ببينم. حق تعالي فرمود: فردا از شهر بيرون رو؛ اول كسي كه تو را پيش آيد، او بُوَد. چون داوود عليه السلام بيرون رفت، شخصي را ديد كه پشتواري هيزم در پشت، مي‌آمد. بر وي سلام كرد و از احوالش پرسيد كه معاملة تو با حضرت خداوند چه چيز است كه بدان وسيلت مرتبة موافقت و مجالست انبيا يافته‌اي در بهشت؟ گفت: من هر روز از اين پشتواري هيزم به دست خويش جمع كنم و بر پشت به شهر آرم و به يك درم بفروشم. مادري دارم دو دانگ در وجه او نفقه نهم و دو دانگ در وجه عيال و دو دانگ بر درويشان و محتاجان صرف كنم. پس داوود عليه السلام گفت: بيا نزديك من مي‌باش تا هر روز يك درم به تو مي‌دهم و تو چنان كه در بهشت رفيق من خواهي بود، اينجا هم رفيق من باشي. آن درويش گفت: من اين مرتبه، به كسب دست و رنجبري و باركشي يافته‌ام؛ چون دست از آن بدارم، اين مرتبه نماند.2
  1. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 417
  2. نجم الدين رازى، مرصاد العباد، به اهتمام: دكتر محمد امين رياحى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1365، ص 540
 
  1. كوشش بيهوده بهْ از خفتگي
خفتگي، سستي و تن آسايي، در هرحال زيان‌بار و نكوهيده است، تا آنجا كه در آموزه‌هاي ديني و كلام بزرگان آمده است: «كوشش بيهوده بهْ از خفتگي.» در بيداري از اين مسئله، حكايت كوتاه زير بسيار راه گشاست: رسول خدا صلي الله عليه و آله بر شخصي گذشت و به او هيچ توجهي نكرد. چون بازگشت، بر وي عنايتي كرد. اصحاب پرسيدند كه: اين چه سِرّ بود؟ فرمود: اول بي‌كار بود و شيطان قرين او بود. چون برگشتم، (لااقل) خطي بر زمين مي‌كشيد؛ شيطان را با او نديدم، بر او التفات كردم.1 مولوي با الهام از اين حكايت پرمعنا چنين مي‌سرايد: دوست دارد يار، اين آشفتگي كوشش بيهوده به از خفتگي سعدي نيز در اين باره گفته است: به راه باديه رفتن، به از نشستن باطل كه گر مراد نجويم، به قدر وسع بكوشم
  1. بديع الزمان فروزانفر، احاديث و قصص مثنوى، تهران، اميركبير، 1376، چ 1، ص 84 .
  فصل هفتم: اخلاق زيست محيطي
  1. نگه‌داري محيط زيست
آفريده‌هاي خداوند، همه زيبا و حكيمانه خلق شده‌اند و در اين ميان، محيط زيست و طبيعت هستي، اين بن ماية حيات كائنات، پديده‌اي روح نواز و دلربا است. در جهان آفرينش، هر موجودي جايگاه ويژة خود را دارد و هركدام از آن‌ها بر اساس حكمت و مصلحت آفريده شده‌اند؛ به‌گونه‌اي كه اگر حتي يكي از آنان در زمان و مكان خود نمي‌بود، در نظام هستي، خللي گره‌ساز مي‌بود، چنان كه شبستري نيز گفته است: اگر يك ذره را برگيري از جاي خلل يابد همه عالم سراپاي1 به تعبير سهراب سپهري: «نخواهيم پلنگ را از در خلقت رود بيرون، نخواهيم مگس را از سر انگشت طبيعت بپرد. و بدانيم اگر كرم نبود، زندگي چيزي كم داشت، و بدانيم اگر خنج نبود، لطمه مي‌خورد به قانون درخت، و بدانيم كه پيش از مرجان، خلائي بود در انديشة رؤياها».2 رسول گرامي اسلام فرمود: «زمين و طبيعت، مادر انسان است. حرمت آن را نگه بداريد».از اين حديث نبوي برمي‌آيد كه انسان در آغوش زمين آرام مي‌گيرد، رشد مي‌كند و به كمال مي‌رسد. طبيعي است هر انساني وظيفه دارد از اين مادرِ فروتن و صبور خويش كه شيرة جانش را به او مي‌دهد تا او زنده بماند و بسان گهواره‌اي به او آرامش مي‌دهد، نگه‌داري كند. بديهي است كه طبيعت را چون مادر خويش دانستن و خود را فرزند و پرورده انگاشتن، در چگونگي بهره‌وري و نگه‌داري از آن، تأثير فراوان دارد. در آموزه‌هاي ديني ما مسلمانان، تأكيد و سفارش فراواني به حفظ محيط زيست شده است. براي مثال، در حديثي هشداردهنده از حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي‌خوانيم: بر آلوده كنندگان محيط زيست، لعن شده است.4 در جهان امروز، بقاي حيات در كرة خاكي، با مشكلات فراواني روبه روست و در معرض خطري جدي قرار گرفته است؛ زيرا هزاران هكتار از پوشش جنگلي و گياهي نابوده شده و نسل هزاران گونه از جانوران در آب و خشكي از ميان رفته و آب، خاك و هوا كه منشأ و لازمة حيات پرنشاط و طبيعي است، به آلاينده‌هاي گوناگون آلوده شده‌اند. «امروز، پي‌آمدهاي منفي صنعتي شدن، بر روي محيط زيست به ويژه بر زندگي ديني و بافت جامعه كه پديد آورندة نابساماني‌هاي فرهنگي و رواني آدم‌ها بوده، به خوبي آشكار شده است و گوشه‌اي از اين نابساماني‌ها و مشكلات را مي‌توان در شهرهاي اسلامي بزرگي ديد كه در زمينة صنعتي شدن، تا حدودي موفق بوده‌اند».5 روژه گارودي، روشن‌فكر برجستة فرانسوي، در مقام هشدار به بحران محيط زيست مي‌گويد: اگر ما در خلال سي سال آينده به همان منوال زندگي كنيم كه در خلال سي سال گذشته زندگي كرده‌ايم، دست به كشتن نوه‌هاي خود زده‌ايم.6 همة اين نابساماني‌هاي زيست محيطي، در حالي اتفاق مي‌افتد كه قرن‌هاست اين سخن جاودانة پيامبر اسلام دربارة اهتمام به امر حفظ محيط زيست طنين انداز است: «تَحَفَّظُوا مِنَ الاْرْضِ فَاِنَّها اُمُّكُم وَ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَحَدٍ عامِلٍ عَلَيْها خَيْراً اَوْ شَرّاً اِلاّ وَ هِيَ مُخْبِرَةٌ بِهِ؛7 در نگه‌داري زمين بكوشيد و به آن حرمت نهيد، كه مادرِ شماست. هركس بر روي آن، كار نيك يا بدي انجام دهد، گزارش خواهد كرد.
