مراتب كمال وجودي انسان در حضرت محمد(ص)

11 آذر 1404
باطن نبوت که مرتبهٴ ملکوتي محمدي است، ولايت، يعني مرتبهٴ عقل اول است که نهايت قرب را به ذات باري‌تعالي دارد و ظاهر نبوت شريعت مي‌باشد.
تصویر: نقاشی عالم ملکوت اثر گوستاو دوره.

بسم الله الرحمن الرحیم

مراتب كمال وجودي انسان در حضرت محمد(ص)

نویسنده: مریم پور صانع

منبع: فصلنامه اسراء، سال سوم، شماره دوم، پياپي ششم،زمستان 1389

طرح مسئله

علي(ع) فرمود: «... اي انسان، آيا مي‌پنداري جِرم كوچكي هستي؟ چنين نيست؛ بلكه بزرگترين عوالم در باطن تو مخفي شده است. پس تو مصداق كتابي هستي كه با حروفش اسرار نهانش را ظاهر مي‌سازد»[1](ديوان علي(ع)، ص ١٧٤) بنابراين انسان در بردارندهٴ تمام عوالم سه‌گانه، يعني جبروت، ملكوت و ناسوت مي‌باشد. بسياري از فلاسفه و عرفا عوالم وجود را در قوس نزول به سه مرتبهٴ جبروت، ملکوت و ناسوت تقسيم کرده‌اند. دراين تعريف، عالم جبروت که داراي تجرد تام است و عالم عقل و روح نيز ناميده مي‌شود، بر ساير عوالم تقدم دارد. عالم يا حضرت دوم، عالم ملکوت است که عالم مثال و برزخ نيز ناميده مي‌شود. اين عالم گرچه ازماده مبرا است، ولي از احکام ماده مثل زمان و مکان مبرا نيست. سومين و آخرين حضرت، عالم ناسوت است که عالم مادهٴ طبيعت و جسمانيت نيز ناميده مي‌شود و محدود به حدود مادي وآميخته به نواقص و فقدان‌ها است. بر اساس چنين تعريفي و برطبق فرمودهٴ مولاي متقيان، انسان نيز به عنوان عالم صغير، دربردارندهٴ سه حضرت وجوديِ عالم کبير، يعني "جبروت يا تجرد عقلاني"، "ملکوت يا تمثل خيالي" و "ناسوت يا تجسم جسماني" است. براين پايه انسان کامل به عنوان خليفهٴ حضرت حق، تعين بخش مشيت الهي و مظهر صفات و افعال خداوند در زمين گرديد تا به واسطه او خداوند شناخته شود؛ چنانکه در حديث قدسي آمده است: «من گنجي نهفته و ناشناخته بودم كه دوست داشتم شناخته شوم»[2] (بحارالانوار، ج ٨٤، ص ٩٨ و ٣٤٤) پس خداوند با نَفَس رحمانيش نداي «كُن» سر داد و كائنات تكون يافت. (سورهٴ يس، آيهٴ ٨٢) در اين تكون، حضرت حق از تجرد محض جبروت به عالم ملكوت و از عالم ملكوت به حضرت ناسوت جلوه‌گري فرمود و بطون غيبي حضرت ذات، در حضرت صفات و سپس در حضرت افعال ظهور يافت و با دميدن نفخهٴ الهي در گلِ چسبنده (سورهٴ صافات، آيهٴ ١١) انسان به مقام مظهريت حضرات سه گانهٴ جبروت، ملكوت و ناسوت مشرف گرديد. و  خداوند فرمود: «فتبارك االلهُ احسن الخالقين» (سورهٴ مؤمنون، آيهٴ ١٤) كه چه شگفت خلقتي است جاري ساختن روح نامتناهي و نوراني الهي در گل محدود و ظلماني! گويي همهٴ سير نزولي عالم وجود، به يكباره با خلقت آدم تحقق يافت. به اين ترتيب عقل آدمي مظهر تجرد جبروت گشت، نفس و قوهٴ خيال مظهر تمثل ملكوت شد و جسم انسان مظهريت از تجسم عالم ماده يافت.

مسئلهٴ پژوهش حاضر، چگونگي تحقق مراتب سه گانهٴ كمال انساني در خليفهٴ اتم و اكمل الهي، يعني حضرت محمد(ص) است. بدين رو به تناسب، سه مرتبهٴ وجودي عالم، مراتب وجودي پيامبر اسلام(ص) به عنوان كامل‌ترين انسان مورد بررسي قرار مي‌گيرد تا با وساطت خليفهٴ اعظم الهي، مراتب سير صعوديِ بشري كه پاي در خاك دارد، تا عالم مجردات تبيين گردد.

مرتبهٴ جبروتي و عقلاني پيامبر(ص) و مقام ولايت مطلقه

در مورد حقيقت نوريهٴ محمديه در قوس نزول، پيامبر گرامي فرمود: «اولُ ما خلق‌اللهُ نُوري»(بحار الانوار ، ج٥، ص٢٤) براين اساس اولين جلوه‌گري خداوند، تجلي نوري است بسيط، واحد و مبرا از هر ظلمت و كدورتي؛ نوري كه ظاهر و مظهر، يعني خودآگاه و آگاهي دهنده است و در آن هيچ شائبه‌اي از ظلمت ناداني راه ندارد. در بياني ديگر، مي‌توان اين تجلي را عقل كل و بسيط دانست كه مصداق كاملش مقام قرب او ادناييِ[3] ولايت مطلقهٴ احمدي، يعني مرتبهٴ جبروتي ايشان است؛ چنانكه در عيون اخبارالرضا، حديثي از حضرت رسول(ص) در توضيح اين مرتبهٴ وجودي نقل شده است: «خداوند بيش از من كسي را مورد فضل و اكرام قرار نداد. علي(ع) پرسيد: پس آيا تو از جبرئيل برتري؟ پيامبر(ص) فرمود: خداي متعال انبياي مرسلش را بر ملائك مقرب برتري داد و مرا بر جميع انبيا و مرسلين فضيلت بخشيد و پس از من، اين فضيلت را نصيب تو و امامان پس از تو فرمود ... ملائكه خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند؛ چنانكه ملائكهٴ حامل عرش دائماً در حال تسبيح و حمد رب و استغفار براي مؤمنان به ولايت ما مي‌باشند. اگر ما نبوديم، خداوند آدم و حوا را خلق نمي‌كرد و جنت و نار، و آسمان و زمين را نمي‌آفريد.[4] چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم، در حالي كه در معرفت پروردگارمان و تسبيح و تهليل و تقديسش بر ملائك پيشي گرفته‌ايم؟[5] زيرا اولين چيزي كه خداي عزّ وجلّ خلق كرد، ارواح ما بود كه خداوند آن ارواح را به توحيد و تمجيدش گويا كرد. سپس ملائكه را خلق كرد. هنگامي كه ايشان ارواح ما[6] را به صورت نوري واحد مشاهده كردند، ما را بزرگ داشتند. پس حق را تسبيح كرديم تا ملائكه دانستند كه ما مخلوقات حضرت حق هستيم و حضرت حق منزّه از صفات ما است. پس فرشتگان به واسطهٴ تسبيح ما به تسبيح خداوند پرداختند و حضرت حق را از صفات ما تنزيه كردند. هنگامي‌كه ايشان بزرگي شأن ما را مشاهده كردند، به تهليل حضرت حق پرداختيم تا بدانند كه خدايي جز خداي واحد نيست و ما بندگان او هستيم. و زماني که ملائک بزرگي مكانت ما را مشاهده كردند، تكبير گفتيم تا بدانند كه بزرگي فقط شايستهٴ خداوند است و جز به واسطهٴ او كسب نمي‌شود. هنگامي كه عزت و قدرت خدادادي ما را ملاحظه كردند، گفتيم لاحول و لاقوه الاّ باالله، تا بدانند كه هيچ حول و قوه‌اي براي ما جز به واسطهٴ او نيست. پس چون نعمت‌هاي الهي ما و وجوب اطاعت ما را مشاهده كردند، حمد خدا را گفتيم تا بدانند حمد و سپاس فقط از آن خدا است. پس فرشتگان گفتند: الحمدلله. بنابراين فرشتگان به واسطهٴ ما به توحيد، تسبيح، تهليل، تحميد و تكبير خداوند هدايت يافتند. سپس خداي تبارك و تعالي آدم(ع) را خلق كرد. ما را در صلب او به وديعه گذاشت و فرشتگانش را فرمود تا براي تعظيم و اكرام ما كه در صلب آدم بوديم، او را سجده كنند(سورهٴ بقره، آيهٴ ٣٤) ... پس چگونه ما از ملائك برتر نباشيم در حالي‌كه ايشان براي آدم سجده كردند؟ و سرانجام [پس از سير نزولي، در سير صعودي] هنگامي‌كه من[7] در معراج به آسمان‌ها برده شدم، جبرئيل پس از اذان و اقامه گفت: اي محمد! پيش بايست. گفتم آيا برتو پيشي گيرم؟ گفت آري. خداوند پيامبرانش را به طور عام و تو را به طور خاص بر تمامي فرشتگانش برتري داد. پس پيش ايستادم و بدون هيچ فخري نماز گزاردم. در اين عروج، هنگامي كه به حجب نوري رسيدم، جبرئيل گفت: اي محمد، پيش بيا و پشت سر من ايستاد. گفتم آيا در چنين موقعيتي از من جدا مي‌شوي؟ گفت: اين پايان ظرفيت من است. اگر جلوتر بروم، بال‌هايم مي‌سوزد.[8]

