برآوردن حوائج همسایگان و نیازمندان در سیرة نبوی
برآوردن حوائج همسایگان و نیازمندان در سیرة نبوی (صلی الله علیه وآله)
منبع: پایگاه علمی فرهنگی اعتقادی الشیعه
یکی از وظایف اخلاقی و انسانی در برابر همسایگان، رسیدگی به مشکلات و ادای حاجت آنهاست که اگر به قصد «قربت» انجام شود، موفقیتهای دنیوی و اخروی را به همراه خواهد آورد؛ به همین دلیل، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است:
«کسی که حاجت مسلمانی را برآورده نماید، خداوند بسیاری از تقاضاهای او را اجابت مینماید که کمترین آن، ورود به بهشت است».1
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمانان را به همنشینی با فقرا امر نموده است: «جالِسُوا الفُقرا»2؛ زیرا چنین اُنسی، سبب آشنایی با مشکلات و درک نیازهای این قشر محروم گشته و آدمی را برای رفع نابسامانیها و گرفتاریهای آنها مهیّا میکند. ابوذر غفاری فرزند صحرا و بیابان بود و در قبیلهای فقیر روزگار میگذرانید. وی ضمن عبادت و مبارزه با زورگویان و انتقاد از حکّام غاصب و ترویج تعلیمات اسلامی، به «همسایگان فقیر» خود توجّه داشت و چون از گوسفندان خویش شیر میدوشید، مقدار قابل توجّهی از آن را به همسایگان کم بضاعت میداد.3
ابوذر غفاری در جایی گفته است: مرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین توصیه نمود: «چون غذایی را طبّاخی کردی، محتویات آن را چنان زیاد کن که بتوانی همسایه را از آن برخوردار نمایی».4
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«کسی که از پی مال مشروع و حلال برود برای آن که خود را از ذلّت دست دراز کردن پیشاین و آن مصون دارد و عائلة خویش را اداره نماید و به همسایة خود کمک کند، در پیشگاه خداوند سربلند و روسفید بوده و هنگام ملاقات با پروردگارش، سیمایش چون ماه شب چهارده میدرخشد».5
همچنین فرموده است: «ما آمَنَ بی مَنْ باتَ شَبْعان وَ جارُهُ جائِع»6؛ به من ایمان نیاورده است کسی که خود را سیر کند، ولی همسایهاش در گرسنگی به سر برد».
و نیز میفرماید:
«لایَشْبَعُ المُؤمِنُ دُونَ جاره»7؛ مؤمن اجازه ندارد خود را سیر کند در حالی که همسایهاش با حال گرسنگی به سر میبرد».
سورة «واللیل» از سُوَر مکّی است، تمامی مفسّران شیعه و اهل سنّت و نیز کتب «اسباب النّزول» در شأن نزول آیاتی از این سوره، نوشتهاند:
مردی درخت خرمایی داشت که برخی شاخههای آن به سوی خانة همسایهاش، که مرد فقیری بود و فرزندانی خردسال داشت، خمیده شده بود. آنگاه که این مرد بر فراز درخت خرمایش میرفت تا خوشههای آن را بچیند، گاهی چند دانه خرما در خانة مرد فقیر میافتاد. چون کودکان این مرد بینوا آن دانهها را برمیداشتند، او از بالای درخت فرومیآمد و از شدّت بخل و سنگدلی، آن خرماها را از دست کودکان میگرفت و حتّی اگر میدید در دهانشان میباشد، انگشتان خود را در دهان اطفال میکرد تا خرماها را بیرون آورد!