  1. شيخ محمود شبسترى، گلشن راز، تهران، صفى عليشاه، 1372، چ 1، ص 17
  2. سهراب سپهرى، هشت كتاب، تهران، طهورى، 1383، چ 38، ص 294
  3. نهج الفصاحه، ص 346
  4. اصول كافى، ج 3، ص 399
  5. حسين نصر، جوان و مسلمان و دنياى متجدد، ترجمة: مرتضى اسعدى، تهران، طرح نو، 1384، چ 6 ، ص 184
  6. روژه گارودى، هشدار به زندگان، ترجمه: على اكبر كسمائى ص25
  7. نهج الفصاحه، ص 346
 
  1. درخت كاري
در دين مقدس اسلام، به مسئلة درخت كاري و پديدآوردن فضاي سبز تأكيد ويژه‌اي شده و بزرگان ديني نيز خود، از پيش‌گامان اين حركت آينده‌ساز براي بشر و طبيعت بوده‌اند. دين ما: «از بين بردن درختان را حتي در جنگ، كاري ناپسند و ممنوع اعلام كرده است».1 ديني كه حتي در جنگ، از ويران‌گري و نابود كردن درختان و زمين‌هاي مزروعي و دشت‌هاي سرسبز بازمي‌دارد، براي مردم جهان به ويژه كشورهاي صنعتي، پيام دقيق و هشداري دارد كه: طبيعت و محيط زيست موجودات، عامل اساسي براي بقاي جانداران به شمار مي‌رود و هيچ موجودي حق نابودي آن را ندارد. دنياي صنعتي امروز، با خشك شدن درختان، نابودي فضاهاي سبز و مرگ گل و گياه رو به روست. اين امر افزون بر آن‌كه از عوامل ايجاد افسردگي جامعة انساني است، بسياري از ويژگي‌هاي ذاتي بشر همانند صفا، يك‌دلي و دوستي را نيز از ميان مي‌برد و در روان رنجوري آدميان تأثير بسزايي مي‌گذارد. دربارة اهميت فضاي سبز به ويژه درخت كاري، روايت‌ها و سفارش‌هاي بسياري از نبي گرامي اسلام برجاست كه از جمله آن‌ها چنين است: «اِنْ قامَتِ السّاعَةُ وَ في يَدِ اَحَدِكُمْ فُسيلَةٌ فَاِنِ اسْتَطاعَ اَنْ لا يَقُومَ حَتّي يَغْرِسَها فَلْيَغْرِسْها؛2 اگر رستاخيز به پا شد در حالي كه نهالي (حتي) بسيار ريز در دست يكي از شماست، اگر مي‌تواند آن را بكارد، بايد بكارد. آن حضرت در بياني ديگر در زمينةپاداش اين سنت حسنه مي‌فرمايد: «مَنْ نَصَبَ شَجَرَةً وَ صَبَرَ عَلي حِفْظِها وَ الْقِيامَ عَلَيْها حَتّي تَثْمِرَ، كانَ لَهُ في كُلِّ شَي ءٍ يُصابُ مِنْ ثَمَرَةٍ صَدَقَةٌ عِنْدَ اللّهِ؛3 آن كه درختي بكارد و تا هنگام ثمردهي از آن نگه‌داري كند، به اندازة ميوه‌هاي آن، نزد خدا برايش صدقه و ثواب مي‌نويسند. آن حضرت در كلامي ديگر مي‌فرمايد: «مَنْ سَقِيَ طَلْحَةً اَوْ سِدْرَةً فَكَاَنَّما سَقِيَ مُؤمِناً ظَمَأً؛4 كسي كه طلحه (از درخت‌هايي كه در دل بيابان‌ها مي‌رويد) يا سدره‌اي (درخت بياباني مستحكم و بلند) را آبياري كند، چنان است كه انسان باايماني را سيراب كرده است. همچنين مي‌فرمايند: «لاتَقْطَعُوا الثِّمارَ فَيَصُبُّ اللّهُ عَلَيْكُمُ الْعَذابَ صَبّاً؛5 درخت ثمرآور را قطع نكنيد؛ كه عذاب الهي بر شما نازل مي‌شود.
  1. وسائل الشيعه، ج 11، ص 46
  2. جامع الصغير، ج 1، ص 409
  3. كنز العمال، ج 12، ص 149
  4. وسائل الشيعه، ج 17، ص 43
  5. همان، ج 13، ص 198
 
  1. سرور و نشاط، ارمغان طبيعت سبز
اسلام، دين نشاط و شادماني است و خود، راه‌هاي رسيدن به آن را نيز به خوبي بيان كرده است. اهتمام به كاشت پوشش‌هاي گياهي سرسبز و بهره‌مندي بهينه از آن، يكي از عوامل دست‌يابي به سرور و شادماني است. در قرآن مي‌خوانيم: «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها(نمل: 60)؛ و از آسمان براي شما باران مي‌فرستد و به وسيلة آن، باغ و بستان‌هاي شما را در كمال سرسبزي و خرمي مي‌رويانيم كه هرگز شما از پيش خود، قادر بر رويانيدن آن درختان نيستيد. نگاه كردن به منظره‌هاي باشكوه و چشم‌نواز جنگل‌ها و درختان سبز، به زدودن غم و ايجاد آرامش و شادماني در روح و روان آدمي كمك شاياني مي‌كند، چنان‌كه در حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده است: «ثَلاثَةٌ يُذْهِبْنَ عَنْ قَلْبٍ حَزَنَاً: اَلْماءُ وَ الْخَضْراءُ وَ الْوَجْهُ الْحَسَنُ؛1 سه چيز غم را از دل آدمي مي‌زدايد: (نگاه) به آب، طبيعت سرسبز و صورت زيبا». در روايتي ديگر از آن حضرت مي‌خوانيم: «اَلنَّظَرُ اِلَي الْمَرْئَةِ الْحَسْناءِ وَ الْخُضْرَةِ يَزِيدانِ فِي الْبَصَرِ؛نگاه كردن به همسر زيبارو و سبزه زار، بينايي آدمي را مي‌افزايد». اميرمؤمنان علي عليه السلام در اين باره مي‌فرمايد: «اَلنَّظَرُ اِلَي الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ؛3 نگاه به سبزه، سبب شادماني است». آن حضرت در كلامي ديگر فرمود: شادابي، در ده چيز است:...، پياده روي، سواركاري، شنا و نگاه به طبيعت سرسبز.4 دين اسلام، به زراعت، ايجاد فضاي سبز، درخت كاري و پرورش گل و گياه اهميت مي‌دهد و براي كسي كه چنين كارهايي انجام دهد، پاداش معنوي در نظر مي‌گيرد و نويد ثواب و بهشت مي‌دهد. ايجاد فضايي بهشت گونه در اين جهان خاكي، دنياي بندگان خدا را شاداب مي‌كند و آن‌ها را در ميان فضاهاي سبز و خرم و لابه‌لاي درختان انبوه، از افسردگي و روان رنجوري باز مي‌دارد. در نتيجه، او را به سوي خُلق شايسته و نيك هدايت مي‌كند.