پس نور مرا به شدت پرتاب كرد و من در نور وارد شدم تا به آنچه خداوند از مالكيتش اراده كرده بود، منتهي گشتم. پس ندا آمد... اي محمد، تو بندهٴ من هستي و من رب تو هستم. پس تنها مرا بپرست و بر من توكل كن . تو نور من در بندگانم، رسول من به سوي خلقم، و حجت من برآفريدگانم هستي. بهشت را براي تو و پيروانت آفريدم؛ آتشم را براي مخالفانت خلق كردم، كرامتم را براي اوصياي تو و ثوابم را براي پيروانشان واجب كردم. گفتم يارب، اوصياي من چه كساني هستند؟ ندا آمد: نام ايشان بر ساق عرش مكتوب اسـت. به ساق عرش نظر كردم و دوازده نور ديدم كه در هر نور سطري سبز رنگ بود كه بر آن نام وصي‌اي از اوصياي من نوشته شده بود كه اولشان علي بن ابي طالب و آخرشان مهدي امتم بود. پس گفتم: يارب، اينان اوصياي بعد از من هستند؟ ندا آمد: اينان پس از تو اوليا، اوصيا، اصفيا و حجت‌هاي من برآفريدگانم هستند ... به عزت و جلالم سوگند به وسيلهٴ ايشان دينم را اظهار خواهم كرد و كلمه‌ام را تعالي مي‌بخشم و به وسيلهٴ آخرين ايشان زمين را از دشمنانم پاك مي‌سازم. او را بر مشارق و مغارب زمين مالكيت مي‌بخشم، بادها را مسخَّر و ابرها را رام او مي‌سازم، وي را در اسباب بالا مي‌برم و با ملائكه‌ام امدادش مي‌نمايم تا خلق را در توحيدم جمع نمايد. پس ايام را بين اوليائم تا روز قيامت به گردش درمي‌آورم.» (عيون الاخبار، ج١، ص٢٠٤ – ٢٠٦)

در توضيح اين روايت گفته شده: «فضيلت محمدص) بر فرشتگان مقرب الهي، اعتباري نيست؛ بلكه فضيلتي حقيقي و وجودي مي‌باشد كه از احاطهٴ كامل و حاكميت قيومي او نشئت گرفته است؛ از آنجا كه وي مظهر اسم اعظم الله است و برساير اسما و صفات احاطه دارد؛ زيرا ساير اسما و صفات از شئون، مظاهر و انوار اسم «الله» هستند و از اين‌رو انبياي ديگر كه هريك مظهر اسمي يا برخي اسما هستند، تحت ولايت وجود نوري احمدي قرار دارند كه اين همان مقام قرب «او ادنا»ي محمدي است كه عدم، ظلمت، جهل و محدوديت در آن راه ندارد و از اينجا است كه او را در آسمان‌ها احمد مي‌خوانند؛ زيرا اولين تجلي ذات باري‌تعالي است كه مجرد تام و عقل اول است و جز جنبهٴ مخلوقيت، واجد تمامي اسما و صفات الهي مي‌باشد. نسبت وجود او به اوصيائش، مانند نسبت روح به نفس ناطقهٴ انسان است و رتبهٴ ساير انبيا و اوليا رتبهٴ قواي نازل از او است. هر فضيلت و كمالي در عالم به شأن روحاني او برمي‌گردد و جميع قواي ظاهر و باطن عالم، ظهور حقيقت روح او هستند.» (مصباح الهداية الي الخلافة و الولايه، ص٧٥ ـ ٧٨) اين، همان جنبهٴ ولايت مطلقهٴ احمدي بر ساير اوليا و ملائك است و چنين است كه خود فرمود : «اگر ما نبوديم، خداوند آدم را خلق نمي‌كرد.» زيرا نور احمدي واسطهٴ بين حق و خلق، و رابط ميان وحدت محض و كثرت تفصيلي است. مطابق اصل عقلي سنخيت علت و معلول، از علت واحد جز معلول واحد صادر نمي‌شود[9] و بدين رو بايد اولين مخلوقِ ذات احدي، وجودي بسيط، واحد و مبرا از هر جنبهٴ عدمي باشد؛ اما اين وجود بسيط و نوراني به لحاظ ممكن الوجود بودنش، داراي دو حيث وجودي است تا تکثر در علت به تکثر در معلول‌ها نينجامد.

حضرت محمد(ص) در تعبيري ديگر فرمود: «مرا با خداوند وقتي است كه هيچ ملك مقرب و نبي مرسلي در آن راه ندارد.» (بحارالانوار، ج٨٢، ص ٢٤٣) اين، همان شأن جبروتي، روحي، عقلي و ولاييِ رسول االله است كه به حسب مقام ولايت ايشان كه نزديك‌ترين مقام انساني به رحمت رحماني حق است، مظهر اسم اعظم «االله» است كه «الرحمن الرحيم« تابع آن مي‌باشد.

همچنين در مورد حقيقت نوري احمدي جهت تقريب به ذهن مي‌توان گفت: فاعل مختار قبل از فعل خويش، غايت فعل را تصور مي‌كند و اين تصور كه صورت كمالي آن فعل است، علت غاييِ آن فعل مي‌شود. بنابراين غايت تصوري، برغايت صديقي تقدم دارد و شايد بتوان در بياني ناقص، تقدم وجود نوري احمدي بر همهٴ انسان‌ها و ملائك را به تقدم صورت علميِ غايت فعل بر تحقق عيني فعل در انسان شبيه كرد كه در اين صورت تأخر وجود عيني محمد(ص) از ساير انبيا و ملائك، از نوع تأخر عيني غايت فعلِ فاعل مختار است و چنين است كه نور احمدي «اول ماخلق االله» است و وجود ماديش، آخرين رسول مي‌باشد. پس «به واسطهٴ وي دائرهٴ وجود كامل، كمالات غيبي ظاهر و فيض حق در قوس نزول و صعود جاري مي‌شود.» (تعليقهٴ عفيفي بر فصوص الحكم، ص ٩٨) به اين ترتيب پيامبر اسلام(ص) در حقيقت نوري خود، معلم فرشتگان، از جمله جبرئيل است؛ زيرا او اسماي الهي را از حضرت حق آموخته[10] و آن اسما را به فرشتگان تعليم مي‌دهد[11] که اين تعليم به واسطهٴ همان حقيقت نبوت در نشئهٴ غيبي است كه ظهورش مربوط به بعد ملكوتي نفس محمود پيامبر اسلام(ص) مي‌شود و سبقت نور احمدي در معرفت رب و تسبيح و تهليل او بر فرشتگان به دليل سبقت وجود نوري، عقلي و روح آن مقامِ ولايت اطلاقي است. اين سبقت همان سبقت «دهري» است كه مناسب مقامِ رفيعِ منزه از زمان و مكان حضرت جبروت مي‌باشد. «لذا تعليم فرشتگان در مرتبهٴ جبروتي توسط نور احمدي كه مظهر اسم «االله» است و به حسب استعداد ملائك صورت مي‌گيرد، طبق قضاي الهي هريک از فرشتگان مظهر اسمي از اسماي الهي هستند، اما در هيچ يك از اسماي پروردگار غير از اسم «االله»[12] مرتبهٴ جامعيت مطلقه براي حقايق لطفي و قهري الهي ندارد.» (مصباح الهداية الي الخلافة و الولايه، ص٨١) به بياني ديگر «عين ثابت[13] محمدي(ص) حقيقت عين ثابت انسان است كه خلافت از ذات الوهي دارد و اين عين ثابت به واسطهٴ خلافت و مظهريت از جميع اسما و صفات الهي بر تمام موجودات عوالم مجرد، مثال و ماده تقدم و احاطه دارد و اين همان رمز حاكميت اسم اعظم بر ساير اسما و حاکميت عين ثابت انسان كامل بر ساير اعيان است. از همين رو مظهر اسم اعظم الهي با رؤيت ذات خويش، اشيا را آن چنان كه هستند مشاهده مي‌كند و كيفيت ارتباطشان را با ساير اسما و چگونگي وصولشان را به باب اربابشان كه همان حقيقت قيامت كبرا براي ممکنات تعين يافته است، مي‌بيند و اين مشاهده، همان حقيقت يوم «ليله القدر» محمدي(ص) است.» (همان، ص٨٣).