شخص تهیدست از رفتار این مرد بخیل نزد رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) شکایت نمود. پیامبر فرمود: برو تا به کارت رسیدگی کنم. سپس آن حضرت با صاحب درخت خرما دیدار کرد و به وی فرمود:
«آیا حاضری درخت خرمایت را که به سوی خانة همسایة فقیرت خم شده، به من بدهی تا در برابر آن برایت نخلی در بهشت ضمانت کنم؟» آن مرد که مسلمان هم بود، عرض کرد: در میان درختانم این نخل بارورتر و بهتر میباشد و حاضر به چنین معاملهای نخواهم شد. و از نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفت. فرد دیگری که از یاران پیامبر بود، این سخن را شنید و خطاب به حضرت عرض کرد: آیا اگر من این درخت را از صاحبش بستانم و به شما اهدا نمایم، همان درخت خرمای بهشتی نصیبم میشود؟ پیامبر فرمود: آری. سپس به سوی صاحب درخت خرما رفت تا آن را از او بخرد و پس از اصرار زیاد و پافشاری فراوان، موفّق گردید آن را در ازای چهل درخت خرما مالک شود. آنگاه نزد رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و عرض کرد: درخت خرما را خریدم و اکنون به شما تقدیم میکنم. حضرت به سوی خانة آن مرد فقیر رفت و به وی فرمود: «از این پس درختی که به سوی منزلت آویخته است، از آنِ تو و اهل خانهات میباشد.» مرد فقیر بسیار شادمان گردید. در این حال، نود و دومین سورة قرآن کریم؛ یعنی سورة «واللیل» نازل گردید که آیات 5 تا 7 آن ناظر به ستایش مردی است که درخت را به پیامبر اهدا کرد:
«فامّا من اعطی واتّقی و صدّق بالحُسنی فسنیسّرُهُ للیُسری»؛ پس آن کس که در راه خدا انفاق کند و تقوا پیشه نماید و سزای نیک (وعدة پیامبر) را تصدیق کند، او را در مسیر آسانی قرار میدهیم.
آیات 8 تا 11 این سوره در مذمّت مرد بخیل است که حاضر نگردید درخت را به رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بفروشد:
«و امّا من بخل واستغنی و کذّب بالحُسنی فسنیسّرُهُ للعُسری و ما یغنی عنه مالُهُ اذا ترَدّی»؛ اما آن کس که بخل ورزید و طلب بی نیازی کرد و سزای نیک (وعدة پیامبر) را تکذیب کرد، برای دوزخ آمادهاش میکنیم و چون زمان هلاکتش فرا رسد (و در جهنّم یا قبر سقوط کند)، اموالش به حال او سودی ندارد.8
در آیة هفتم سورة «ماعون»، چنین میخوانیم: «و یمنعون الماعون»؛ منظور از «ماعون» اشیاء جزیی است که همسایهها به عنوان قرض یا تملّک میگیرند تا حوائج آنان را برآورده سازد.
در درّالمنثور آمده است که حضرت علی (علیه السلام) فرمود:
از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم، میفرمود: «مسلمان، برادر مسلمان است؛ وقتی با او برخورد میکند، سلامش میگوید و او سلام را به وجهی بهتر بر وی برمیگرداند. و باید که ماعون را از او دریغ ندارد».
پرسیدم: یا رسول الله! ماعون چیست؟ فرمود: «از سنگ گرفته تا آهن و از آب گرفته تا هر چیز دیگر».
در روایتی دیگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آهن را به دیگهای مسین، و سنگ را به ظروف سنگی تفسیر فرموده است.9
نیز رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید:
«هرکس از همسایهاش (اثاث مورد نیاز او را) منع کند و به عاریه ندهد، روز قیامت خداوند خیر خود را از وی منع کند و به نفس خویش واگذارد. پس چه حال بدی خواهد داشت»!10
همسایگان بد رفتار
آخرین فرستادة الهی یکی از موارد شومی خانه را «همسایه بد» دانسته و در فرمایش دیگری «جار سوء» را مصداق شقاوت تلقّی نموده است.11 آن حضرت همچنین «دو کس را خداوند روز قیامت به نظر رحمت نمینگرد؛ آن که با خویشان قطع رابطه کند و آن فردی که با همسایگان بدی نماید».
میفرماید: سه چیز کمرشکن است:
1. قدرتمندی که اگر به او نیکی کنی، سپاسگزاری نمیکند و اگر به وی بدی کردی، هرگز تو را عفو نمیکند.