  1. وسائل الشيعه، ج 14، ص 2
  2. كنز العمال، ج 16، ص 173
  3. نهج البلاغه، حكمت، 400
  4. شيخ صدوق، خصال، ص 443
  فصل هشتم: اخلاق علمی
  1. تشويق مسلمانان به دانش اندوزي
دين مقدس اسلام، سفارش‌هاي فراواني به مسلمانان براي دانش اندوزي دارد و از اين رهگذر، كارنامة درخشاني را از خود، در تاريخ ثبت كرده است. قرآن كريم بارها به برتري اهل علم و درجات آنها اشاره كرده است و در جايي نيز شهادت صاحبان علم را در كنار شهادت خدا و ملايكه ذكر كرده است كه اين خود، به قول غزالي: «در فضيلت و ارزش علم كافي بُوَد». «پيغمبر، خود نيز در عمل، مسلمين را به آموختن علم، بسيار تشويق مي كرد، چنان كه بعد از جنگ بدر، هر كس از اسيران كه نمي توانست براي آزادي خويش فديه بپردازد، در صورتي كه به ده تن از اطفال مدينه خط و سواد مي آموخت، آزادي مي يافت. همچنين به تشويق پيامبر بود كه زيد بن ثابت، زبان عبري يا سرياني ـ يا هر دو زبان ـ را فرا گرفت و اين تشويق و ترغيب، سبب مي شد كه صحابه به جست و جوي علم روي آورند، چنان كه عبدالله بن عباس بنا بر مشهور، به كتب تورات و به قولي نيز به زبان سرياني احاطه پيدا كرده بود. اين تأكيد و تشويق پيغمبر، هم علاقة مسلمين را به دانش افزود و هم اهل علم و علما را در نظر آنان بزرگ كرد».1 پيامبر گرامي اسلام از هر فرصتي براي تشويق مسلمانان به فراگيري دانش سود مي‌جست. در حكايتي آمده است كه «آن حضرت روزي وارد مسجد مدينه شد و چشمش به دو گروه افتاد كه هركدام سرگرم كاري بودند: يك دسته در حال عبادت و ذكر بودند و گروه ديگر، سرگرم مذاكره علمي و ياد دادن و آموختن علم. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هر دو دسته را از نظر گذرانيد و از ديدن آنها مسرور و خرسند شد. آن گاه به كساني كه همراهش بودند، رو كرد و فرمود: هر دو گروه كار نيك مي‌كنند و بر خير و سعادتند، ولي من براي تعليم و دانا كردن فرستاده شدم. سپس آن حضرت به طرف همان دسته كه به كار تعليم و تعلم اشتغال داشتند، رفت و در حلقه آن‌ها نشست».2 همچنين در حكايتي ديگر مي‌خوانيم كه «مردي از انصار نزد رسول اكرم صلي الله عليه و آله آمد و سؤال كرد: يا رسول اللّه! اگر جنازة كسي در ميان است و بايد تشييع شود و سپس دفن شود و مجلسي علمي هم هست كه از شركت در آن بهره‌مند مي‌شويم، همچنين اگر ما در هركدام از اين دو كار شركت كنيم، از ديگري محروم مي‌مانيم، تو كدام يك را بيشتر دوست مي‌داري تا من در آن شركت كنم؟ رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: اگر افراد ديگري هستند كه به كار جنازه برسند، در مجلس علم شركت كن. همانا شركت در يك مجلس علم، از حضور در هزار تشييع جنازه و از عيادت هزار بيمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم صدقه و هزار حج غير واجب بهتر است. مگر نمي‌داني كه به وسيلة علم است كه خدا اطاعت مي‌شود و به وسيلة علم است كه عبادت خدا صورت مي‌گيرد. خير دنيا و آخرت، با علم همراه است؛ همان‌گونه كه شر دنيا و آخرت با جهل همراه است».3 «در ابتدا علم مورد توصية اسلام عبارت بود از معرفت قرآن و دين، بعدها تمام علوم ديگر به سبب ضرورتي كه گه گاه در فهم و تفسير قرآن و آداب و مناسك ديني داشتند، مورد توجه مسلمين واقع شد و مخصوصاً علم طب نيز محل توجه خاص مسلمين گرديد. تدريجاً هر علم كه در قوام امور دنيا از آن گريزي نبود و نبودِ آن علم، موجب نقصان و تزلزل در امر زندگي مي‌شد، جزء واجب كفايي شد. به اين ترتيب، پاية اصلي علم و تمدن اسلام، در خود اسلام بود و از خود اسلام سرچشمه گرفته بود».4
  1. عبدالحسين زرين كوب، كارنامة اسلام، تهران، اميركبير، 1380، چ 7، صص 26 و 28
  2. محمد غزالى، احياء علوم الدين، ترجمه: مؤيد الدين محمد خوارزمى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، چاپ پنجم، 1384
  3. بحارالانوار، ج 1، ص 204
  4. نك: كارنامه اسلام، صص 26 ـ 28 و 44
 
  1. مقام دانش از ديدگاه رسول اكرم صلي الله عليه و آله
هيچ دين و پيامبري به اندازة دين اسلام و رسول خاتم صلي الله عليه و آله، از مقام دانش ستايش نكرده است. در اين باره، رهنمودها و روايت‌هايي از پيامبر اسلام آمده است كه شنيدني است: «مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَلْتَمِسُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَرِيقاً اِلَي الْجَنَّةِ، وَ اِنَّ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتِها رِضاً لِطالِبِ الْعِلْمِ، وَ اِنَّ الْعالِمَ لَيَسْتَغْفِرُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الاْرْضِ، وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَي الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلي سائِرِ الْكَواكِبِ، اِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الاْنْبِياء؛كسي كه در راهي رود تا در آن دانشي جويد، خداوند او را به راهي به سوي بهشت مي‌برد و همانا فرشتگان با خرسندي، بال‌هاي خويش را براي طالب علم فرومي‌نهند و اهل آسمان و زمين، براي طالب علم آمرزش مي‌طلبند و برتري عالم بر عابد، همانند برتري ماه شب چهارده بر ديگر ستارگان است. همانا دانشمندان وارثان پيامبرانند». «ما مِنْ مُؤمِنٍ يَقْعُدُ ساعَةً عِنْدَ الْعالِمِ اِلاّ ناداهُ رَبُّهُ عَزَّوَجَلَّ: جَلَسْتَ اِلي حَبِيبي؛هيچ مؤمني نيست كه يك ساعت نزد عالمي بنشيند، مگر آن‌كه خداي عزوجل به او ندا مي‌كند كه: در كنار دوست من نشستي». «اَلْجُلُوسُ ساعَةً عِنْدَ مُذاكَرَةِ الْعِلْمِ اَحَبُّ اِلَي اللّهِ مِنْ قِيامِ اَلْفِ لَيْلَةٍ، يُصَلَّي في كُلِّ لَيْلَةٍ اَلْفُ رَكْعَةٍ وَ الْجُلُوسُ ساعَةً عِنْدَ مُذاكَرَةِ الْعِلْمِ اَحَبُّ اِلَي اللّهِ مِنْ اَلْفِ غَزْوَةٍ وَ قَراءَةِ الْقُرْآنِ كُلِّهُ؛يك ساعت نشستن براي مذاكره و گفت و گوي علمي، در نظر من محبوب‌تر است از برپا ايستادن هزار شب كه در هر شب آن، هزار ركعت نماز گزارده شود. يك ساعت نشستن در مجلس مباحثة علم، نزد خدا از هزار بار جهاد و خواندن تمام قرآن، بهتر است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در گفتاري نغز، وجود عالم را به درختي بهشتي تشبيه مي‌كند و مي‌فرمايد: «هرگاه درختي بهشتي را مشاهده كرديد، زير ساية او بنشينيد و از ميوه‌هاي آن ميل كنيد.» اصحاب گفتند: يا رسول الله! چگونه چنين چيزي در عالم دنيا ممكن است؟ فرمود: «منظورم اين است كه وقتي عالمي را ديديد، همانند آن است كه با درختي بهشتي ديدار كرده‌ايد».4 مولوي نيز با اشاره به اين روايت گهربار، چنين سروده است: هان مخسب اي جبري بي اعتبار جز به زير آن درخت ميوه دار تا كه شاخ افشان كند هر لحظه باد بر سر خفته بريزد نقل و زاد5 باز رسول خاتم صلي الله عليه و آله تأكيد مي‌كند: «هَلاكُ اُمَّتي في تَرْكِ الْعِلْم؛6 هلاكت امت من، در ترك علم است».
  1. شهيد ثانى، منية المريد، ص 107
  2. الحياة، ج 2، ص 434
  3. بحارالانوار، ج 1، ص 203
  4. رسوخ الدين اسماعيل انقروى، شرح كبير انقروى بر مثنوى مولوى، ترجمة: دكتر عصمت ستارزاده، تهران، برگ زرين، 1380، چ 2، ج 2، ص 415
  5. مثنوى، دفتر اول، بيت هاى 941 و 942
  6. باقر شريف القرشى، النظام التربوى فى الاسلام، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1399 هـ . ق، ص 185
 
  1. دانش، ضامن دنيا و آخرت
بدون بهره‌مندي از علم و دانش، دست‌يابي به دنياي مطلوب ممكن نيست. همان‌گونه كه رسيدن به كمال معنوي و اخروي نيز، در پرتو چراغ دانش، امكان‌پذير است. اين حقيقت را رسول گرامي اسلام صلی الله علیه و آله اين‌گونه بيان مي‌كند: «مَنْ اَرادَ الدُّنْيا فَعَلَيْهِ بَالْعِلْمِ وَ مَنْ اَرادَ الْآخِرَةَ فَعَلَيْهِ بَالْعِلْمِ وَ مَنْ اَرادَهُما معاً فَعَلَيْهِ بِالْعِلْمِ؛1 هركس در پي دنياست، بايد به دنبال علم برود و هركس در پي آخرت است، بايد دنبال علم برود و هركس دنبال دنيا و آخرت هر دو است، بايد دنبال علم برود».