بر اساس اين نظريهٴ عرفاني، عين ثابت انسان، محيط بر اعيان ثابت ساير موجودات است و عين ثابت محمدي(ص) به مثابهٴ فعليت کامل اعيان ثابت انسان‌ها احاطهٴ کامل بر اعيان ثابت همهٴ انسان‌ها در تمام زمان‌ها و مکان‌ها دارد و اين امر دليل احاطهٴ علمي محمد(ص) در مرتبهٴ نوري و عقلي جبروتي بر همهٴ موجودات، اعم از فرشتگان و ساير موجودات ماورايي، انسان‌ها و ساير موجودات مادي است. اين وجود علمي احمدي «همان وجود قرآني ايشان است كه ولايت تكويني بر همهٴ عالم دارد. به اين ترتيب انبيا، مظاهر ذات الهي هستند و او(ص) خلافت از اسم جامع و اعظم دارد و ساير انبيا خليفهٴ ساير اسماي محاط در اسم «االله» هستند. پس همهٴ انبيا خليفهٴ محمد(ص) مي‌باشند و دعوتشان در حقيقت دعوت به او و نبوتش است.» (همان) و از همين‌جا است که تعاليم اسلام به عنوان حقيقت، طريقت، و شريعت آخرالزماني، کامل‌ترين تعاليم است که انبياي قبلي هركدام قسمتي از آن را ابلاغ کردند؛ چنان‌که تعاليم موسي(ع) بيشتر صبغهٴ امور دنيوي داشته و تعاليم عيسي(ع) امور اخروي و اخلاقي را ترويج مي‌نمود؛ اما تعاليم محمد(ص) دربردارندهٴ شريعت دنيوي، طريقت اخلاقي عرفاني و حقيقت اخروي مي‌باشد.

مرتبهٴ ملكوتي و نفساني پيامبر(ص) مقام خاتميت نبوت

عوالم سه گانهٴ وجود، چه در عالم کبير و چه در عالم صغير، در طول يکديگرند. به بياني ديگر، مرتبهٴ جبروتي و عقلاني باطن مرتبهٴ ملکوتي و مثالي است و مرتبهٴ ناسوتي و جسماني ظاهر، مرتبهٴ ملکوتي است. بر اين اساس، باطن نبوت که مرتبهٴ ملکوتي محمدي است، ولايت، يعني مرتبهٴ عقل اول است که نهايت قرب را به ذات باري‌تعالي دارد و ظاهر نبوت شريعت مي‌باشد. پس نبي به واسطهٴ مرتبهٴ ولايتش، معاني و حقايقي را كه مربوط به عقل مجرد و مرتبهٴ احديت است، از خداوند اخذ مي‌کند، و در مرتبهٴ رسالت به بندگان مي‌رساند. به عبارتي ديگر، نتيجهٴ ولايت، قرب و محبت است و در اين مرتبه نفس محمود نبي كه هم محب است و هم محبوب، صور و الفاظ ملكوتي را از محبوب دريافت مي‌كند. به تعبير ملاصدرا: «تقرب نبي، حاصل كشش او به طرف ذات و عين ثابت خود است و دعوت او به واسطهٴ استعداد ازلي و ذاتيش محقق مي‌شود؛ زيرا ذات محمد(ص) تجلي اسم الله مي‌باشد. بنابراين ولايت د ر نبوت ظهور مي‌کند و اين ظهور از نوع علم شهودي و برهاني است و بدين‌رو در آن خطا و فراموشي راه نمي‌يابد.» (مفاتيح‌الغيب، ص٨١٦ ـ ٨١٧) به اين ترتيب نفس محمود پيامبر(ص) در مقام نبوت، محل نزول معارف الهي شد و وجود نوريِ حقايقِ الهي، در نشئهٴ ملكوت به صورت اصوات، الفاظ، آيات و سور، در آينهٴ ادراك آن انسان كامل بازتاب يافت. در اين مرتبه، فرشتهٴ وحي به زيباترين صورت بر پيامبر(ص) آشكار شد و اخبار غيبي به بصر و سمع باطني و ملكوتي پيامبر(ص) رسيد. اولين منزل اين آيات و سور، مركز نفس محمود پيامبر(ص)، يعني قلب مبارك ايشان بود؛ چنانكه خداوند فرمود: «روح‌الامين آن را بر قلبت نازل كرد تا از انذاركنندگان باشي.» (سورهٴ شعرا، آيهٴ ١٩٤) اين حقايق منزَل، منطبق با نفس پاکيزه و اخلاق ستودهٴ پيامبر اسلام(ص) است كه فرمود: «و همانا تو داراي خُلق عظيم هستي.» (سورهٴ قلم، آيهٴ ٤).

در مورد چگونگي فرود آمدن كلام الهي بر نفس محمود پيامبر(ص) بايد گفت: «نفس آدمي، مانند آينه‌اي است كه چون به واسطهٴ عقل قدسي در جهت عبوديت کامل، صيقل خورد و حجاب‌هاي طبيعت و زنگار سركشي از آن برطرف شد، نور معرفت و ايمان كه حكما آن را عقل مستفاد نامند، برآن مي‌تابد و حقايق ملكوت و اسرار جبروت بر او آشكار مي‌گردد؛ زيرا نفوس انساني که براساس فطرت الهي سرشته شده‌اند (سورهٴ روم، آيهٴ ٣٠)، استعداد پذيرش نور ايمان و فيض رحمان را دارند و چون نفس انسان از تعلقات و اميال جسماني و فناپذير چشم پوشيد و رو به سوي ملكوت اعلا نمود، شگفتي‌هاي ملكوت و آيات الهي را مشاهده خواهد كرد(سورهٴ نجم، آيهٴ ١٨). پس اگر اين نفس، قدسي و نوراني باشد، هرآنچه را که در مراتب نازل‌تر از خودش هست، مي‌بيند و مشاهدهٴ مدارج بالا او را از مدارج زيرين بازنمي‌دارد و براين اساس چون نبي به افق اعلا توجه نمود و انوار معلومات را بدون آموزش بشري از خداوند فراگرفت، اثر آن انوار به قواي روحش سرايت مي‌كند و صورت آنچه روح قدسيش مشاهده مي‌كند، براي روح بشريش متمثل مي‌گردد . و بدين‌رو نبي شخصِ محسوس را مشاهده و كلام الهي را در نهايت فصاحت شنيده و يا مكتوبي را رؤيت مي‌نمايد. به عبارتي ديگر، شخص محسوس فرشتهٴ نازل شده‌اي است كه حامل وحي الهي است و كلام، كلام الهي، و كتاب هم كتاب اوست.» (اسرارالآيات، ص ١٨٠)

به اين ترتيب نفس نبي به عنوان نفس کمال يافته، منطبق با ملکوت عالم مي‌باشد و صور ملکوتي در آينهٴ نفس نبوي تمثل پيدا مي‌کنند و او با حواس ملکوتي خويش، کلام الهي را در قالب اصوات ملکوتي مي‌شنود و آيات الهي و فرشتهٴ وحي را به صورت تصاوير ملکوتي مشاهده مي‌کند. بنابراين «فرشتگان مقرب در بيداري، با روح قدسي پيامبر مواجه مي‌شوند و چون نفس نبوي به عالم آنان كه عالم وحي الهي است متصل شد، با گوش باطنيش كلام الهي را در مقام قاب قوسين او ادني كه مقام قرب و «مقعد صدق» (ر.ك: سورهٴ قمر، آيهٴ ٥٥) است، مي‌شنود.» (همان، ص ١٨١ ـ ١٨٢) و «در حال تلقي وحي، آنچه نبي از طريق لوح نفس خود در لوح محو و اثبات مشاهده كرده بود، به صورت فرشته، كلام و كتاب از باطن وجود اكمل محمدي به مشاعر و حواس ظاهر او منتهي مي‌گردد و نفس پيامبر(ص) ميان باطن و ظاهر عالم واسطه مي‌شود و لذا گاه روح قدسيِ فرشتگان در بيداري، وجود محمدي را مورد خطاب قرار مي‌دهد و گاه نفس كامل نبي با آنها در خواب معاشرت مي‌نمايد.» (ر.ک: المظاهر الالهيه، ص ٥٣ و ٥٤)

طبق نظريهٴ ملاصدرا جريان وحي از عالي‌ترين مرتبهٴ وجوديِ عالم که متناسب با باطني‌ترين مرتبهٴ وجودي نبي است، سرازير مي‌شود و تجرد محضِ مرتبهٴ جبروتي، ابتـدا تمثل ملکوتي پيدا مي کند و در صوري که فاقد ماده است، ظاهر مي شود و سپس با عبور از مرتبهٴ م لکوتي به مرتبهٴ ناسوتي نازل مي گردد و داراي وجود حسي، مانند آيه و کلام مسموع و مشهود، مي شود که با گوش و چشم حسي ادراک مي گردد. اين نظريه بـه شـدت متـأثر از عرفان نظري ابن عربي است . خواجه پارسا شارح فصوص مي نويسد: «قلـب انـسان بذاتـه منبع سماع قرآن كريم، به واسطهٴ جبرئيل و نيز سماع كلام عقل و سماع نفس كلي و ملائك سماوي و ارضي و اين قبيل مكاشفات است . پس قلب داراي چشم و گوش و ساير حواس ميباشد؛ همانگونه كه خداوند فرمود: چشمها نابينا نميشوند، بلكه قلوبي كه در سـينه هـا است فاقد بصيرت مي گردند (سورهٴ حج، آيهٴ ٤٦).» (شرح فصوص الحكـم ، ص ٩٩) همچنين در مورد ١ کيفيت وحي در شرح فصوص جامي آمده است : «انبيا ابتدا به واسطهٴ نور خيال ، حقايق را در صورت هاي مثالي در خواب رؤيت مي كنند و سپس ملَك را در مثال مطلق يـا مقيـد دربيداري مشاهده مي نمايند. همچنين او معتقد است حكمت نوريه بر ح ضرت خيال گـسترده ميشود و سپس باب آن به عالم مثال گشوده مي شود. به اين ترتيب، صـاحب حکمـت بـر معناي آنچه در حضرت مثال است، مطلع مي گردد؛ زيرا اين صـورت خيـالي، مثـال عـالم ملکوت است و معناي آن همان مراد االله از صورت رؤيا است و اين اولين مبادي وحـي بـه انبيا ميباشد.» (نقد النصوص في شرح الفصوص، ص ١٣٤)

در مورد وجوه كمالي نفس و قلب انسان، جامي در شرح فصوصالحكم مينويسد: «هر قلبي پنج وجه دارد:

۱ وجهي که با حضرت حق مواجه است؛ به گونهاي كـه واسـطه اي بـين قلـب و حـق نيست.