2. همسایهای که چشم او مراقب توست و دل او چشم به راه خبر مرگ تو؛ اگر از تو رفتار خوب و عمل نیکی بیند، آن را مستور نماید و کسی را به آن آگاه نکند، ولی اگر عمل ناگواری از تو سرزد، آن را آشکار ساخته و منتشر نماید.
3. همسری که اگر نزد او باشی، چشم تو را روشن نکند و اگر غایب شوی، از او مطمئن نباشی.12
سعدی از این کلام نورانی، الهام گرفته و گفته است:
خداوند تعالی میبیند و میپوشد و همسایه نمیبیند و میخروشد!
نعوذ بالَّه اگر خلق غیب دان بودی کس به حال خود از دست کس نیاسودی13
همسایة بدرفتار و کج مدار، خود را از رحمت الهی دور میکند؛ چنانچه رحمت عالمیان، حضرت محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است:
«دو کس را خداوند روز قیامت به نظر رحمت نمینگرد؛ آن که با خویشان قطع رابطه کند و آن فردی که با همسایگان بدی نماید».14
آن حضرت تأکید نموده است:
«بندة خدا ایمان ندارد مگر آن که همسایهاش از مزاحمت او امنیت داشته و مصون باشد».15
آن برگزیدة الهی در فرمایشی دیگر، گوشزد نموده است: «هرکس به همسایه آزاری برساند، خداوند بوی بهشت را بر وی حرام میگرداند و جهنّم که بد جایگاهی است، مکانش خواهد بود و کسی که حقّ همسایه را تباه کند، از ما نیست».16
در فرازی از سخنان رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است: «از نشانهها و خصوصیات مؤمن این است که همسایه را نمیآزارد و نیز همسایگان به دلیل مجاورت با منزل وی، اذیت نمیشوند».17
روزی اصحاب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به آن حضرت عرض کردند: زنی روزها صائم و شبها اهل تهجّد است، صدقه هم میدهد ولی همسایه را به زبان آزار میرساند! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خیری در آن نیست.» آنان افزودند: زن دیگری تنها واجبات خود را اعمّ از نماز، روزه و... به جای میآورد، ولی به همسایهاش آزاری نمیرساند؟ فرمود: «این زن، اهل بهشت است».18
اذیت کنندگان به همسایگان، در سرای دیگر وضع ناگواری دارند؛ لذا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سرنوشت آشفتة آنان را چنین ترسیم میفرماید:
«کسی که به اندازة یک وجب زمین به همسایهاش خیانت ورزد، خداوند آن یک وجب زمین را از پوستة هفتم زمین به گردنش حلقه کند. و بدین حالت، خداوند را در روز جزا ملاقات کند، مگر این که توبه کند و دست از ظلم به همسایه بردارد».19
یکی از اصحاب، همسایهای تندخو و مردم آزار داشت. آن مرد از اذیتهای بیشمار وی به ستوه آمد و تصمیم گرفت شرح این شوکران را در محضر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) باز گوید. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او توصیه نمود با رفق و مدارا در اصلاح اخلاق و رفتار ناپسند این همسایه بکوشد. مرد صحابی به سخنان پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) عمل کرد، ولی آن مرد مغرور همچنان بر تعدّی خود افزود و رفتار ناستودة خویش را شدّت بخشید. صحابی بار دیگر به محضر پیامبر رفت و نتیجة معکوس تلاش خود را برای آن حضرت باز گفت و توضیح داد که زندگیاش در آن خانه قابل تحمّل نمیباشد و کوچ کردن به منزلی دیگر و دور ماندن از جوار مسجد و محروم شدن از شنیدن بانگ اذان بلال، برای او دشوار است. این بار چون حضرت محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) شکوه این مرد مسلمان را بشنید و پریشان حالی او را بدید، فرمود تا لوازم منزل را از خانه بیرون ببرد و در رهگذر مردم بگذارد.
شاکیِ آشفته حال چنین کرد و اثاث خانة خود را در کوچه قرار داد! رهگذران، گرد او اجتماع کردند و از ماجرایی که موجب این برنامه شده بود، سؤال کردند، او نیز از اذیت و فشارهای روحی ناشی از آزار همسایه لب به سخن گشود و زبان به شکوه باز کرد. مسلمانان چون به قصّه پر غصّه او گوش دادند، سیل نفرین، توبیخ و ملامت برای آن همسایة مردم آزار روانه کردند و بانگ برآوردند که: خدایا! بر او لعنت فرست. پروردگارا! او را از منزلش آواره کن.