  1. همان، ص 188.
 
  1. فراگيري دانش از همگان
با توجه به ارزش‌مندي و ضرورت علم، رسول اكرم صلي الله عليه و آله به پيروانش دستورداد، دانش را هر جا باشد و در دست هر كه باشد، فرا گيرند. در حديث نبوي آمده است: «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ؛1 علم را بجوييد، حتي اگر در چين باشد. همچنين از آن حضرت نقل مي كنند: «اَلْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤمِنِ تُؤْخَذُ حَيْثُ وُجِدَتْ؛2 حكمت، گم شدة مؤمن است؛ آن را هرجا بيابد، مي‌گيرد». «اين سنت حسنه فراگرفتن علم از هر منبع ذي علم، به شدت دنبال مي‌شد و مسلمانان علوم و فنون را در هر جا مي‌يافتند، جذب مي‌كردند و در اين كار تعصبي به خرج نمي‌دادند. ازاين رو، در اندك زماني علوم زمان را فرا گرفتند و آن‌ها را در مجموعه‌اي سازگار با روح اسلام درآميختند. جالب اين است كه اسلام در حالي كه تكيه كردن مسلمانان بر غيرمسلمانان و وابستگي به آن‌ها را جايز ندانسته است، در مورد فراگيري علم، چنين مرزي را قائل نمي‌شود و گرفتن علم از هر منبع صاحب علمي را توصيه مي‌كند. به همين دليل، در قرون اولية هجري، تنها علماي مسلمان نبودند كه از سوي مسلمين مورد تجليل قرارمي‌گرفتند، بلكه علماي غيرمسلمان نيز مورد تكريم بودند».3 بر اين اساس، «وقتي براي آن حضرت خبر آوردند كه فلان يهودي كه طبيب بوده، از دنيا رفته است، اظهار تأسف كرد و چون علت تأسف آن حضرت را جويا شدند و گفتند: يا رسول الله! او يهودي بوده است، فرمود: مگر نگفتيد او از علم طب بهره داشته است!»4 جرجي زيدان در اين باره مي‌گويد: علماي اسلام با كمال فروتني براي تحصيل علم، نزد علماي مسيحي و غير مسيحي شتافتند، چنان‌كه ابونصر فارابي نزد يكي از مسيحيان حرّان، پاره‌اي علوم مي‌آموخت.5 شهيد مطهري در اين باره سخني موشكافانه دارد: در اوايل قرن دوم هجري كه آن همه شور و نشاط اسلام برقرار بود و بازار اسلام داغ و پررونق بود، يك مرتبه آن همه علوم خارجي‌ها را از ايراني و رومي و هندي و يوناني و هر جا كه دست رسي داشتند، ترجمه كردند و وارد دنياي اسلام نمودند. علت اين امر چه بود و چه طور دنياي اسلام عكس العمل مخالف نشان نداد؟ علتش همين بود كه در اين تعليمات (اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ) وجود داشت. اين تعليمات، زمينه را آماده كرده بود كه اگر در دورترين بلاد چنين كتابي را پيدا مي‌كردند، مانع از ترجمه‌اش نمي‌شدند. مثلاً عبدالله مقفع كه منطق ارسطو را ترجمه كرد، در زمان امام صادق عليه السلام بود. از قبل از امام صادق عليه السلام، بلكه از زمان بني اميه، اين كارها شروع شده بود و در زمان امام صادق عليه السلام اوج گرفت. در زمان هارون و مأمون و در عصر ائمه عليهم السلام، با چه شدتي علوم اوايل ترجمه شد. ما در ميان احاديث و اخبار ائمة خودمان عليهم السلام كه اين همه با چشم نقد به خلفا نگاه كردند و انحرافات آنها را مكرر بازگو مي نمودند، در يك حديث نمي بينيم كه بگويند كه: يكي از چيزهايي كه اين‌ها كار را خراب كردند، اين بود كه علوم ملت‌هاي كافر را از يونان و روم و هند و ايران ترجمه كردند و وارد دنياي اسلام نمودند.6
  1. بحارالانوار، ج 1، ص 180
  2. ميرداماد، التعليقة على الكافى، قم، سيد جمال الدين ميردامادى، 1403 هـ . ق، ص 171
  3. مهدى گلشنى، از علم سكولار تا علم دينى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380، چ 2، صص 100 و 101
  4. حسن حسن زاده آملى، هزار و يك كلمه، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1364، چ 1، ج 1، ص 10
  5. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه: على جواهر كلام، تهران، اميركبير، 1345، ص586
  6. مرتضى مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا، 1374، چ 26، صص 277 و 278
 
  1. بزرگ داشت مقام عالمان
رسول گرامي اسلام همواره به عالمان توجه و از آنان به بزرگي و نيكي ياد مي‌كرد و همگان را به حفظ حرمت آنان سفارش مي‌فرمود. بدين ترتيب، مردم به دانش‌اندوزي نيز تشويق شدند. آن حضرت، عالمان را «نزديك‌ترين افراد به درجة پيامبري»،1 «هم تراز پيامبران بني اسرائيل»و به عنوان «جانشينان خود»3، ياد فرمود. در نگاه پيامبر: خداوند زيارت علما را از هفتاد بار طواف بر گرد كعبه دوست‌تر دارد و برتر از هفتاد حج و عمرة پذيرفته است. خدا مقام شخص ديداركنندة عالم را در بهشت، هفتاد درجه بالا مي‌برد و رحمت خود را بر او فرومي‌ريزد.4 تأكيد قرآن و سنت بر بزرگ داشت علما، در آن عصر طلايي اثر فراواني گذاشته بود. بسياري از فرمان‌روايان و بزرگان در جهان اسلام آن روز، از راه‌هاي گوناگون، دانشمندان را به خود جذب مي‌كردند و در بزرگ‌داشت آنان از هيچ اقدامي فروگذار نمي‌كردند.5
  1. محجة البيضاء، ج 1، ص 14
  2. ابن ابى جمهور، عوالى اللئالى، تحقيق: مجتبى عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 هـ . ق، چ 1، ج 4، ص 77
  3. منية المريد، ص 101
  4. ابى العباس الحلى الاسدى، عدة الداعى، تحقيق: احمد موحدى قمى، قم، مكتبة الوجدانى، 1401 هـ . ق، ص 66
  5. نك: از علم سكولار تا علم دينى، صص 101 و 102
 
  1. رمز برتري عالم بر عابد از زبان نبي