۲ وجهي که با عالم ارواح مواجه است؛ به گونهاي كه بهواسطهٴ ارواح آنچـه را مقتـضي استعدادش است از پروردگارش اخذ ميكند

۳ وجهي که اختصاص به عالم مثال دارد و به واسطهٴ اين عالم و بهحسب اعتدال مـزاج و اخلاق، در تصرفات و حضور و معرفت ارتقا مييابد.

۴ وجهي كه مواجه با عالم شهادت است و اختصاص به اسم «ظاهر» و آخر دارد

۵ وجه جامعي كه به احديت جمع، يعني اوليت و آخريت، و ظهور و بطون، و جمع بين وجوه چهارگانه اختصاص دارد.

براي هريك از پنج وجه فوق، مظهري وجود دارد؛ اما وجه جامع اختصاص به پيامبر(ص) دارد كه با همهٴ عوالم مواجه مي‌شود و احكام آنها را ضبط مي‌كند و اوصاف آن احكام را با وجه جامعش ظاهر مي‌سازد.» (همان، ص ٢٠٠)

علامه مجلسي، بالاترين مرتبهٴ سماع حقايق را سماع كلام حق معرفي مي‌كند؛ چنانكه حقيقت محمديه در قوس صعودي بدون وساطت ملائكهٴ مقرب، حق را در «قاب قوسين او ادني» شهود نمود و بلاواسطه كلام او را شنيد. لذا فرمود: «لي مع االله وقتٌ لايسعه ملك مقرب و لانبي مرسل.» (ر.ك: بحارالانوار، ج ٨٢، ص٢٤٣) «مرتبهٴ نازل اين مقام، استماع كلام عقل اول و سرانجام کلام ملائكه است كه در جميع اين مراتب، متكلم، حق است و كلامِ حق همان تجلي او است. منبع اين مكاشفات، قلب مهذّب انسان و عقل او است كه منور به علم و عمل شده است و در مقام سير به حق و شهود حقايق، حواس روحاني خود را به كار مي‌اندازد. به اين ترتيب مي‌توان گفت حواس روحاني باطن قواي ظاهري است كه پس از رفع حجب جسماني، قواي ظاهري با قواي باطني متحد مي‌‍‌‌شوند و قواي باطني با سمع عقلي و رؤيت عقلي و شم باطني و ذوق روحي، حقايق را مي‌شنود، مي‌بيند مي‌بويد، مي‌چشد و از باطن ذات خود تغذي مي‌كند.» (شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم، ص ٥٤٩ ـ ٥٥٩) به اين ترتيب وحي و الهام از باطن ذات انسان کامل بر او منکشف مي‌شود. به بيان ديگر، علم او به آن حقايق، علم شهودي و حضوري است.

مي‌توان گفت متناسب با پنج حس ملکوتي که باطن حواس مادي هستند، برخي از انواع مكاشفات نبوي عبارتند از:

۱ ديدن فرشتهٴ وحي؛

۲ شنيدن كلام الهي؛

۳ بوييدن رايحه‌هاي الهي؛ چنانکه حضرت رسول(ص) فرمود: «انّي لاجد نَفَس الرحمنِ من قبل اليمن.» (عوالي اللئالي، ج ٤، ص ٩٧ و ج ١، ص٥١)

۴ لمس كردن، مانند اتصال بين دو نور يا بين دو جسد مثالي؛ چنان كه در حديث معراج حضرت رسول(ص) آمده است: خداوند دستش را بين دو كتفم گذاشت و من خنکي دستش را ميان سينه‌ام حس کردم. پس به آنچه در آسمان‌ها و زمين است دانا شدم.[14]

۵ چشيدن؛ چنانكه بر مباني غيبي اطلاع حاصل كند. رسول(ص) فرمود: «در خواب ديدم شير مي‌نوشم تا جايي که از ناخن‌هايم سرازير شد.» مقصود از شير علم است. (ر.ك: شرح فصوص الحكم، فصل هفتم)

اما در مورد فرشتهٴ وحي، ابن عربي معتقد است: «جبرئيل صورتي از صور استعدادات عين ثابتهٴ احمدي است كه در عالم ارواح كه مثال مطلق است يا در خيال كه مثال مقيد است، متمثل گشته، اسرار و حكَم الهي را بر او تلقين مي‌كند.» (شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم، ص ١٥٢)

«كار نبي اخبار از خداوند با اسما، صفات، افعال و احكامش مي‌باشد كه همهٴ اين امور مبتني بر وجود كلامي است.» (ر.ک. شرح فصوص الحكم، ص ٥٦٥ و ٥٦٦)

به اين ترتيب صورت جمعي قرآن كه تمامي حقايق حقه را در بردارد، محمول كامل‌ترين نفس انساني است كه قابليت سماع كامل‌ترين معارف را دارد. «نبي محمود(ص) در مقام اتصال به ملكوت اعلي و اتحاد با ام‌الكتاب و لوح محفوظ، با حواس باطني شخصي را مي‌بيند و يا كلامي را مي‌شنود و يا صحيفهٴ مكتوبي را مشاهده مي‌كند و از اين كشف صوري ادراک معنوي مي‌کند. ملك وحي به زيباترين صورت بر نبي متمثل مي‌شود؛ چنانکه جبرئيل به صورت دحيهٴ كلبي كه زيباترين فرد زمان خود بود، ممثل شد. معروف است كه پيامبر جبرئيل را به صورت اصلي خود بيش از دو مرتبه نديد: يكي در شب معراج، در سدرهٴ المنتهي، و بار دوم در كوه حرا. پيامبر او را با ششصد بال ديد كه افق شرق و غرب را فرا گرفته بود و اين كنايه از احاطهٴ کامل وي به عنوان حقيقت عقلي و مظهر اسم عليم الهي بر همهٴ عالم است. اما مقام باطنيِ جبرئيل شعاعي از اشعهٴ تابناك حقيقت محمديه(ص) است.» (ر.ک: شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم، ص ٥٨٩ ـ ٥٩٠)