همسایة متجاوز که دانست فریاد مردم به لعن و سرزنش بلند شده و همسایهاش از شرّ او در رهگذر مردم مسکن گزیده، سراسیمه به سوی محلّ استقرار شاکی خویش شتافت و سر و رویش را بوسه داد و زبان به عذرخواهی گشود. در آغاز، همسایة رنج دیده به التماس او اعتنایی نکرد تا آن که مرد سخت بگریست و چون تضرّع او با سیلابی اشک توأم گردید، بر وی رحم و شفقّت آورد و اثاث خویش را به منزل برد و از آن زمان، صلح و صفا میان این دو همسایه حاکم گردید. مهر و محبّت، قلوبشان را به هم پیوند داد و هیچگاه کسی شکایتی از این دو همسایه ندید و کدورتی در میان آنان مشاهده نشد.20
فقهای مسلمان، این فرمان حکیمانة نبوی را از جمله وسایل داوری و اصلاح شناختهاند؛ یعنی دفع ظلم به «تدبیر شرعی و عقلی» مباح است. آری این حکم، نمونة یک تدبیر حکیمانهای است که شخص متجاوز را به ترک رفتار مذموم خویش ملزم میسازد. و در این میان، وسایلی که بدین منظور به کار میرود، هیچ کدام سختتر از هیجان عمومی و خشم اجتماعی نیست؛ چرا که مقام و موقعیت شخص خاطی را در معرض انهدام قرار میدهد.
ملایمت در مقابل مزاحمت همسایگان
در منابع اسلامی «بردباری نشان دادن در مقابل آزار همسایگان» از نشانههای انسان با ایمان و همسایة خوب و خوش رفتار معرّفی شده است. در روایتی آمده که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است:
«سه کس هستند که خداوند آنان را دوست میدارد و سه فردند که پروردگار با آنان دشمن است؛ ... سوم مردی که همسایهاش او را آزار میدهد، ولی او اذیت وی را تحمّل میکند تا مرگ یا سفر بین آنان جدایی افکند...».21
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده است: «دنیا، زندان مؤمن است و بهشت کافر و مؤمن اگر در سوراخ موش باشد، خداوند کسی را برپا دارد تا او را آزار رساند و نیز نباشد در دنیا مؤمنی جز آن که همسایهاش آزارش دهد».22
هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکّه به سر میبردند، همسایگان بد رفتاری مدام اسباب آزار و اذیت آن وجود با کرامت را فراهم مینمودند. حضرت علی (علیه السلام) در خطبة دوم نهج البلاغه به دوران جاهلیت اشاره کرده و میفرماید:
فتنه مانند حیوان پیروزمندی که طعمة خود را زیر دست و پای خود له کرده بود، گردن بر میافراشت؛ مردم در فتنهها گم گشته بودند؛ در بهترین خانهها بابدترین همسایگان زندگی میکردند.
با بعثت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و پایداری آن حضرت و پیوستن روز افزون مردم به او، اشراف مکّه، که در همسایگی آن حضرت اقامت داشتند، به وحشت افتادند. ابوجهل که در زمرة همسایگان بد رفتار پیامبر بود، خطاب به مخالفان پیامبر گفت: به نظر من این سر و دست شکستن همسایه، دیگر فایدهای ندارد و باید چنان او را اذیت کنیم که خسته شده و همسایگی با ما را ترک گوید. آنان گفتند: چه کنیم؟ او گفت: وقتی محمّد از کوچه عبور میکند، از بالای پشت بام بر سرش خاکستر میریزیم.