جايگاه علم، برتري عالم بر غير عالم را باز گو مي‌كند، چنان‌كه در قرآن كريم مي‌خوانيم: «يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ(مجادله: 11)؛ خداوند، آن‌هايي را كه ايمان آوردند و همچنين صاحبان علم را (بر ديگران) برتري داده است». از ديدگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله، شخص عالم برتر از غير عالمي است كه شب و روز به عبادت خدا مي‌پردازد. در ميان سخنان پيامبر در اين باره، چنين آمده است: «فَضْلُ الْعالِمِ عَلَي الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلي سائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ؛برتري عالم بر عابد، مانند برتري ماه شب چهارده بر ديگر ستارگان است». «رَكْعَتانِ يُصَلّيهِمَا الْعالِمُ اَفْضَلُ مِنْ اَلْفِ رَكْعَةٍ يُصَلّيِهَا الْعابِدُ؛دو ركعت نمازي كه عالم مي‌گزارد، برتر از هزار ركعت نمازي است كه عابد مي‌خواند». «عالِمٌ اَفْضَلُ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ وَ اَلْفٍ زاهِد؛يك عالم، برتر از هزار عابد و هزار زاهد است». «فَضْلُ الْعالِمِ عَلَي الْعابِدِ كَفَضْلي عَلي اُمَّتِي؛برتري عالم بر عابد، همانند برتري من بر امت من است». همچنين رمز برتري عالم بر عابد، افزون بر بهره‌مندي عالم از چراغ علم، آن است كه عابد، سر در سوداي خويش دارد و عالم، دل در هواي ديگران. عابد، بر آن انديشه است كه تنها، گليم خويش را از موج به در برد، ولي عالم مي‌كوشد دست غريق را بگيرد و نجاتش دهد. رسول خاتم صلي الله عليه و آله، اين نكته را به زيبايي، بدين‌گونه بيان مي‌كند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَعالِمٌ واحِدٌ اَشَدُّ عَلي اِبْلِيسَ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ لاِنَّ الْعابِدَ لِنَفْسِهِ وَ الْعالِمَ لِغَيْرِهِ؛5 سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست، هرآينه وجود يك عالم براي ابليس، سخت‌تر از هزار عابد است؛ زيرا عابد در فكر خود است و عالم در انديشة ديگران». سعدي شيرازي در اين باره مي‌گويد: صاحب دلي به مدرسه آمد ز خانقاه بشكست عهد صحبت اهل طريق را گفتم ميان عابد و عالم چه فرق بود تا اختيار نمودي از آن اين فريق را گفت آن گليم خويش به در مي‌برد ز موج وين سعي مي‌كند كه بگيرد غريق را6 آن حضرت در حديثي ديگر چنين مي‌فرمايد: «وَ ذلِكَ اَنَّ الشَّيْطانَ يَضَعُ الْبِدْعَةَ لِلنّاسِ فَيُبْصِرُهَا الْعالِمُ فَيَنْهي عَنْها وَ الْعابِدُ مُقْبِلٌ عَلي عِبادَتِهِ لا يَتَوَجَّهُ لَها وَ لا يَعْرِفُها؛و علت اين امر (برتري عالم بر عابد)، آن است كه شيطان، در ميان مردم بدعتي مي‌گذارد و دانشمند به آن پي مي‌برد و مردم را از آن نهي مي‌كند، ولي عابد سرگرم عبادت خود است و نه به بدعت توجهي دارد و نه آن را مي‌شناسد. ديگر اين‌كه دانشمند با انديشيدن در احوال مردم و كوشش براي سعادت آن‌ها، در روز قيامت، توفيق شفاعت از ديگران را نصيب خود مي‌كند. از رسول اكرم صلي الله عليه و آله در اين باره نقل است: «اِذَا اجْتَمَعَ الْعالِمُ وَ الْعابِدُ فَقِيلَ لِلْعابِدِ اُدْخُلِ الْجَنَّةَ وَ تَنَعَّمْ بِعِبادَتِكَ وَ قِيلَ لِلْعالِمِ قِفْ هُنا فَاشْفَعْ مَنْ اَحْبَبْتَ فَاِنَّكَ لاتَشْفَعُ اَحَداً اِلاّ شَفَعْتُ (اَيْ قَبِلْتُ) فَقامَ مَقامَ الاْنْبِياءِ؛آن‌گاه كه عالم و عابد در روز رستاخيز محشور مي‌شوند، به عابد گفته مي‌شود: به بهشت درآي و به بركت عبادت خود، از نعمت‌هاي بهشت بهره‌مند شو، ولي به عالم مي‌گويند: اينجا بايست و هركه را مي‌خواهي، شفاعت كن و هيچ‌كس را شفاعت نخواهي كرد، مگر آن‌كه شفاعت تو پذيرفته مي‌شود و بدين ترتيب، عالم در جايگاه پيامبران مي‌ايستد.
  1. ميزان الحكمة، ج 8 ، ص 3942
  2. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 367
  3. ميزان الحكمة، ج 8 ، ص 3942
  4. محمد خزائلى، شرح گلستان، تهران، فخر رازى، 1379، چ 10، ص 404
  5. كنزالعمال، ح 28908
  6. كليات سعدى، تصحيح: محمدعلى فروغى، تهران، ناهيد، 1375، چ 1، ص 75
  7. فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، بيروت، مؤسسه اعلمى، 1406هـ . ق، چ 1، ص 17
  8. جامع الصغير، ج 1، ص 57
 
  1. عمل به علم
رسول گرامي اسلام از علم بدون عمل و علمي كه با عمل كردن به آن، هيچ بهره‌اي نصيب فرد نمي‌شود، به خداوند پناه مي‌برد و مي‌فرمايد: پناه مي‌بريم به خدا از علمي كه سودي ندارد و آن علمي كه با عمل خالصانه همراه نيست. علم اندك، نيازمند عمل فراوان است؛ زيرا علم يك ساعت، دارندة آن را ملزم مي‌سازد كه در سراسر عمر به آن عمل كند.1 آن حضرت در بياني ديگر فرمود: «مَنْ اِزْدادَ عِلْماً وَ لَمْ يَزْدَدْ هُديً، لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللّهِ اِلا بُعْداً؛2 هركه بر علمش افزوده گردد، ولي بر هدايت او افزوده نشود، چنين علمي جز دوري از خداوند، ثمرة ديگري براي او ندارد». از صد، يكي به جاي نياورده شرط علم وز حب جاه در طلب علم ديگري هر علم را كه كار نبندي چه فايده چشم از براي آن بود آخر كه بنگري از من بگوي عالم تفسير گوي را گر در عمل نكوشي نادان مفسّري بار درخت علم ندانم مگر عمل با علم اگر عمل نكني شاخ بي بري3
  1. بحارالانوار، ج 2، ص 32
  2. الحياة، ج 2، ص 44
  3. كليات سعدى، ص 695
    فصل نهم: اخلاق پزشکی
  1. اهتمام به علم پزشكي
علم طب و پزشكي، امري بس مهم از ديدگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده است. آن رسول يگانه در حديثي مي‌فرمايد: «اَلْعِلْمُ عِلْمان: عِلْمُ الاْدْيانِ وَ عِلْمُ الاْبْدانِ؛علم دو نوع است: علمي كه مربوط به دين‌هاست و علمي كه متعلق به بدن‌هاست». حكيم نظامي گنجه‌اي با اقتباس از اين حديث نبوي، گفته است: پيغمبر گفت: علم علمان علم الاديان و علم الابدان در كان دو علم بوي طيب است كان هر دو فقيه يا طبيب است2 بر اثر ارزشمندي پزشكي در نظر رسول اعظم صلي الله عليه و آله، پزشك نيز احترام و جايگاه ويژه‌اي داشت، چنان كه در روايتي از ايشان آمده است: «لا يَسْتَغْني اَهْلُ كُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلاثَةٍ اِلَيْهِم فِي اَمْرِ دُنْياهُم وَ آخِرَتِهِم فَاِنْ عَدَمُوا ذَلِكَ كانُوا هَمَجاً، فَقِيهٌ عالِمٌ وَرِعٌ، وَ اَمِيرٌ خَيِّرٌ مُطاعٌ وَ طَبِيبٌ بَصِيرٌ ثِقَةٌ؛اهل هيچ سرزميني، از سه گروه بي‌نياز نمي‌شوند تا در امر دنيا و آخرتشان به آن‌ها پناه آرند، و اگر اين سه گروه در جامعه نباشند، مردم آن جامعه همانند پشه‌هايي (ناچيز) خواهند بود (كه آن سه گروه عبارتند از): فقيهي دانشمند و پرهيزكار، زمام داري نيكوكار كه فرمان‌هاي او اطاعت شود و پزشكي متخصص و مورد اعتماد». حكايت مي‌شود «روزي به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله عرض كردند: فلان يهودي كه پزشك نيز بود، از دنيا رفت. آن حضرت با شنيدن اين خبر، اظهار تأسف كرد. چون دليل اين امر را از پيامبر پرسيدند، فرمود: تأسفم به اين دليل است كه طبيبي از دنيا رفت».4