کامل‌ترين و جامع‌ترين مصداق سير صعودي انسان، معراج نبوي است که در باطن عالم واقع شد و بدين رو از حاکميت قواعد زمان و مکان آزاد بود. پيامبر(ص) در اين صعود، عالي‌ترين كمال نفسانيِ انسان را محقق نمود. سيد حيدرآملي در تبيين حرکت معراجي پيامبر اسلام مي‌نويسد: «وي دو معراج داشت: صوري و معنوي. معراج صوري او عروج وي با بدنش از عالم سفلا به عالم عليا است تا آيات خداوند و عجايب آن عالم را مشاهده نمايد؛ چنانكه خداوند فرمود: تا به او آياتمان را نشان دهيم. (سورهٴ اسراء، آيهٴ ١) اين مشاهده هم به واسطهٴ قواي حسي و هم به مدد قواي روحاني صورت گرفت. اما معراج معنوي ايشان عروج از عالم نقصان به عالم كمال از حيث علم، عرفان و وجدان است و اين معراج معنوي در مورد هريك از انسان‌ها به قدر استعداد و قابليتش ممكن است. در معراج جسماني نبي اکرم، آيات الهي، آثار رباني، انوار جبروتي و حقايق ملكوتي با وسايل جسماني مشاهده شدند؛ همان گونه كه خداوند فرمود: ما آياتمان را به او نشان مي‌دهيم. و نيز "او برخي آيات بزرگ پروردگارش را ديد ." (سورهٴ نجم، آيهٴ ١٨) همان‌گونه كه اهل بهشت با چشم حس، خيال، عقل، قلب و روح نعمت‌هاي بهشتي را مشاهده مي‌كنند. اما معراج معنوي، عروج شخص از عالم نقصان به عالم كمال، از عالم كثرت به عالم وحدت، و از عالم جهل به عالم علم است که اين امر جز با مشاهدهٴ حق تعالي در مظاهرش ممكن نيست؛ زيرا كمال انسان و علت غايي ظهور و ايجادش همين است و هركس بخواهد اين مقام را تحصيل كند، بايد به معرفت سر «قاب قوسين» دست يابد.» (المقدمات من كتاب كتاب نص النصوص في شرح الفصوص الحكم، ص ٩١) به عبارت ديگر وصول نبي(ص) به مقام معراج معنوي، وصول به توحيد جمعي تفصيليِ رؤيت وحدت در عين كثرت، و رؤيت كثرت در عين وحدت است؛ آنجا كه خداوند مي‌فرمايد: «هرچيز جز وجه حق تعالي هلاك شدني است.» (سورهٴ قصص، آيهٴ ٨٨) و «هر جا رو كنيد، آنجا وجه الله است.» (سورهٴ بقره، آيهٴ ١١٥) زيرا يکي از صفات او «محيط» است. بنابراين او بر هر چيزي احاطه دارد. قرب انسان کامل نسبت به خداوند به معناي قرارگرفتن در بالاترين حد وجودي ممکنات يعني قاب دو قوس نزولي و صعودي است و معراج نبي به مثابه عروج تا بالاترين نقطهٴ اتصال ميان واجب الوجود و ممکن الوجودها يعني خالق و مخلوقات است و از آن حد نيز بالاتر رفت که همان مرتبهٴ فناي انسان کامل در نزديک‌ترين نقطهٴ قرب يعني نقطهٴ «أو ادنا» است که با فناي حقيقت محمدي در حقانيت حق تعالي، چيزي جز حق تعالي باقي نماند. بر اين اساس، قاب قوسين نشا نگر تجلي دائمي وجود از حضرت حق تا ماهيات نيازمند وجود است. پس َ از آراسته شدن به زيور وجود در سيري کمالي به سوي خالقشان بازمي‌گردند: ﴿اليه المصير﴾ (سورهٴ مائده، آيهٴ ١٨) در اين سير انسان که وجود نازل مادي و خاکيش در پايين‌ترين نقطهٴ قوس نزول قرار دارد، مورد تجلي خداوند و دميدن روح الهي قرارمي‌گيرد و با بازگشتن از طريق قوس صعودي به کمال حقاني، طولاني‌‍‌ترين مسير را به طرف خداوند طي مي‌کند. در اين طي مسير، بيشترين ميزان اراده جهت نزع و کنده شدن از تمايلات مادي براي انسان لازم است و لذا بيشترين تلاش در اين طريق توسط انسان کامل صورت مي‌گيرد. بنابراين وجود كامل محمدي(ص) مشتمل بر دو قوس است:

۱. قوس نازل، به اعتبار عين ثابت از نقطهٴ احدي هنگام اختفا [در هويت غيبيه]؛

۲. قوس صاعد به نقطهٴ احديت، هنگام ظهور.

به عبارت ديگر مي‌توان گفت : «نقطهٴ بالاي قاب قوسين، همان مقام قرب آسماني است که وجود نبوي در مرتبهٴ امر الهي به وحدت با اسماي الهي نائل شد که در عين باقي ماندن دوئيت، ميان عابد و معبود، از آن به اتصال تعبير شده و بالاتر از اين مقام، مقام «أو ادني» يعني مرتبهٴ احديت است که تمييز عقلي و دوئيت اعتباري به واسطهٴ فنا و طمس كلي از ميان برخاسته است.» (المقدمات من كتاب نص النصوص في شرح فصوص الحكم، ص ٩٥ ـ ٩٦)

ابن عربي معتقد است: «معارج انبيا در شب واقع مي‌شد؛ زيرا شب محل اسراء و كتم است و تاريكي شب حجاب غيب اسـت؛ چنان كه جز جليس شب كسي آن را درك نمي‌كند.» (ترجمان الاشواق، ص ٢٦) وي همچنين مي‌نويسد: «اگر اسراء رسـول الله(ص) مانند رؤياي نائم تنها با روحش بود، كسي معراج را انكار نمي‌كرد؛ در حالي كه اسراء مورد انكار منكرين، اسراء جسماني حضرت رسول در تمامي مواطن عالم است و او سي وچهار بار سير داده شد كه يكي از آنها جسماني و بقيه روحاني بود.» (الفتوحات المكيه، ج ،٣ ص ٣٤٢) ابن عربي هم‌چنين مي‌نويسد: «رمز معراج نبي اسلام(ص) به عنوان انسان كامل آن است كه عالَم برصورت حق آفريده شد و نشئهٴ جسمي انسان بعد از تمامي مخلوقات عالم خلق شد. به اين ترتيب هنگامي‌كه انسان به وجود آمد، به وسيلهٴ او عالم كامل شد. پس او هرچند به‌واسطهٴ دميده شدن روح خداوند، تقدم رتبي بر همهٴ عالم دارد، به لحاظ مادي و جسماني داراي تأخر جسماني از ساير موجودات عالم است و لذا از آنجا که انسان بر صورت حق آفريده شد، حق او را در اسمائش سير مي‌دهد تا آياتش را در او، به او بنماياند؛ زيرا انسان، مسما به تمامي اسماي الهي است و به وسيلهٴ آن اسماء، حق در بندگانش ظهور مي‌يابد و به وسيلهٴ اسماي حق، عبد در حالاتش گوناگون مي‌شود. پس آنها در حق اسماء، و در انسان تلوينات مي‌باشند و خداوند در انسان به وسيلهٴ انسان با آن شئون تصرف مي‌كند. پس هنگامي‌كه حق نبيِّ ولي را در اسماي حسنايش به طرف اسماي ديگرش سير مي‌دهد، وليِّ نبي به دگرگوني‌هاي احوال خود و احوال عالَم آگاه مي‌شود و تحولي را كه آن اسما در عالم ايجاد مي‌كنند، درمي‌يابد. بنابراين به وسيلهٴ اسم رئوف و رحيم، پيامبر(ص) به مؤمنان، رئوف و رحيم بود .» (الفتوحات المكيه، ج ٣، ص ٣٤٣) و در مورد ساير صفات و افعال حضرت ختمي مرتبت(ص) نيز چنين است و اين همان معناي خلافت نبوي از حضرت حق در عالم وجود مي‌باشد.

و اما در مورد تلقي وحي توسط پيامبر مي‌توان گفت: مرتبهٴ نفساني خاتم‌النبيين در سير صعوديش به حضرت واحديت، جامع جميع اسماي الهي است. از اسما و صفات الهي با خبر مي‌شود و اين مرتبه بالاترين نقطهٴ قاب قوسين است و نيز عروج به بالاتر از آن که مرتبهٴ «أو ادني» يا حضرت احديت است، به فناي نبوي در هويت الهي منجر مي‌شود، تا مقدمهٴ مرتبه بقاي بعد از فنا و سپس بازگشت به خلق و به انجام رساندن رسالت نبوي جهت هدايت انسان‌ها در تمام زمان‌ها و مکان‌ها باشد و از اينجا است که وجود قرآني خاتم رسولان، حامل قرآن کريم مي‌شود تا کامل‌ترين و نهايي‌ترين پيام خالق را به اشرف مخلوقات ابلاغ نمايد.

جندي در شرح فصوص‌الحكم مي‌نويسد: «هر چند حضرت نبي اكرم(ص) وجه قرآني[15] جمعي احدي دارد، اما فرقانش[16] نيز بالاترين فرقان و تقوايش عظيم‌ترين تقوا است و او به اين ترتيب به عنوان انسان كامل در حال ربوبيت بر ماسوي‌الله، خلافت از الله دارد و لذا جامع بين عبوديت عظما و ربوبيت كبرا مي‌باشد.» (شرح فصوص الحكم، جندي، ص ٣٩٣)

وجههٴ ناسوتي و بشري پيامبر(ص) و مقام رسالت ختميه

در بررسي مراتب كمالي انسان جا دارد كه به اسفار اربعه اشاره شود. سفر همان توجه قلب به حق است و چهار مرحله دارد:

سفر اول: سير از منازل نفس به سوي الله، جهت وصول به افق مبين که نهايت مقامات قلبي و مبدأ تجليات اسمائي است.

سفر دوم: سير در الله با اتصاف به صفاتش و تحقق به اسمائش در جهت افق اعلا و نهايت حضرت واحديت.

سفر سوم: ارتقا به عين جمع و حضرت احديت كه مقام قاب قوسين است و نهايت آن مقام او ادني است كه نهايت ولايت مي‌باشد.

سفر چهارم: سير به واسطهٴ الله، از الله به طرف خلق براي تكميل خلائق، و آن مقام بقا بعد از فنا و فرق بعد از جمع است. (اسفار، ج ٢، ص ١٨) سفر چهارم، سفر انبيا و رسل است و اكمل ايشان حضرت محمد(ص) مي‌باشد.