مجری این نقشه، فردی به نام عامر - از افراد شرور محلّه - بود. او یک روز که خاتم رسولان از کوچهای عبور مینمود، طشتی از خاکستر بر سر مبارک آن حضرت ریخت؛ در این حال، دشمنان پیامبر خندیدند و فریاد زدند و اشعار بدی را خواندند و منتظر عکس العمل پیامبر گردیدند؛ ولی با شگفتی مشاهده کردند آن حضرت به آرامی خاکسترها را از خود دور نمود و ضمن پاک کردن جامة خویش با مهربانی به مردم نگریست!
روزهای بعد، این عمل تکرار شد و هر بار آنان با شکیبایی، بردباری و ملایمت پیامبر مواجه شدند. یک روز که پیامبر از کوچه عبور مینمود، مشاهده کرد چیزی بر سرش ریخته نشد، از جوانی پرسید: این فردی که هر روز بر سرم خاکستر میریخت، کجاست و چه وضعی دارد؟ او جواب داد: اگر منظورتان عامر است، او اکنون در بستر بیماری به سر میبرد. رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به عیادت وی رفت و از حالش جویا گردید و برای شفایش دعا کرد. بارسنگین خجالت و شرمساری بیش از بیماری، عامر را اذیت میکرد؛ ولی حال تازهای به وی دست داد، احساس کرد دیگر نسبت به همسایهاش کینه ندارد و به او علاقهمند گردیده است. در حالی که به شدّت میگریست و ابوجهل را به عنوان محرّک رفتار بد خویش معرّفی میکرد، لحاف را از روی خود کنار زد و خطاب به پیامبر عرض کرد: میخواهم مسلمان شوم؛ آیا لیاقت آن را دارم؟
رحمت عالمیان با مهربانی فرمود: آری! در این حال، همسایهای که به بهترین انسان روی زمین اذیت میرساند، اسلام آورد و عهد کرد تا آخر عمر در کنار پیامبر باشد و با دشمنان اسلام و قرآن مبارزه کند.
ابولهب - عموی پیامبر - جزو همسایگانی بود که حضرت محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) از آزارش مصون نبود. حضرت خدیجه (علیها السلام) هنگامی که دست نوازش بر سر دخترانش - که در آن زمان، عروس ابولهب بودند – میکشید، گفت: فرزندانم! ما گرفتار بد همسایگانی هستیم، اکنون چارهای جز صبر نداریم. آیا سزاوار است این مردم، پیامبر را که جز صلاح و نیکی سخن نگفته، این قدر اذیت کنند؟
امّ جمیل - زن ابولهب – بوتههای خار را از بیابان جمع میکرد و بر سر راه پیامبر میریخت و به شوهرش میگفت: ما برای کسب رضایت تو، این همسایه را آزار میدهیم. در این میان، آنان صدای رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را شنیدند که آهسته میفرمود: «آیا همسایگان باید اینگونه رفتار کنند؟»
امّا امّ جمیل از این که توانسته است همسایة خود را بیازارد، شادمان به نظر میرسید.
اذیت این مخالفان در حدّی بود که قرآن دربارة ابولهب فرمود: «تبّت یدا ابی لهبٍ و تبّ...»؛ شکسته باد دو دست ابولهب...!
امّ جمیل نیز به سزای خود رسید و ابولهب بعد از پیروزی مسلمانان در «جنگ بدر» از شدّت ناراحتی دق کرد و مُرد.
در این جنگ، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر دهانة چاهی که کشتگان مشرکان را در آن افکنده بودند، ایستاد و فرمود:
«شما چه بد همسایگانی برای رسول خدا بودید! او را از منزلش که در مکّه بود، بیرون نمودید، سپس با وی جنگیدید! آنچه را که خدا به من وعده داده است، دیدم که حق است».23
پس از فتح مکّه، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی به دشمنان خود امان داد که آنان همسایگانی نامناسب بودند؛ رسالتش را تکذیب کردند و با فشار، اذیت، تبلیغات منفی و تهدیدات روزافزون، آن فرستادة الهی را از خانمانش جدا کردند و چون به مدینه هجرت نمود، با وی و همراهانش به نبرد پرداختند.