  1. سفينة البحار، ج 2، ص 253
  2. كليات خمسه، ص 456
  3. سفينة البحار، ج، ص 200
  4. هزار و يك كلمه، ج 1، ص 10
 
  1. ادب تغذيه
بر اساس سفارش رسول اكرم صلي الله عليه و آله، يكي از آداب غذا خوردن كه نقش بسزايي در سلامت بدن ايفا مي‌كند، چنين است: «كُلْ وَ اَنْتَ تَشْتَهِي وَ اَمْسِكْ وَ اَنْتَ تَشْتَهِي؛آن‌گاه كه گرسنه شدي و اشتها پيدا كردي، به غذا روي آور و پيش از آن‌كه سير شوي و اشتهايت از بين برود، دست از خوردن غذا بدار». سعدي بر اساس اين حديث نبي اعظم صلي الله عليه و آله، حكايتي شنيدني دارد: يكي از ملوك2 عجم، طبيبي حاذق به خدمت مصطفي صلي الله عليه و آله فرستاد. سالي در ديار عرب بود و كسي تجربه پيش او نياورد و معالجه از وي درنخواست. پيش پيغمبر آمد و گله كرد كه مر اين بنده را براي معالجت اصحاب فرستاده‌اند و در اين مدت كسي التفاتي نكرد تا خدمتي كه بر بنده معيّن است، به جاي آورد. رسول گفت: اين طايفه را طريقتي است كه تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقي بوَد كه دست از طعام بدارند. حكيم گفت: اين است موجب تن درستي. زمين ببوسيد و برفت.3
  1. بحارالانوار، ج 1، 290
  2. پادشاهان
  3. كليات سعدى، ص 90
 
  1. پرهيز از پرخوري
پرخوري، نمونه‌اي از شكم پرستي است و نبي اكرم صلي الله عليه و آله، اين‌گونه در برابر آن اظهار نگراني مي‌كند: «اَخْشي ما خَشيتُ عَلي اُمَّتِي كِبَرُ الْبَطْنِ وَ مُداوَمَةُ النَّوْمِ؛بر امت خويش بيش از هر چيز، از شكم پرستي و پرخوابي بيمناكم». آن حضرت در سخن ديگر، از «پرخوري، به عنوان علت مرگ نيمي از انسان‌ها» ياد كرده است.2 در تفسير مجمع البيان مي‌خوانيم: هارون الرشيد، طبيبي مسيحي داشت كه مهارت او در طب، معروف بود. روزي اين طبيب به يكي از دانشمندان اسلامي گفت: من در كتاب آسماني شما چيزي از طب نمي‌يابم، در حالي كه دانش مفيد بر دو گونه است: دانش پزشكي كه مربوط به جسم انسان است و دانش دين كه اختصاص به روح و جان انسان دارد. آن دانشمند در پاسخ گفت: چرا، خداوند همة دستورات طبي را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا(اعراق: 3)؛ بخوريد و بياشاميد و زياده‌روي نكنيد». و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است: «معده، خانة همة بيماري‌هاست و امساك، سرآمد همة داروهاست و آنچه بدن خود را به آن عادت داده‌اي، آن را از او دريغ مدار». پزشك مسيحي هنگامي كه اين سخن را شنيد، گفت: حقيقت اين است كه قرآن و پيامبر شما، در رشتة پزشكي، چيزي براي طبيب مشهور و بزرگي چون جاليونس باقي نگذاشته است.3
  1. نهج الفصاحه، ص 117
  2. كليات سعدى، ص 91
  3. طبرسى، مجمع البيان، ج 4، صص 688 و 689
 
  1. تشويق بيماران به مراجعه به پزشك
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، به مسئلة سلامت مسلمانان اهتمام ويژه‌اي داشت و از پزشكان ماهر به شايستگي تجليل مي‌كرد. همچنين مسلمانان را سفارش و تشويق مي‌كرد به اين‌كه گاهِ بيماري، از پزشك كمك و دستور بگيرند. حارث بن كلده ثقفي، پزشك مشهور عرب، فارغ التحصيل دانشگاه جندي شاپور، در زمان پيامبر گرامي، در طائف مشغول طبابت بود. آن حضرت بعضي از بيماران را پيش او مي‌فرستاد.1 «روزي مردي از انصار به پيامبر عرض كرد: همسايه‌اي داريم كه از درد شكم ناراحت است. اجازه مي‌فرماييد او را معالجه كنيم؟ فرمود: به چه وسيله؟ گفتند: در اين نزديكي، طبيبي يهودي است كه معالجه مي‌كند. حضرت پرسيد: چگونه معالجه مي‌كند؟ گفتند: عمل جراحي مي‌كند. شكمش را مي‌شكافد و آنچه را موجب ناراحتي او شده است، برطرف مي‌سازد. پيامبر گرامي اجازه داد و آن پزشك يهودي را آوردند؛ شكم بيمار را باز كرد، بعد شست و شو داد، بخيه زد و مرهم گذاشت و پس از چند روز، بيمار صحت يافت».2
  1. ابى حنيفه النعمان بن محمد، دعائم الاسلام، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، مصر، دارالمعارف، 1383هـ . ق، چ 3، ج 2، ص 143
  2. همان، صص 143 و 144
 
  1. رابطة سلامت جسم با سلامت روح
رسول گرامي اسلام، سلامت روح و روان مسلمانان را در گرو سلامت جسم آنان مي‌دانست و برعكس. ايشان با اهتمام عملي بر اين امر، با ارائة رهنمودهاي بهداشتي به مردم و سفارش آنان به مراجعه نزد پزشك در صورت بيماري، سلامت جسماني آنان را تضمين مي‌كرد؛ زيرا در پرتو بهره‌مندي از جسم سالم و توانا، افزون بر اين‌كه زندگي به كام آدمي گواراست، سلامت و بهداشت روان انسان نيز به نيكي تأمين مي‌شود. در واقع، بسياري از ناهنجاري‌هاي اخلاقي و روحي، در جسمي ناسالم و ضعيف ريشه دارد. در حديثي از امام صادق عليه السلام مي‌خوانيم: گاهي خون داغ در رگ‌هاي انسان روان است و گاهي خون فسرده و خنك. هرگاه خون، ناسالم و داغ باشد، چه بسا از آدمي، گردن كشي و غرور و دزدي و قتل به ظهور مي‌رسد، ولي همين كه خونش سرد و فسرده شد، غمگين و اندوهناك و پژمرده و فراموش كار مي‌شود.1 بنابراين، از آنجا كه سلامت جسم بر سلامت روح اثرگذار است، نقش علم پزشكي آشكارتر مي‌شود چرا كه اين علم ضامن سلامت جسم انسان و سلامت جسم نيز مقدمة سلامت روح است.