پيامبر اسلام به عنوان اكمل انسان‌ها به واسطه بدن زمان‌مند و مكان‌مندش در بعد ناسوتي و ملکي، رسالت يافت تا جاهل‌ترين انسان‌ها را از حقايق عوالم جبروت، ملكوت و ناسوت آگاه كند و بر اين اساس بود كه فرمود: «من بشري مانند شما هستم كه بر من وحي مي‌شود.» (سورهٴ فصلت، آيهٴ ٦) از طرفي ديگر او به عنوان جانشين خداوند بر روي زمين، تحقق‌بخش ارادهٴ الهي و دست خداوند بر روي زمين بود؛ چنانكه خداوند درباره‌اش فرمود: «هنگامي‌كه تو تير انداختي، تو نبودي كه تير مي‌انداختي؛ بلكه خدا تير انداخت.» (سورهٴ انفال، آيهٴ ١٧) او محل نزول روح الهي از تجرد حضرت جبروت به تنگناي بدن آدمي و نقطهٴ صعود جسم خاكي انسان به وسيلهٴ دو بال ايمان و معرفت، به مقعد صدق عند مليك مقتدر و قاب قوسين أو ادني بود. ملاصدرا مي‌نويسد: «خداوند در آغاز آفرينش، موجودات را از نهان‌گاه‌هاي امكان به سوي جهان ارواح خارج کرد و بعد از عالم ارواح آنان را به عالم اشباح و سپس اجساد که مردمانش ظالم و جاهل‌اند تحقق بخشيد. در قرآن كريم آمده است: او تبارك و تعالي امر را از آسمان به سوي زمين تدبير مي‌كند. سپس به سوي او بازمي‌گردد. (سورهٴ سجده، آيهٴ ٥) پس بازگشت انسان به طرف حضرت حق به واسطهٴ كشش و عنايت رباني در خلاف حرکت نزوليش صورت مي‌گيرد؛ يعني سير صعودي با قطع دلبستگي از منازل جسماني و ترك آن مقامات تحقق مي‌شود؛ زيرا در حال نزولِ امر الهي در اين منازل مادي، انسان آثار اين منزل‌ها را براي تكامل وجود انساني خود، اعم از ماده، صورت، روح و جسم، به عاريت گرفت و به همين دليل از مقام قرب محجوب، و به كثرت، مشغول و از وحدت غافل شد. بدين‌رو انسان بايد جهت کسب مقام قرب و وحدت از اين منازل قطع وابستگي کند. (سورهٴ تكاثر، آيات ١ ـ ٢) زيرا بدن‌هاي تاريك به سبب آن كه قبرهاي ارواح‌اند، در موت طبيعي که رجوع انسان به حضرت حق است، از ايشان گرفته مي‌شود و روح انسان به عنوان امانت الهي برگشت داده مي‌شود. بنابراين در موت اختياري که به معناي دل کندن از تعلقات جسماني است، انسان با اختيار خود عوامل کثرت و دوري از حضرت حق را رها مي‌کند؛ آينهٴ وجودش از هر صورتي، جز صورت حق، خالي مي‌ماند در اين هنگام است كه كشش و عنايت الهي در او تصرف مي‌نمايد».

ملاصدرا در مورد مقام خليفهٴ الهي محمد(ص) در روي زمين مي‌نويسد: «ارادهٴ خداوند چنين تعلق گرفت كه جانشيني از طرف خود جهت ولايت، ايجاد و نگهداري انواع موجودات معين فرمايد كه رويي به سوي قديم ازلي داشته، فيض و رحمت را از حق سبحان گيرد، و رويي به طرف حدوث و خلق داشته، تا آن فيض را به خلايق برساند . لذا خليفه‌اي خلق نمود تا قائم مقام او در تصرف امور باشد و بر او لباس تمام اسما و صفات خود را پوشاند؛ او را متصرف در تمام عوالم ملك و ملكوت كند، به سبب حكم و قضاي جبروتش موجودات را مـخر او فرمود و براي آن خليفه به جهت مظهريت دو اسـم «الظاهر» و «الباطن»، صورتي ظاهري و حقيقتي باطني قرار داد تا قدرت تصرف در ملك و ملكوت را داشته باشد. لذا هدف از وجود عالم و ايجاد پي درپي اشيا، ايجاد خليفهٴ الهي در جهان است. به اين ترتيب كه هدف از اركان و عناصر، نباتات هستند، هدف از نباتات، حيوانات، هدف از حيوانات، اجساد بشري، هدف از خلقت اجساد بشري، ايجاد ارواح انساني است و هدف از ارواح انساني ايجاد خليفة الله در زمين است».

در مقام رسالت كامل محمد(ص)، صدرالمتألهين مي‌افزايد: «برهان ساير پيامبران در اشيايي غير از نفس ايشان بود، ولي برهان پيامبر اعظم(ص) در نفسش بود؛ زيرا برهان بصيرت او آن است که فرمود: «چشم او به خطا نرفت و طغيان نکرد، بلکه او آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد.» (سورهٴ نجم، آيات ١٧ ـ ١٨) برهان لامسهٴ او آن است كه فرمود: «خداوند دستش را بين دو كتف من قرار داد تا سردي آن را حس كردم »، برهان زبانش آنكه فرمود: «از روي هوي سخن نمي‌گويد، بلكه آن سخن جز وحي نمي‌باشد»، برهان دستش آن است كه «هنگامي که تير انداختي تو تير را نينداختي، بلکه خداوند تير را انداخت». برهان سينه‌اش آنكه خداوند فرمود: «آيا براي تو سينه‌ات را گشاده نکرديم؟» (سورهٴ انشراح، آيهٴ ١)، برهان قلبش آنكه «قلب آنچه را ديد، تكذيب نكرد» (سورهٴ نجم، آيهٴ ١١) و برهان حافظه‌اش آنكه خداوند فرمود: «ما براي تو مي‌خوانيم و تو فراموش نمي‌كني» (سورهٴ اعلي، آيهٴ ٦؛ اسرار الآيات، ص ٢٠٤ ـ ٢١١)

به اين ترتيب «نه تنها از جهت جبروتي و ملکوتي، بلکه از حيث بشري نيز خداوند کامل‌ترين انسان را ارسال فرمود. به لحاظ مقام ولايت که باطن نبوت وي مي‌باشد، فرمود: «مرا با خداوند وقتي است كه در آن نه فرشته مقرب و نه پيامبر مرسلي مي‌گنجد.» اما از آنجا که اسوه و الگويي که براي بشر در مقام جسماني و زميني ارائه مي‌شود، بايد به لحاظ ظاهري داراي قيودي باشد، رسول اکرم(ص) در اشاره به مقام بشريش مي‌فرمايد: «و نمي‌دانم با من و شما چه مي‌كنند.» (سورهٴ احقاف، آيهٴ ٩) بنابراين سير معرفتي حضرت رسول از ظاهر زمان‌مند، مکان‌مند و محدود بشري به باطن فرازماني، فرامکاني و لايتناهاي ولي اللهي، منوط به طلب، اراده و مجاهدت‌هايش است که به اقتضاي مشيت الهي با علم لدني و من حيثُ لايحتسب، عالم به علم ماکان و مايکون و ما هو کائن شد و در جنبهٴ عملي نيز کامل‌ترين خُلق و عمل را به جهانيان عرضه نمود. اما رابطهٴ ميان محمد(ص) به عنوان خليفهٴ الله و خاتم رسولان با مستخلف عنه، رابطهٴ عابد با معبود و عاشق با معشوق است؛ زيرا او رسول عشق و پيامش ذكر محبت است. محتواي پيامش وصف عشاق الهي و والهان جمال رب العالمين است؛ زيرا هر شيئي، چه كامل و چه ناقص، به واسطهٴ عشق جبلي يا شوق غريزي در طلب کمال و حق است؛ خواه بالطبع و خواه بالاراده، و لذا قوام و حرکت آسمان‌ها و زمين به واسطهٴ عشق است. همچنين غايت آسمان و زمين در سير و سكون، جز وصال جاعل زمين و آسمان و تقرب به خالق نيست؛ زيرا آسمان‌ها و زمين از روي ميل به صف اطاعت كنندگان حضرت حق پيوستند (سورهٴ فصلت، آيهٴ ١١) و از اين رو مبدأ اعمال صالحه در انسان‌ها نيز عشق باري و شوق به لقاي او است؛ از آنجا که جماد طالب حق است، ولي به واسطهٴ طلب نبات، و نبات به واسطهٴ طلب حيوان، و حيوان به واسطهٴ طلب انسان، و انسان به واسطهٴ طلب انسان كامل تا سير عالم به سوي غايت قصواي آفرينش كه ذات باريتعالي است، محقق شود.» (كسر اصنام الجاهليه، ص٨٣ ـ ٩٠)

به اين ترتيب در پايين‌ترين مراتب وجودي که مرتبهٴ عالم جسماني است، عشق و جذبهٴ کمال حقاني، انگيزهٴ حرکت موجودات مي‌باشد و انسان که وديعهٴ روح الهي را با خود حمل مي‌کند، بيش از ساير موجودات نياز عاشقانه به کمال الهي دارد و خاتم رسولان الهي به عنوان انسان کامل، عاشق‌ترين و مشتاق‌ترين انسان به معبود لايزال است.