حضرت محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از مهاجرت به مدینه، به خانة ابوایّوب انصاری - که از نیکان مدینه و در زمرة فقیران این دیار بود - وارد شد و در منزل دو طبقة او با صاحب خانة همسایه گردید. ابوایّوب در حفظ حُرمت پیامبر نهایت تلاش را داشت و به عنوان میزبانی علاقهمند، با همسایة خویش رفتار نیکویی داشت و از این که پیامبر او را شایستة چنین امری دانسته، مباهات میکرد.24
عبدالله بن مسعود نیز افتخار همسایگی با رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را داشت و از برکت این همجواری، دارای مقامی بس ارجمند در «تفسیر قرآن» گردید.25
اما در مدینه نیز همسایگانی بودند که پیامبر را آزار میدادند، که قرآن بدین موضوع اشاره میکند:
«لئن لم ینته المنافقون والّذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینة لنغرینّک بهم ثمّ لایجاورونک فیها الاّ قلیلاً»26؛ اگر منافقان و آنان که در دلهایشان مرضی است و آنها که در مدینه به شایعه افکنی میپردازند، و از کار خود دست بر ندارند، تو را بر آنها مسلّط میگردانیم تا از آن پس جز اندکی با تو در شهر همسایه نباشند.
به همین دلیل است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرمود:
«من و پیامبران قبل از من، پیوسته گرفتار کسانی بودیم که ما را اذیت میکردند».27
و نیز میفرمود: «ما گروه پیامبران، بلاکشترین مردمان هستیم».28
پینوشتها:
1. نخبةالانوار فی هدایةالابرار، ص 190 و 191.
2. تحف العقول، ص 43.
3. ابوذر غفاری، شهید ربذه، محمّد محمّدی اشتهاردی، ص 93.
4. المحجّةالبیضاء، ج 3، ص 425.
5. تأمین اجتماعی، آیةالله جعفر سبحانی، ص 54، به نقل از بحارالانوار، ج 103، ص 8.
6. وافی، ج 1، جزء سوم، ص 96؛ اصول کافی، ج 4، ص 493؛ مکارم الاخلاق، ص 71؛ نهج الفصاحه، ص 559؛ مستدرک الوسایل، ج 2، ص 80.
7. نهج الفصاحه، ص 529.
8. مجمع البیان، طبرسی، ج 10، ص 502؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 306؛ اسباب النّزول، سید محمدباقر حجّتی، ص 157 – 154.
9. المیزان، ذیل تفسیر سورة ماعون.
10. تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 679؛ اقوال الائمّه، سید علی اکبر واعظ موسوی، ج 6، ص 132؛ جامع الاحادیث الشیعه، ج 16، کتاب العشرة، باب 87، (جملة من حقوق الجار)، ص 92؛ لئالی الاخبار، ج 3، ص 6؛ مستدرک بحار، ج 2، ص 150.
11. حلیةالمتقین، ص 445.
12. بحارالانوار، ج 74، ص 151.
13. گلستان سعدی، تصحیح و توضیح: غلامحسین یوسفی.
14. نهج الفصاحه، ص 11.
15. مستدرک سفینةالبحار، ج 2، ص 149.
16.بحارالانوار، ج 56، ص 333؛ مکارم الاخلاق، ص 429؛ مشکوةالانوار، ص 213؛ مجموعة ورّام، ج 2، ص 260.
17. کتاب جهادالنفس، «وسایل الشیعه»، (متن ترجمه) ص 39.
18. مستدرک الوسایل، ج 2، ص 97.
19. لئالی الاخبار، ج 3، ص 6؛ رساله لقاءالله، علاّمه حسن زاده آملی، ص 164.
20. بحارالانوار، ج 14، ص 384؛ سفینةالبحار، ج 1، ص 96؛ المحجّةالبیضاء، ج 3، ص 427.
21. نهج الفصاحه، ص 258 و 259.
22. بحارالانوار، ج 71، کتاب العشرة باب حقّ الجار.
23. معادشناسی، علاّمه تهرانی، ج 2، ص 242.
24. سفینةالبحار، ج 1، ص 51.
25. همان؛ مقدّمه تفسیر مجمع البیان.
26. احزاب / 60.
27. علل الشّرایع، ج 1، ص 26.
28. همان، ج 2، ب 40، ص 169.