  1. تحف العقول، ص 370
    كتاب نامه * نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي * نهج الفصاحه، گردآورنده: مرتضي فريد تنكابني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ ششم، 1380 1. احسائي (ابن ابي جمهور)، محمد بن علي بن ابراهيم، عوالي اللئالي العزيزيه في الاحاديث الدينيه، تحقيق: مجتبي عراقي، قم، مطبعة سيدالشهداء، چاپ اول، 1403 هـ . ق. 2. اميني، ابراهيم، اسلام و تعليم و تربيت، تهران، انتشارات انجمن اوليا و مربيان، چاپ پنجم، 1381. 3. ابن شهر آشوب، ابي جعفر رشيدالدين محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب، قم، المطبعة العلمية، 1390 هـ . ق. 4. انقروي، رسوخ الدين اسماعيل، شرح كبير انقروي بر مثنوي معنوي مولوي، ترجمة: عصمت ستارزاده، تهران، برگ زرين، چاپ دوم، 1380. 5. ابن حنبل، احمد، المسند، بيروت، داراحياء التراث، 1412 هـ . ق. 6. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر، چاپ چهارم، 1410 هـ . ق. 7. تميمي مغربي، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام، تحقيق: آصف بن علي اصغر فيضي، مصر، دارالمعارف، چاپ سوم، 1383 هـ . ق. 8. تفسير نمونه، زير نظر آيت اللّه مكارم شيرازي، قم، مدرسة الامام اميرالمؤمنين عليه السلام، چاپ شانزدهم، 1368. 9. طباطبايي، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمة: سيد محمدباقر موسوي همداني، تهران، نشر بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي، چاپ دوم، 1366. 10. تفسير الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، جارالله محمود بن عمر زمخشري، قم، نشر البلاغه، چاپ دوم، 1415 هـ . ق. 11. طبرسي، شيخ ابوعلي فضل بن حسن، تفسير مجمع البيان، ترجمة آيات، تحقيق و نگارش: علي كرمي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،1380. 12. عروسي حويزي، شيخ عبد علي بن جمعة، تفسير نور الثقلين، سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، المطبعة العلمية، بي تا. 13. موسوي خميني، سيد روح الله، تفسير سورة حمد، تهران، انتشارات هجرت، بي تا. 14. حسن زاده، حسن، هزار و يك كلمه، مركز نشر فرهنگي رجاء، چاپ اول،1364. 15. حلي اسدي، ابي العباس احمد بن محمد، عدة الداعي و نجاح الساعي، تحقيق: احمد موحدي قمي، قم، مكتبة الوجداني، 1401 هـ . ق. 16.حكيمي، محمدرضا، محمد و علي، الحياة، ترجمة: احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371. 17. ـــــــــــــــــــــ ، عقل سرخ، قم، دليل ما، چاپ اول، 1381. 18. حراني، ابومحمد حسن بن علي بن حسين بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه و تحقيق: صادق حسن زاده، قم، آل علي، چاپ سوم، 1383. 19. حلبي، علي، السيرة الحلبية، بيروت، دار احياء التراث، بي تا. 20. خوارزمي، تاج الدين حسين، شرح فصوص الحكم، قم، دفتر تبليغات حوزة علمية قم، چاپ دوم، 1379. 21. خزايلي، محمد، شرح گلستان، تهران، فخر رازي، چاپ دهم، 1379. 22. خرمشاهي، بهاءالدين، حافظ نامه، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ يازدهم، 1379. 23. خرگوشي، شرف النبي، تصحيح: محمد روشن، تهران، بابك، 1361. 24. ديوان اشعار حافظ، تصحيح: قاسم غني و محمد قزويني، تهران، ققنوس، چاپ اول، 1377. 25. ديوان اشعار حافظ، به اهتمام و تصحيح و مقدمه: تيمور برهان ليمودهي، چاپ چهارم. 26. اعتصامي، پروين، ديوان، گردآوري: احمد دانشگر، تهران، حافظ نوين، بي تا. 27. الهي قمشه‌اي، ديوان اشعار، به اهتمام و مقدمه: حسين الهي قمشه‌اي، تهران، روزنه، چاپ سوم، 1378. 28. ابوالمجد مجدود بن آدم، ديوان اشعار سنايي غزنوي، به سعي و اهتمام: مدرس رضوي، تهران، سنايي، چاپ پنجم، 1380. 29. فيض كاشاني، ملا محسن، ديوان اشعار، با تصحيح و مقابله: محمد پيمان،تهران، سنايي، بي تا. 30. فيض كاشاني، ملا محسن، تفسير صافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ اول، 1377. 31. اقبال لاهوري، ديوان اشعار، با مقدمة: احمد سروش، تهران، سنايي، چاپ هفتم، 1376. 32. شهريار، محمدحسين، ديوان اشعار، تهران، زرين، چاپ بيست و هفتم،1385. 33. دايرة المعارف تشيع، زير نظر: احمد صدر حاج سيد جوادي، كامران فاني و بهاءالدين خرمشاهي، تهران، نشر شهيد سعيد محبي، چاپ پنجم، 1383. 34. ديلمي، ابي محمد الحسن بن محمد، ارشاد القلوب، بيروت، مؤسسة الاعلمي، بيروت، چاپ پنجم، 1398 ه .ق. 35. دستگردي، حسن، گنجينة گنجوي، تهران، برگ نگار، چاپ اول، 1381. 36. ذكر جميل سعدي، مجموعه مقالات و اشعار به مناسبت بزرگ داشت هشتصدمين سالگرد تولد سعدي، گردآوري: كميسيون ملي يونسكو، ايران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، چاپ چهارم، 1373. 37. رابينز، آنتوني، توان بي پايان، ترجمة: محمدرضا آل ياسين، تهران، هامون، چاپ چهاردهم، 1376. 38. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمة، ترجمة: حميدرضا شيخي، قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1379. 39. روسو، ژان ژاك، اميل، ترجمة: غلام حسين زيرك زاده، تهران، ناهيد، چاپ اول، 1380. 40. راسل، برتراند، زناشويي و اخلاق، ترجمة: مهدي افشار، تهران، مؤسسة چاپ و انتشارات كاويان، بي تا. 41. زرين كوب، عبدالحسين، كارنامة اسلام، تهران، اميركبير، چاپ هفتم، 1380. 42. سعدي، شيخ مصلح الدين، كليات، تصحيح: محمدعلي فروغي، به كوشش: بهاءالدين خرمشاهي، تهران، ناهيد، چاپ اول، 1375. 43. سيوطي، جلال الدين عبدالرحمان بن ابي بكر، جامع الصغير، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1410 هـ . ق. 44. سبحاني، جعفر، مباني حكومت اسلامي، قم، مؤسسة علمي و فرهنگي سيدالشهداء، 1370. 45. سنايي غزنوي، حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة، با مقدمه و تصحيح: محمد روشن، تهران، نگاه، چاپ اول، 1377. 46. سپهري، سهراب، هشت كتاب، تهران، طهوري، چاپ سي و هشتم، 1383. 47. سادات، محمدعلي، راهنماي پدران و مادران، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دهم، 1379. 48. سپهر، علي خان، ناسخ التواريخ، تهران، اسلاميه، 1398 ه .ق. 49. سيدي، حسين، هم نام گل‌هاي بهاري، قم، نسيم انديشه، چاپ اول، 1384. 50. شكسپير، مجموعه آثار، ترجمة: علاءالدين پازارگادي، تهران، سروش، چاپ دوم، 1380. 51. شبستري، محمود، گلشن راز، تهران، صفي علي شاه، چاپ اول، 1372. 52. شريعتي، علي، اسلام شناسي، تهران، چاپخش، چاپ هفتم، 1381. 53. صاحب الزماني، ناصرالدين، خط سوم، تهران، عطايي، چاپ هجدهم، 1382. 54. صدوق، خصال، با مقدمه و ترجمه و تصحيح: سيد احمد فهري زنجاني، تهران، انتشارات علمية اسلاميه. 55. صدوق، التوحيد، ترجمة: محمدعلي سلطاني، تهران، ارمغان طوبي، چاپ اول،1384. 56. صدوق، معاني الاخبار، تحقيق: علي اكبر غفاري، تهران، انتشارات اسلامي، 1361. 57. صدوق، من لا يحضره الفقيه، تحقيق: علي اكبر غفاري، قم، جامعة المدرسين، چاپ دوم، 1404 هـ . ق. 58. صدوق، علل الشرايع، بيروت، دار احياء التراث، چاپ دوم، 1398 هـ . ق. 59. صدوق، امالي، ترجمة: كريم فيضي، قم، وحدت بخش، چاپ اول، 1384. 