دربارهٴ مراتب ارسالات آن ختم رسل، ملاصدرا عقيده دارد: «ظاهرِ رسالت، شريعت است كه پاك كنندهٴ ظاهر است، باطن آن در جهت عملي، طريقت است كه پاك كنندهٴ اخلاق است و باطن آن از جهت علمي، حقيقت است كه پاك كنندهٴ عقل مي‌باشد.» (همـان، ص٩٠ ـ ٩١)

ملاصدرا در مورد کمال قواي رسول خاتم مي‌نويسد: «كمال عقلاني انسان، اتصال وي به ملأ اعلا و مشاهدهٴ ذوات ملائك مقرب است. كمال قوهٴ مصوِر او مشاهدهٴ اشباح مثالي و اطلاع برحوادث گذشته و آينده و كمال قوهٴ حسي شدت تأثير در مواد جسماني به حسب وضع و خضوع قوهٴ جرماني و طاعت جنود بدني است. كسي‌كه به صورت جمعي، تمامي اين كمال‌ها را داشته باشد، شايستهٴ خلافت الهي و رياست خلق مي‌باشد و رسولي مي‌شود كه از الله به او وحي مي‌شود و با معجزات بر دشمنان غالب مي‌گردد. وي چند خصيصه دارد. اول، نفسش صافي است و قوت نظريش شبيه به روح اعظم است. پس هرگاه اراده كند بدون تعمل و تفكر زياد به روح اعظم متصل مي‌شود تا علوم لدني را به او افاضه كند و زيت عقلِ منفعل او در غايت استعداد، به نور عقل فعال روشن شود (ر.ك: سورهٴ نور، آيهٴ ٣٥) كه اين همه خارج از حقيقت ذات مقدسش نيست و به اين ترتيب او شنواي كلام معنوي و حديث رباني مي‌شود.» (الشواهد الربوبيه، ص ٣٤٢ ـ ٣٤٣)

شايان ذكر است كه تقدم مرتبهٴ جبروتي و عقلي بر مرتبهٴ ملكوتي و نفسي، و تقدم آن دو بر مرتبهٴ ناسوتي و بشري، تقدم زماني نيست؛ بلكه دهري و رتبي است. همان‌گونه كه عالم ملك، آيه و نشانهٴ ملكوت است، ملكوت نيز آيه و نشانهٴ جبروت مي‌باشد و لحوق ملك بر ملكوت و جبروت، زماني نيست، بلكه ظهور و نشانهٴ آن باطن‌ها است. همچنين حضور جسماني محمد(ص) هرچند زمان‌مند و مكان‌مند بود، اما اين شأن ناسوتي، ظهورِ نبوت ملكوتي و ولايت جبروتیش بود و از آنجا كه مرتبهٴ رسالت، تحقق عينيِ دو مرتبهٴ نبوت و ولايت است در طول آن دو مرتبه است ـ و نه در عرض آنها ـ تا تزاحمي ميان احكام لامكان و لازمان آن مراتب با احكام زمان‌مند و مكان‌مند رسالت پيش نيايد، احكام زماني و مكاني شريعت محمدي نيز در عين لازم الاجرا بودن ظاهري، داراي معاني و روح كلي‌اي هستند و با عبور از ظاهر آنها و توجه به آيه و نشانه بودن الفاظ وحياني، مي‌توان محتوا و روح كلي آنها را كه فرازماني و فرامكاني است، فهم كرد. چنين است كه تا قيام قيامت با تمسك به نقش بشري رسول اسلام(ص) ـ كه افعالش فعل خدا در روي زمين بود ـ و با استمداد از نقش ملكوتي نبي اسلام(ص) ـ كه اوصاف و اخلاقش، اوصاف و اخلاق الهي بود ـ و با تولّي به ولايت مطلقهٴ ايشان ـ كه ذاتش فاني در ذات الهي بود ـ مي‌توان صراط مستقيم الهي را درنورديد تا به بالاترين نقطهٴ دايرهٴ امكان كه مقعد صدق عند مليك مقتدر است، واصل شد. به اين ترتيب پس از هبوط روح الهي به خاكدان طبيعت، از تنگناي طينت به لايتناهاي بهجت و سرور روحاني عروج نمود كه صراط مستقيم اين عروج، اعتقاد به معارف حقه، تخلق به اوصاف الهي و انجام فرايض ربوبي است. «اما اين جامعيت وجود محمدي در تمام شئون معنوي و مادي، براي غير مسلمانان قابل فهم نيست؛ زيرا به عنوان مثال حضرت عيسي(ع) داراي شخصيتي روحاني و اخلاقي بود و نمي‌توانست الگوي يك زندگي دنيوي و مادي تلقي شود، اما زندگي زميني پيامبر اسلام چنان مملو از فعاليت‌هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي است كه اگر كسي جنبهٴ معنوي پيامبر(ص) را نشناسد، مي‌پندارد كه نمي‌تواند ايشان را به عنوان الگوي يك زندگي عارفانه تلقي كند؛ در حالي كه بدون ولايت معنوي او، هيچ معرفت و تقوايي امكان‌پذير نيست.

پيامبر اسلام(ص) نه تنها راهنماي معنوي، بلكه سازمان دهندهٴ يك نظام اجتماعي بود؛ در حاليکه در دنياي جديد كه دين از ساير حوزه‌هاي زندگي جدا شده، تصور اين كه يك انسان معنوي چگونه مي‌تواند در جدي‌ترين فعاليت‌هاي اجتماعي مستغرق شود، مشكل است.» (آرمان‌ها و واقعيت‌هاي اسلام، ص ١٥٤ ـ ١٥٥) «پيامبر در زندگي اجتماعي مشاركت مي‌كرد، او ازدواج مي‌كرد، حاكم و قاضي بود و در جنگ‌هاي متعدد شركت مي‌كرد؛ اما در همهٴ اين فعاليت‌ها قلبش با ياد خدا آرام بود و مشاركت او در زندگي اجتماعي و سياسي، جهت پيوند زدن اين قلمرو به يك مركز معنوي صورت مي‌گرفت. پيامبر هيچگونه جاه‌طلبي دنيوي نداشت[و اين عجين بودن بعد اخلاقي و ملكوتي پيامبر با بعد ناسوتي و بشري او است.] وي جهت كمال بخشي به زندگي دنيوي، به مسائلي چون جنگ، مجازات، عدالت و نظاير اينها مي‌پرداخت. وجود كامل محمدي(ص) بسيار مهربان و شفيق بود و فقط نسبت به خيانتكاران خشمگين مي‌شد. غضب پيامبر در چنين مواردي، جلوه‌اي از عدالت الهي است و چنين امري لازمهٴ استقرار يك نظم جهاني و پيراسته شدن آن از هرگونه شرك و ظلم بود و اين در حالي بود كه وي همواره به جهاد با نفس مي‌پرداخت و جهاد با نفس را جهاد اكبر تلقي مي‌كرد. محمد(ص) هيچ محدوديتي براي بخشش به ديگران قائل نمي‌شد و هرگز چيزي را براي خودش نمي‌خواست؛ بلكه همواره ايثار مي‌كرد. حضرت رسول(ص) رسول عشق بود. او عاشق حق و حقيقت و دوست‌دار خلايق بود. وي در برابر مشيت حق، منفعل و نسبت به ماسوي‌الله فعال بود. بر خود سخت‌گير و بر مخلوقات خدا آسان‌گير و بخشنده بود. به طور خلاصه مي‌توان گفت رسول اسلام به عنوان انسان كامل در مرتبهٴ بشري خود مظهر اعتدال در حيات آدمي است كه نتيجهٴ آن فنا شدن در حقيقت الهي است. وي بين تمايلات نفساني، اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه جز با تعالي و ارتقاي مقام انسان نمي‌توان برآنها چيره شد، هماهنگي ايجاد كرد و همهٴ آنها را به زمينه‌اي براي تعمق، مراقبه و فنا در حق بدل كرد. به اين ترتيب دانسته مي‌شود كه معنويت اسلامي كه پيامبر نمونهٴ عالي و نقطهٴ اوج آن است، متضمن نفي دنيا نيست؛ بلكه به معناي فراتر رفتن از امور دنيوي و ايجاد اعتدال است که از اين طريق، تقرب به وجود مطلق حاصل مي‌شود و محبت به چنين انسان كاملي بر همه فرض است؛ اما اين عشق و محبت نبايد صرفاً احساسي و فردگرايانه تلقي شود. پيامبر محبوب است؛ زيرا تجسم هماهنگي و زيبايي‌اي است كه در همهٴ عالم سريان دارد و پيروي از محمد(ص) به انسان كمك مي‌كند تا طبيعت خداگونهٴ خويش را به فعليت برساند و به اخلاق الهي آراسته گردد.» (همان، ص ١٥٥ ـ ١٨٦)

نتيجه‌گيري

در آنچه گذشت، حرکت کمالي انسان به عنوان خليفهٴ خداوند بر روي زمين بررسي شد؛ انساني که توانايي سير از اسفل السافلين مادهٴ ظلماني، محدود و مقيد را تا اعلاعليين روحانيت و آگاهي لايتناهي دارد. در اين معرفي، حرکت کمالي مراتب وجودي عالم ترسيم گرديد و همان مراتب در وجود انسان مورد توجه قرار گرفت و سپس ظهور و تعين کمالات وجودي انسان در حضرت محمد(ص) به عنوان اسوهٴ اتم و اکمل انسانيت، خليفهٴ کامل خداوند و جامع جميع اسما و صفات حضرت حق تحليل شد. به اين ترتيب معلوم شد كه پيامبر خاتم که افعالش فاني در افعال حق، صفاتش فاني در صفات حق و ذاتش فاني در ذات حضرت حق بود، با نقش الگويي خود، تحقق بخش شريعت الهي شد که تعين و ظهور طريقت و حقيقت نازل شده بود تا شرايط و لوازم صعود انسان را از مرتبهٴ جسمانيت بشري به مراتب کمالي ملکوتي و جبروتي فراهم كند. براساس آنچه در مقاله گذشت، تبيين شد که انسان به واسطهٴ اراده و اختيارش محتاج اسوه و ا لگوي تام و کاملي جهت صعود آگاهانه‌اش مي‌باشد؛ اسوه‌اي که کليهٴ راه‌هاي کمال را اعم از ظاهري و باطني، يا جسمي و روحي تا اوج پيموده باشد و حضور عينيش مسبوق به حضورش در علم خدا به عنوان علت غايي خلقت همهٴ موجودات، به ويژه و انسان باشد. اين غايت كماليِ خلقت، در علم خدا به عنوان نور اول، روح اول و عقل کل تجلي کرد که پس از نزول در مرتبهٴ زمان‌مند و مکان‌مند جسمانيت، در آخرين حلقهٴ سلسلهٴ پيامبران تحقق عيني يافت تا علم الهي را به عنوان کلام خداوند در قالب تنزل يافتهٴ قرآن کريم ابلاغ نمايد. اين انسان کامل که به لحا ظ وجود جسماني تاريخي در آخرالزمان مبعوث شد، پيامش نيز به تناسب انديشهٴ رشديافتهٴ انسان در آخرالزمان، کامل‌ترين پيام خالق به انسان است. در نتيجه لازم اسـت تا وي به عنوان حامل کامل‌ترين پيام، کامل‌ترين انسان باشد و اين کمال در مرتبهٴ جبروتي و عقلاني، ملکوتي و نفساني، و نيز ناسوتي و بشري تحقق داشته باشد تا حامل و محمول، يعني پيامبر و پيام، بتوانند جامع کليهٴ شئون تاريخي و فراتاريخي انسان و انسانيت باشند.

كتابشناسي

١. قرآن كريم

٢. ديوان امام علي(ع)، قم: انتشارات پيام اسلام.

٣. آشتياني، سيد جلال الدين(١٣٦٥ش)، شرح مقدمه قيصري برفصوص الحكم، مركز انتشارات دفتر تبليغات.

٤. آملي، سيد حيدر(١٣٥٢ش)، المقدمات من كتاب نص النصوص في شرح‌الفصوص‌الحكم، مقدمة هنري كربن و عثمان يحيي، تهران: انستيتو ايران و فرانسه.

٥. امام خميني، روح‌‍الله(١٣٧٢ش)، مصباح الهداية الي الخلافة و الولايه، مقدمه سيد جلالالدين آشتياني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

٦. ابن التركه، صائن الدين علي بن محمد (١٣٧٨ش) تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، قم: انتشارات بيدار.

٧. ابن بابويه قمي(صدوق) محمد بن علي (١٣٧٧ ش)، عيون اخبار الرضا، قم: دارالعلم.

٨. ابن عربي، محي‌الدين(١٣٦٥ق)، فصوص‌الحكم، به كوشش ابوالعلاء عفيفي، قاهره.

٩. ـــــــــــــــــــــــــــ (١٢٩٣ ق)، الفتوحات المكيه، بولاق، (چهار مجلد)

١٠. ـــــــــــــــــــــــــــ (١٣٨١ه)، ترجمان‌الاشواق، بيروت: دارصادر.

١١. ابن ابي جمهور (١٤٠٣ ق)، عوالي اللئالي، قم: مطبعة سيد الشهداء.

١٢. پارسا، خواجه محمد (١٣٦٦ش)، شرح فصوص الحكم، تصحيح دكتر جليل مسگرنژاد، مركز نشر دانشگاه.

١٣. جامي، عبدالرحمن(١٣٥٦ش)، نقدالنصوص في شرح الفصوص، با مقدمه و تصحيح و تعليقات ويليام چتيك، پيشگفتار جلال الدين آشتياني، تهران: انجمن فلسفه ايران.

١٤. جندي، مؤيد الدين(١٣٨١ش)، شرح فصوص الحكم، طبعة منقحه، صححه و علّق عليه الاستاذ السيد جلالالدين آشتياني، قم: بوستان كتاب.

١٥. خوارزمي، تاج الدين حسين بن حسين(١٣٦٨ش)، شرح فصوص الحکم، تصحيح به اهتمام نجيب مايل هروي، انتشارات مولي، چاپ دوم.

١٦. صدرالمتالهين شيرازي(١٣٨٣ش)، الحكمة المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، الجزء الثالث من السفر الاول، شركت دارالمعارف الاسلاميه.

١٧. ــــــــــــــــــــــــــــــ (١٣٤٦ش)، الشواهد الربوبيه، حواشي ملاهادي سبزواري، تصحيح و تعليق و مقدمه سيد جلال الدين آشتياني، انتشارات دانشگاه مشهد.

١٨. ــــــــــــــــــــــــــــــ (١٣٦٤ش)، المظاهر الالهيه، ترجمه و تعليق سيد حميد طبيبيان، انتشارات اميركبير.

١٩. ــــــــــــــــــــــــــــــ (١٣٤٠ش)، كسر اصنام الجاهليه، حققه و قدم له محمد تقي دانش پژوه، مطبعه جامعه الطهران.

٢٠. ـــــــــــــــــــــــــــــــ (١٣٦٣ش)، مفاتيح‌الغيب، ترجمه و تعليق محمد خواجوي، انتشارات مولي.

٢١. ـــــــــــــــــــــــــــ ــ (١٣٦٣ش)، اسرارالآيات، ترجمه و تعليق محمد خواجوي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.

٢٢. صفّار(١٣٦٢ش)، بصائرالدرجات، تهران: منشورات اعلمي.

٢٣. فيض كاشاني(١٣٥٨ش)، علم‌اليقين، قم: انتشارات بيدار.

٢٤. قاشاني، كمال الدين عبدالرزاق(١٣٧٠ق)، شرح فصوص الحكم، قم: انتشارات بيدار، چاپ چهارم.

٢٥. قيصري، داود (١٢٩٩ق)، شرح فصوص الحكم، تهران.

٢٦. مجلسي، محمدباقر(١٤٠٣ق)، بحارالانوار، بيروت: مؤسسه الوفاء.

٢٧. نصر، سيدحسين(١٣٨٣ش)، آرمان‌ها و واقعيت‌هاي اسلام، ترجمه شهاب الدين عباسي، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.

 

١ أتحسب انّك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر

و انت الكتاب المبين الذي      باحرفه مظهر المضمر

2.كنت كنزاً مخفيا و لم اُعرف فاحببت ان اُعرف.

1. اشاره به آيهٴ ﴿فكان قاب قوسين او ادنى﴾

[4] زيرا علت غايي خلقت عالم خلقت آدم و حوا بود و علت غايي خلقت آدم و حوا به وجود آمدن انسان كامل بود.

[5] زيرا وجود نوري پيامبر(ص) و اوصيائش(ع) كه تجلي اسم نور حضرت الوهيت است، بيشترين آگاهي ممكن را بر عظمت شأن الهي دارد و تسبيح و تهليل و تقديس حضرت حق نيز معلول همين آگاهي است.

[6] در حديث ديگري آمده است : «اول ما خلق الله روحي» (ابن جمهور، عوالي اللئالي، ج٤، ص٩٩؛ مجلسي، بحارالانوار، ج١٥، ص ٢٤)

[7] منظور وجود نوري حضرت محمد(ص) است كه با نفحهٴ الهي در آدم دميده شد.

[8] زيرا جبرئيل مظهريت از اسم عليم و حفيظ الهي دارد؛ در حالي كه محمد(ص) به عنوان انسان كامل و كمال انساني مظهر اسم «االله» است که جامع جميع اسماي حضرت حق است. بنابراين شدت قربش نسبت به حضرت حق بيشتر از جبرئيل است.

[9] الواحد لايصدر عنه الاّ الواحد.

[10] ﴿و علم ءادم الاسماء كُ لها﴾ (سورهٴ بقره، آيهٴ ٣١).

[11] ﴿قال ياآدم انبئهم باسمائهم﴾ (سورهٴ بقره، آيهٴ ٣٣).

[12] اسم االله جامع جميع اسما و صفات خداوند است.

[13] اعيان ثابته به منزلهٴ ثبوت علمي اشيا در علم الهي است و تحقق عيني اشيا مسبوق به آن است.

[14] فوضع االله كفّه بين كتفي فوجدت بردها بين ثديي فعلمت ما في السموات و ما في الارض. (بحارالانوار، ج١٣، ص٤٠١)

[15] جنبهٴ جمع‌الجمعي نبوي و نيز جمع‌الجمعي کلام الهي.

[16] جنبهٴ فرق بعد از جمع پيامبر و نيز فرق بعد از جمع کلام الهي.

مراتب كمال وجودي انسان در حضرت محمد(ص)
29
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود

آرشیو مطالب

Skip Navigation Links.

دسته بندی ها

Skip Navigation Links.