60. طبرسي، رضي الدين ابي نصر الحسين بن الفضل، مكارم الاخلاق، تهران، فراهاني، 1381. 61. شيخ طوسي، تهذيب الاحكام، تحقيق: سيد حسن موسوي خرسان، بيروت، دارالتعارف و دار الصعب، 1401 هـ . ق. 62. عاملي، شيخ زين الدين بن علي (شهيد ثاني)، منية المريد، تحقيق: رضامختاري، قم، انتشارات دفتر تبليغات حوزة علميه قم، چاپ پنجم، 1380. 63. حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياءالتراث، چاپ سوم، 1416 هـ . ق. 64. عطار، فريدالدين، منطق الطير، تصحيح و شرح و گزارش: رضا انزابي نژاد، سعيد قره بگلو، تهران، جامي، چاپ اول، 1379. 65. غزالي، محمد، احياء علوم الدين، ترجمة: مؤيدالدين محمد خوارزمي، به كوشش: حسين خديو جم، تهران، بنياد فرهنگ ايران، چاپ پنجم، 1384. 66. غزالي، محمد، كيمياي سعادت، به تصحيح: احمد آرام، تهران، گنجينه، چاپ پنجم، 1379. 67. فيض كاشاني، ملا محسن، محجة البيضاء في تهذيب الاحياء، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، تحقيق: علي اكبر غفاري، چاپ دوم، 1383. 68. فرهاديان، رضا، تربيت برتر، قم، بوستان كتاب قم، چاپ پنجم، 1384. 69. فتّال نيشابوري، محمد بن حسن بن علي، روضة الواعظين، بيروت، مؤسسة الاعلمي، چاپ اول، 1406 هـ . ق. 70. فروزان فر، بديع الزمان، احاديث و قصص مثنوي، تهران، امير كبير، چاپ اول، 1376. 71. قمي، شيخ عباس، سفينة البحار، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، چاپ اول، 1416 هـ . ق. 72. قمي، شيخ عباس، هدية الاحباب، تهران، امير كبير، 1363. 73. كي نيا، مهدي، مباني جرم شناسي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370. 74. پاندر، كاترين، قانون توانگري، ترجمة: گيتي خوشدل، تهران، نشر البرز، چاپ دهم، 1378. 75. گلشني، مهدي، از علم سكولار تا علم ديني، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم، 1380. 76. جان، گايزل، ما و فرزندان، ترجمة: حسن اميري، تهران، ابن سينا، 1353. 77. گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ترجمة: سيد محمدتقي فخر دايي گيلاني، تهران، دنياي كتاب، چاپ دوم، 1380. 78. گئورگيو، ويرژيل كنستان، محمد صلي الله عليه و آله، پيغمبري كه از نو بايد شناخت، ترجمة: ذبيح الله منصوري، تهران، زرين، چاپ سيزدهم، 1383. 79. مولوي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، تصحيح: نيكلسون، تهران، انتشارات پژوهش، چاپ پنجم، 1378. 80. مولوي، جلال الدين محمد، كليات شمس تبريزي، تصحيح: بديع الزمان فروزان فر، تهران، دوستان، 1380. 81. ميرداماد، التعليقة علي الكافي، قم، سيد جمال الدين ميردامادي، 1403 هـ . ق. 82. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث، چاپ سوم، 1403هـ . ق. 83. مجلسي، محمدباقر، حيوة القلوب، تحقيق: سيد علي اماميان، قم، انتشارات سرور، چاپ دوم، 1376. 84. مطهري، مرتضي، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا، چاپ بيستم و ششم، 1374. 85. مطهري، مرتضي، ده گفتار، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم، 1379. 86. مطهري، مرتضي، بيست گفتار، تهران، صدرا، چاپ چهاردهم، 1377. 87. مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم، 1380. 88. مطهري، مرتضي، احياي تفكر اسلامي، تهران، صدرا، چاپ بيست و يكم، 1383. 89. مطهري، مرتضي، داستان راستان، تهران، صدرا، چاپ بيست و هفتم، 1377. 90. مصباح، محمدتقي، جامي از زلال كوثر، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمة الله، چاپ اول، 1380. 91. مطهري، محمدرضا، راهنمايي و مشاوره از ديدگاه اسلام، قم، دفتر تبليغات حوزة علمية قم، چاپ اول، 1379. 92. مظاهري، حسين، كاوشي نو در اخلاق اسلامي، ترجمة: محمود ابوالقاسمي، مؤسسة نشر و تحقيقات ذكر، چاپ اول، 1375. 93. ابوزهره، محمد، خاتم پيامبران، ترجمة: حسين صابري، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي، چاپ سوم، 1380. 94. نعمة، عبدالله، فلاسفة شيعه، ترجمة: سيد جعفر غضبان، تهران، انتشارات ادارة كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 1352. 95. نظامي گنجه‌اي، كليات خمسه، تهران، امير كبير، چاپ هفتم، 1377. 96. نهرو، جواهر لعل، نگاهي به تاريخ جهان، ترجمة: محمود تفضلي، تهران، اميركبير، چاپ نهم، 1372. 97. نوري، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، قم، تحقيق و نشر:مؤسسة آل البيت عليهم السلام، چاپ اول، 1407 هـ . ق. 98. نسائي، احمد بن شعيب، سنن النسائي، دار الفكر، چاپ اول، 1348 هـ . ق. 99. نجاتي، محمدعثمان، قرآن و روان شناسي، ترجمة: عباس عرب، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي، چاپ چهارم، 1377. 100. نصر، حسين، نياز به علم مقدس، ترجمة: حسن ميانداري، تهران، مؤسسة فرهنگي طه، 1378. 101. ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمة: عباس زرياب، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نهم، 1374. 102. ورام بن ابي فراس، ابوالحسين، مجموعة ورّام، ترجمه: محمدرضا عطايي،مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي، چاپ سوم، 1384. 103. متقي هندي، علاءالدين علي، كنز العمال، بيروت، مكتبة التراث الاسلامي، چاپ اول، 1389 هـ . ق.
  1. هيثمي، علي، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب، 1407 هـ . ق. 105. خاقاني شرواني، ديوان اشعار، به كوشش: ضياءالدين سجادي، تهران، زوار، چاپ ششم، 1378. 106. حكيمي، محمدرضا، عقل سرخ، قم، دليل ما، چاپ اول، 1383. 107. گروه نويسندگان، آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن، زير نظر عليرضا اعرافي، تهران، سمت، چاپ اول، 1377. 108. كليني، اصول كافي، ترجمه و شرح: سيد جواد مصطفوي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت عليهم السلام. 109. امام صادق عليه السلام، مصباح الشريعه، ترجمة: زين العابدين كاظمي خلخالي، تهران، حجر، چاپ اول، 1361. 110. عبدالواحد بن محمد تميمي آمدي، غررالحكم و درر الكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1373. 111. كارنگي، ديل، آيين زندگي، ترجمة: حسام الدين امامي، تهران، صفار، چاپ بيست و يكم، 1378. 112. رازي، نجم الدين، مرصاد العباد، به اهتمام: محمد امين رياحي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1365. 113. نصر، سيد حسين، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمة: مرتضي اسعدي، تهران، طرح نو، چاپ ششم، 1384. 114. شريف قرشي، باقر، النظام التربوي في الاسلام، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1399 هـ . ق. 115. زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلام، ترجمة: علي جواهر كلام، تهران، امير كبير، 1345. 116. جبران، خليل جبران، پيامبر، ترجمة: مجيد شريف، تهران، جامي، چاپ دوم، 1380
 
3159
| | |
| -1 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود